فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confronts, confronting, confronted
مشتقات: confrontational (adj.), confrontation (n.)
حالات: confronts, confronting, confronted
مشتقات: confrontational (adj.), confrontation (n.)
• (1) تعریف: to meet or face without evasion or avoidance.
• مترادف: face
• متضاد: avoid, evade
• مشابه: accost, affront, brave, come to grips with, defy, encounter, face up to, meet
• مترادف: face
• متضاد: avoid, evade
• مشابه: accost, affront, brave, come to grips with, defy, encounter, face up to, meet
- He decided to confront his accuser.
[ترجمه bijan] او تصمیم گرفت با اتهامات خود روبرو شود|
[ترجمه شهریار] او تصمیم گرفت که مواجه شود با متهم|
[ترجمه ایمان حجتی] او تصمیم گرفت با اتهام زننده اش ( کسی که بهش اتهام زده ) رو در رو شود|
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت با متهم خود مقابله کند[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت با متهم روبرو شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She confronted the problem head-on.
[ترجمه علی اعظم سلگی] او با مشکل پیش آمده مواجه شد.|
[ترجمه گوگل] او با مشکل روبرو شد[ترجمه ترگمان] او با مشکل سر مشکل روبرو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to present for solution or acknowledgment.
• مشابه: challenge, face
• مشابه: challenge, face
- These are some of the problems that confront women today.
[ترجمه باران] اینها برخی از مشکلاتی خستند که زنان با ان مواجه میشوند|
[ترجمه بیتا] این ها برخی از مشکلاتی هستند که امروزه با زنان مواجه می شوند|
[ترجمه سبا] اینها برخی از مشکلاتی هستند که امروزه زنان با آن مواجه هستند.|
[ترجمه گوگل] اینها برخی از مشکلاتی است که زنان امروز با آن مواجه هستند[ترجمه ترگمان] اینها برخی از مشکلاتی هستند که امروز با زنان مقابله می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How did the suspect react when you confronted him with the evidence?
[ترجمه Forlattalene] مظنون چجور ری اکشنی از خودش نشون داد وقتی با مدرک مقابلش ایستادی؟|
[ترجمه گوگل] وقتی مظنون را با مدارک مواجه کردید چه واکنشی نشان داد؟[ترجمه ترگمان] وقتی با مدارک روبرو شدی چطور واکنش نشون دادی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to face with hostility or an accusing attitude.
• مترادف: affront
• مشابه: accost, accuse, challenge, encounter, meet, oppose
• مترادف: affront
• مشابه: accost, accuse, challenge, encounter, meet, oppose
- If you confront the police officer, you will cause trouble for yourself.
[ترجمه گوگل] اگر با افسر پلیس مقابله کنید، برای خودتان دردسر درست می کنید
[ترجمه ترگمان] اگر با افسر پلیس روبرو بشی برای خودت دردسر درست می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر با افسر پلیس روبرو بشی برای خودت دردسر درست می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید