صفت ( adjective )
حالات: completer, completest
حالات: completer, completest
• (1) تعریف: lacking no necessary elements or parts.
• مترادف: comprehensive, entire, full, perfect, total, unabridged, whole
• متضاد: defective, deficient, partial
• مشابه: aggregate, all, intact, integral, round, uncut, undivided
• مترادف: comprehensive, entire, full, perfect, total, unabridged, whole
• متضاد: defective, deficient, partial
• مشابه: aggregate, all, intact, integral, round, uncut, undivided
- A mechanic needs a complete set of auto wrenches.
[ترجمه m] یک مکانیک به یک مجموعه کامل از آچار ها نیاز دارد|
[ترجمه محمد حیدری] یک مکانیک به مجموعه ای کامل از آچار های خودکار نیاز داره.|
[ترجمه گوگل] یک مکانیک به یک مجموعه کامل آچار خودکار نیاز دارد[ترجمه ترگمان] یک مکانیک نیاز به یک مجموعه کامل از آچارها دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Without giving this information, the report is not complete.
[ترجمه محمد حیدری] بدون دادن این اطلاعات, ( این ) گزارش کامل نیست.|
[ترجمه گوگل] بدون ارائه این اطلاعات، گزارش کامل نیست[ترجمه ترگمان] بدون دادن این اطلاعات، گزارش کامل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: finished or concluded, as a task.
• مترادف: accomplished, concluded, done, finished, fulfilled
• متضاد: incomplete, unfinished
• مشابه: achieved, ended
• مترادف: accomplished, concluded, done, finished, fulfilled
• متضاد: incomplete, unfinished
• مشابه: achieved, ended
- When her task was finally complete, she made herself a cup of tea.
[ترجمه محمد حیدری] او وقتی که بالاخره کارش رو تموم کرد, خودش رو به یک فنجان چای دعوت کرد.|
[ترجمه گوگل] وقتی بالاخره کارش تمام شد، برای خودش یک فنجان چای درست کرد[ترجمه ترگمان] وقتی که کارش کامل شد، خودش یک فنجان چای درست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: absolute or thorough.
• مترادف: absolute, categorical, downright, out-and-out, outright, perfect, rank, straight-out, thorough, thoroughgoing, total, unmitigated, unqualified, utter
• متضاد: partial
• مشابه: all-out, arrant, blank, broad, comprehensive, exhaustive, good, in-depth, plenary, positive, profound, radical, solid, sound, strict, unabridged, unbounded, unconditional, unequivocal, unlimited, unreserved
• مترادف: absolute, categorical, downright, out-and-out, outright, perfect, rank, straight-out, thorough, thoroughgoing, total, unmitigated, unqualified, utter
• متضاد: partial
• مشابه: all-out, arrant, blank, broad, comprehensive, exhaustive, good, in-depth, plenary, positive, profound, radical, solid, sound, strict, unabridged, unbounded, unconditional, unequivocal, unlimited, unreserved
- He worked hard to gain complete mastery of his subject before beginning to teach.
[ترجمه گوگل] او قبل از شروع به تدریس سخت تلاش کرد تا بر موضوع خود تسلط کامل پیدا کند
[ترجمه ترگمان] پیش از شروع به تدریس، سخت تلاش می کرد تا تسلط کامل بر موضوع خود را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پیش از شروع به تدریس، سخت تلاش می کرد تا تسلط کامل بر موضوع خود را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her parents have complete faith in her ability.
[ترجمه گوگل] والدینش به توانایی او ایمان کامل دارند
[ترجمه ترگمان] والدینش به توانایی او ایمان کامل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] والدینش به توانایی او ایمان کامل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in American football, denoting a forward pass that has been caught by its intended receiver.
• متضاد: incomplete
• مشابه: consummate
• متضاد: incomplete
• مشابه: consummate
- The pass was complete, and the offense gains twenty yards.
[ترجمه گلی افجه ] پیشروی کامل شد و مهاجم ۲۰ یارد را تسخیر کرد|
[ترجمه گوگل] پاس کامل شد و حمله بیست یاردی پیش رفت[ترجمه ترگمان] گذشت زمان کامل شد و حمله به بیست متر افزایش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: completes, completing, completed
مشتقات: completely (adv.), completeness (n.)
حالات: completes, completing, completed
مشتقات: completely (adv.), completeness (n.)
• (1) تعریف: to finish or conclude (something).
• مترادف: close, conclude, do, end, finish, wrap up
• متضاد: begin
• مشابه: accomplish, achieve, cap, clinch, complement, consummate, crown, culminate, dispose of, fulfill, make, mature, piece, polish off, settle, terminate
• مترادف: close, conclude, do, end, finish, wrap up
• متضاد: begin
• مشابه: accomplish, achieve, cap, clinch, complement, consummate, crown, culminate, dispose of, fulfill, make, mature, piece, polish off, settle, terminate
- She completed the test in an hour.
[ترجمه گوگل] او آزمایش را در یک ساعت به پایان رساند
[ترجمه ترگمان] یک ساعت دیگر تست را تمام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک ساعت دیگر تست را تمام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The plumber completed his work and wrote up his bill.
[ترجمه گوگل] لوله کش کار خود را تکمیل کرد و صورتحساب خود را نوشت
[ترجمه ترگمان] plumber کارش را تمام کرد و صورت حساب خود را نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] plumber کارش را تمام کرد و صورت حساب خود را نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When you have completed filling out the form, give it to the nurse.
[ترجمه گوگل] پس از تکمیل فرم، آن را به پرستار بدهید
[ترجمه ترگمان] زمانی که فرم را تکمیل کردید، آن را به پرستار بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمانی که فرم را تکمیل کردید، آن را به پرستار بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make whole or entire; add or constitute the final necessary part to (something).
• مترادف: consummate, perfect
• مشابه: cap, complement, crown, enrich, fill in, fulfill, piece, replenish, round out, supplement
• مترادف: consummate, perfect
• مشابه: cap, complement, crown, enrich, fill in, fulfill, piece, replenish, round out, supplement
- The rare stamp from France completed his collection.
[ترجمه گوگل] تمبر کمیاب از فرانسه مجموعه او را تکمیل کرد
[ترجمه ترگمان] تمبر کمیاب فرانسه مجموعه او را تکمیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تمبر کمیاب فرانسه مجموعه او را تکمیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She completed her wedding ensemble with a flowing veil.
[ترجمه گوگل] او گروه عروسی خود را با یک حجاب روان تکمیل کرد
[ترجمه ترگمان] او لباس عروسی خود را با پرده مواج به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او لباس عروسی خود را با پرده مواج به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید