conventional

/kənˈvenʃn̩əl//kənˈvenʃn̩əl/

معنی: قرار دادی، مطابق ایین وقاعده، پیرو سنت ورسوم
معانی دیگر: عرفی، سنتی، متداول، معمول، متعارف، عادی، (جنگ افزار) غیر اتمی، (هنر و ادب) دارای سبک زمان خود، ساده و سنتی، وابسته به اجلاس یا گردهمایی، همایشی، اجلاسی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: conventionally (adv.)
(1) تعریف: adhering closely to accepted customs and standards.
مترادف: conservative, orthodox
متضاد: avant-garde, bizarre, daring, eccentric, erratic, innovative, odd, offbeat, rebellious, unconventional, unorthodox
مشابه: accepted, accustomed, canonical, formal, general, middlebrow, normal, popular, proper, right, square, standard, straight

- Impressionist painters moved beyond conventional techniques that had been long employed in the art world.
[ترجمه گوگل] نقاشان امپرسیونیست فراتر از تکنیک های مرسوم که مدت ها در دنیای هنر به کار گرفته شده بود حرکت کردند
[ترجمه ترگمان] نقاشان Impressionist از تکنیک های متعارف که مدت ها در دنیای هنر به کار گرفته بودند فراتر رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her very conventional parents could not understand why she had no desire to get married.
[ترجمه roza] والدینش عموما نمیتواننددرک کنند چرا او ( مونث ) درخواست ازدواج را نمی پذیرد
|
[ترجمه AliNZoN] والدین سنتی او نمیتوانستند درک کنند که چرا او هیج میلی به ازدواج کردن نداشت
|
[ترجمه محدثه فرومدی] والدین خیلی سنتی او نمی توانستند بفهمند چرا او هیچ تمایلی به ازدواج ندارد
|
[ترجمه shahab] پدر و مادر بسیار سنتی اش نمیتوانستند بفهمند چرا او هیچ تمایلی به ازدواج کردن ندارد.
|
[ترجمه گوگل] والدین بسیار معمولی او نمی توانستند بفهمند که چرا او تمایلی به ازدواج ندارد
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر very نمی توانستند بفهمند که چرا او تمایلی به ازدواج ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: commonplace; ordinary; unimaginative.
مترادف: common, commonplace, mediocre, ordinary, pedestrian, prosaic, run-of-the-mill, unimaginative, usual
متضاد: eccentric, exotic, odd, offbeat, unique, unusual, weird, zany
مشابه: bromidic, clich�, everyday, general, hackneyed, methodical, trite

- The new TV season is offering viewers conventional situation comedies that lack any real sparkle.
[ترجمه گوگل] فصل جدید تلویزیون کمدی های موقعیت معمولی را به بینندگان ارائه می دهد که فاقد هرگونه درخشش واقعی هستند
[ترجمه ترگمان] این فصل جدید تلویزیونی به بینندگان کمدی های موقعیت متداول را عرضه می کند که فاقد درخشش واقعی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: established by custom or usage; traditional.
مترادف: customary, habitual, normal, routine, standard, traditional, usual
متضاد: modern
مشابه: accepted, everyday, general, ordinary, orthodox, regular

- Shaking hands is a conventional way to acknowledge being introduced to another person and to show acceptance of a new relationship.
[ترجمه Hosseinpoor_24@yahoo.com] دست دادن یک روش سنتی و مرسوم و راهی برای معرفی بقیه افراد به همدیگر و پذیرش روابط دوستانه جدید میباشد
|
[ترجمه گوگل] دست دادن یک راه متعارف برای تایید معرفی شدن به شخص دیگر و نشان دادن پذیرش یک رابطه جدید است
[ترجمه ترگمان] لرزان کردن دست یک روش مرسوم برای تایید معرفی شدن به فرد دیگر و نشان دادن یک رابطه جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. conventional morality
موازین اخلاقی قراردادی

2. conventional warfare
جنگ سنتی (در مقابل جنگ پارتیزانی یا جنگ اتمی و غیره)

3. conventional weapons
سلاح های غیر اتمی

4. the conventional way of doing things
روش متداول انجام امور

5. he is very conventional in clothing
او در لباس پوشیدن بسیار تابع عرف است.

6. amongst them it is conventional to wear black for five years after the husband's death
در بین آنان معمول است که پس از مرگ شوهر تا پنج سال سیاه بپوشند.

7. an effective substitute for conventional christmas trees
جانشین رضایتبخشی برای درختان متداول در ایام کریسمس

8. The chairman made a few conventional remarks.
[ترجمه گوگل]رئیس چند نکته متعارف بیان کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس چند سخنرانی مرسوم انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Conventional wisdom has it that riots only ever happen in cities.
[ترجمه گوگل]عقل متعارف می گوید که شورش فقط در شهرها اتفاق می افتد
[ترجمه ترگمان]حکمت متعارف این است که شورش فقط در شهرها رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She's so conventional in her views.
[ترجمه افشین] او در دیدگاه هایش خیلی سنتی است
|
[ترجمه Afshin] او در دیدگاه هایش بسیار سنتی است.
|
[ترجمه محدثه فرومدی] دیدگاه های وی خیلی سنتی است
|
[ترجمه گوگل]او در دیدگاه هایش بسیار متعارف است
[ترجمه ترگمان]او خیلی معمولی به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Mine was a conventional family upbringing.
[ترجمه گوگل]مال من یک تربیت خانوادگی مرسوم بود
[ترجمه ترگمان]زندگی من یک تربیت خانوادگی متعارف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The disease is totally unresponsive to conventional treatment.
[ترجمه گوگل]این بیماری کاملاً به درمان معمولی پاسخ نمی دهد
[ترجمه ترگمان]این بیماری نسبت به رفتار مرسوم بی توجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Internet connections through conventional phone lines are fairly slow.
[ترجمه گوگل]اتصال به اینترنت از طریق خطوط تلفن معمولی نسبتاً کند است
[ترجمه ترگمان]ارتباطات اینترنتی از طریق خطوط تلفن معمولی نسبتا کند هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It's not a hotel, in the conventional sense, but rather a whole village turned into a hotel.
[ترجمه گوگل]این یک هتل، به معنای متعارف نیست، بلکه یک دهکده کامل به یک هتل تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]این یک هتل نیست، به معنای معمولی، بلکه یک دهکده کامل به یک هتل تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He made a few conventional remarks about the weather.
[ترجمه گوگل]او چند نکته متعارف در مورد آب و هوا بیان کرد
[ترجمه ترگمان]چند حرف معمولی درباره آب و هوا زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. As traffic grew, the conventional wisdom was that roads should be widened to make room.
[ترجمه گوگل]با افزایش ترافیک، عقل مرسوم این بود که جاده ها باید تعریض شوند تا جا باز شود
[ترجمه ترگمان]با رشد ترافیک، حکمت متعارف این بود که جاده ها باید گشاد شوند تا اتاق بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His work brought him into conflict with more conventional scientists.
[ترجمه گوگل]کار او او را در تضاد با دانشمندان معمولی تر قرار داد
[ترجمه ترگمان]کار او باعث شد که او با دانشمندان قراردادی بیشتری درگیر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She gives the impression of being rather conventional, but under the surface she is wildly eccentric.
[ترجمه masome ayazi] اواین تصورراایجادمیکند که نسبتا معمولی است ( دربرخورد رفتار ) اما درباطن یا پشت پرده به شدت عجیب وغریب است
|
[ترجمه گوگل]او این تصور را ایجاد می کند که نسبتاً معمولی است، اما در زیر سطح بسیار عجیب و غریب است
[ترجمه ترگمان]او تصور می کند که بیش از حد متعارف است، اما در زیر سطح ظاهری که دارد عجیب و غریب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. This remarkable technology provides far greater clarity than conventional x-rays.
[ترجمه گوگل]این فناوری قابل توجه وضوح بسیار بیشتری نسبت به اشعه ایکس معمولی ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]این تکنولوژی قابل توجه، وضوح بسیار بیشتری نسبت به اشعه ایکس دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The other houses are built to a more conventional design.
[ترجمه گوگل]خانه های دیگر با طراحی معمولی تر ساخته شده اند
[ترجمه ترگمان]خانه های دیگر برای طراحی سنتی ساخته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قرار دادی (صفت)
arbitrary, bespoke, conventional, contractual, formal, bespoken

مطابق ایین و قاعده (صفت)
conventional

پیرو سنت ورسوم (صفت)
conventional

تخصصی

[عمران و معماری] قراردادی - متداول - مورد قبول عامه
[برق و الکترونیک] قراردادی، متعارف
[زمین شناسی] مرسوم، مطابق آیین و قاعده، پیرو سنت و رسوم ،قراردادی
[حقوق] عرفی، معمول، مرسوم، قراردادی
[نساجی] روش قرار دادی - روش مرسوم
[ریاضیات] سنتی، قراردادی، معمولی

انگلیسی به انگلیسی

• customary, routine; formal
conventional people, opinions, or behaviour conform to what is considered ordinary and normal.
a conventional method or product is the one that is usually used.
conventional wars and weapons do not involve the use of nuclear or chemical weapons.

پیشنهاد کاربران

1. مرسوم. معمول. متداول 2. معمولی. عادی 3. سنتی 4. قدیمی 5. عامه پسند 6. ( سلاح ) متعارف. غیر اتمی
مثال:
blind acceptance of conventional opinion
پذیرش کورکورانه ی عقاید سنتی و قدیمی
Ordinary - normal - routine - formal
سنتی - مرسوم - متداول - معمولی
متداول
مثال: He prefers conventional methods of teaching.
او روش های متداول آموزش را ترجیح می دهد.
مطابق اسلوب.
برابر سنت رایج.
آنچنانکه باید باشد.
مطابق آنچه که اجتماع توقع و انتظار دارد.
متعارف ( مالی )
سنتی، مرسوم
به معنی آدم سنتی ، پیرو سنت و رسوم هم میشه
=traditional
متعارف
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : convene
✅️ اسم ( noun ) : convention / conventionality / conventioneer
✅️ صفت ( adjective ) : conventional
✅️ قید ( adverb ) : conventionally
بی روح - ساده -
پیش پا افتاده
= arbitrary
سنتی , معمول ؛ غیر هسته ای ( سلاح )
– Her parents are very conventional
– She's very conventional in her views
– The conventional way of doing things
– I prefer a more conventional style of dress
– conventional bombs
– conventional weapons
Usual
conventional ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: قراردادی
تعریف: ویژگی چیزی که فاقد توجیه طبیعی است
کامپیوتر: معمولی
تسلیحات غیر هسته ای
متداول، مرسوم، معمول، رایج، عادی
The root problem with 👁️conventional 👁️currency is all the trust that’s required to make it work. The central bank must be trusted not to debase the currency, but the history of fiat currencies is full of breaches of that trust
مرسوم، متدوال، کلیشه ای ، معمولی ، عوام گونه
Conventional : مرسوم - عادی
Conventional school : همون کلاس های عادی و حضوری و غیرآنلاین
Conventional weapons : سلاح های غیراتمی
تعریف شده،

• افرادی با عقاید و رفتار معمولی
• سنتی / روتین
معمول
commun
( در مورد مواد غذایی کشاورزی ) : آن دسته مواد غذایی که حین رشد یا برداشت
آلوده به آفت کش ها یا مواد شیمیایی دیگر شده باشند. ( غیر ارگانیک )
قاعده مند
برابر روامند است و آن را در واژه معمول آوردیم!
بادرود
معمولی
معاهده ایی
شیمی: بار قرادادی
رایج
مرسوم
( سلاح ) متعارف
دولتی
براده برداری موافق در ماشینکاری
پیروی از سنت ها و آداب و رسومات
متداول - معمولی
صلح آمیز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس