complete

/kəmˈpliːt//kəmˈpliːt/

معنی: تمام، کامل، مکمل، سپری کردن، انجام دادن، بانجام رساندن، تکمیل کردن، خاتمه دادن، کامل کردن
معانی دیگر: تکمیل، بی کم و کاست، تمام عیار، گشت، آزگار، پایان یافته، مختوم، انجامیده، متبحر، ماهر، تمام و کمال، حسابی، حقیقی، تمام کردن، به پایان رساندن، انجامیدن، (پرسشنامه را) پر کردن، (با موفقیت) انجام دادن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: completer, completest
(1) تعریف: lacking no necessary elements or parts.
مترادف: comprehensive, entire, full, perfect, total, unabridged, whole
متضاد: defective, deficient, partial
مشابه: aggregate, all, intact, integral, round, uncut, undivided

- A mechanic needs a complete set of auto wrenches.
[ترجمه m] یک مکانیک به یک مجموعه کامل از آچار ها نیاز دارد
|
[ترجمه محمد حیدری] یک مکانیک به مجموعه ای کامل از آچار های خودکار نیاز داره.
|
[ترجمه گوگل] یک مکانیک به یک مجموعه کامل آچار خودکار نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] یک مکانیک نیاز به یک مجموعه کامل از آچارها دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Without giving this information, the report is not complete.
[ترجمه محمد حیدری] بدون دادن این اطلاعات, ( این ) گزارش کامل نیست.
|
[ترجمه گوگل] بدون ارائه این اطلاعات، گزارش کامل نیست
[ترجمه ترگمان] بدون دادن این اطلاعات، گزارش کامل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: finished or concluded, as a task.
مترادف: accomplished, concluded, done, finished, fulfilled
متضاد: incomplete, unfinished
مشابه: achieved, ended

- When her task was finally complete, she made herself a cup of tea.
[ترجمه محمد حیدری] او وقتی که بالاخره کارش رو تموم کرد, خودش رو به یک فنجان چای دعوت کرد.
|
[ترجمه گوگل] وقتی بالاخره کارش تمام شد، برای خودش یک فنجان چای درست کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی که کارش کامل شد، خودش یک فنجان چای درست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: absolute or thorough.
مترادف: absolute, categorical, downright, out-and-out, outright, perfect, rank, straight-out, thorough, thoroughgoing, total, unmitigated, unqualified, utter
متضاد: partial
مشابه: all-out, arrant, blank, broad, comprehensive, exhaustive, good, in-depth, plenary, positive, profound, radical, solid, sound, strict, unabridged, unbounded, unconditional, unequivocal, unlimited, unreserved

- He worked hard to gain complete mastery of his subject before beginning to teach.
[ترجمه گوگل] او قبل از شروع به تدریس سخت تلاش کرد تا بر موضوع خود تسلط کامل پیدا کند
[ترجمه ترگمان] پیش از شروع به تدریس، سخت تلاش می کرد تا تسلط کامل بر موضوع خود را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her parents have complete faith in her ability.
[ترجمه گوگل] والدینش به توانایی او ایمان کامل دارند
[ترجمه ترگمان] والدینش به توانایی او ایمان کامل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in American football, denoting a forward pass that has been caught by its intended receiver.
متضاد: incomplete
مشابه: consummate

- The pass was complete, and the offense gains twenty yards.
[ترجمه گلی افجه ] پیشروی کامل شد و مهاجم ۲۰ یارد را تسخیر کرد
|
[ترجمه گوگل] پاس کامل شد و حمله بیست یاردی پیش رفت
[ترجمه ترگمان] گذشت زمان کامل شد و حمله به بیست متر افزایش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: completes, completing, completed
مشتقات: completely (adv.), completeness (n.)
(1) تعریف: to finish or conclude (something).
مترادف: close, conclude, do, end, finish, wrap up
متضاد: begin
مشابه: accomplish, achieve, cap, clinch, complement, consummate, crown, culminate, dispose of, fulfill, make, mature, piece, polish off, settle, terminate

- She completed the test in an hour.
[ترجمه گوگل] او آزمایش را در یک ساعت به پایان رساند
[ترجمه ترگمان] یک ساعت دیگر تست را تمام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The plumber completed his work and wrote up his bill.
[ترجمه گوگل] لوله کش کار خود را تکمیل کرد و صورتحساب خود را نوشت
[ترجمه ترگمان] plumber کارش را تمام کرد و صورت حساب خود را نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When you have completed filling out the form, give it to the nurse.
[ترجمه گوگل] پس از تکمیل فرم، آن را به پرستار بدهید
[ترجمه ترگمان] زمانی که فرم را تکمیل کردید، آن را به پرستار بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make whole or entire; add or constitute the final necessary part to (something).
مترادف: consummate, perfect
مشابه: cap, complement, crown, enrich, fill in, fulfill, piece, replenish, round out, supplement

- The rare stamp from France completed his collection.
[ترجمه گوگل] تمبر کمیاب از فرانسه مجموعه او را تکمیل کرد
[ترجمه ترگمان] تمبر کمیاب فرانسه مجموعه او را تکمیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She completed her wedding ensemble with a flowing veil.
[ترجمه گوگل] او گروه عروسی خود را با یک حجاب روان تکمیل کرد
[ترجمه ترگمان] او لباس عروسی خود را با پرده مواج به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. complete secrecy surrounded the meeting
جلسه در اختفای کامل برگزار شد.

2. complete with
دارای

3. a complete list of the names and telephone numbers of the club members
فهرست کامل نام و شماره تلفن اعضای باشگاه

4. a complete modern who rejects the idea of patriotism
آدم کاملا متجددی که فکر وطن دوستی را مردود می شمارد.

5. a complete set of china dishes
یک دست کامل ظرف های چینی

6. please complete this form
لطفا این پرسشنامه را پر کنید.

7. the complete life of william shakespeare
زندگینامه ی کامل ویلیام شکسپیر

8. the complete rout of the enemy
تارومار سازی کامل دشمن

9. the complete satisfaction of the workers' demands
برآوردن کلیه ی خواسته های کارگران

10. the complete works of milton
کلیات میلتون

11. two complete hospitals are maintained for the poor
دو بیمارستان کامل به مستمندان اختصاص داده شده است.

12. a complete set
(در مورد قاشق و چنگال و چینی و ابزار و غیره) یک دست کامل

13. two complete years
دو سال آزگار،دو سال تمام

14. a house complete with a swimming pool
خانه ی دارای استخر

15. i have complete confidence in him
به او اعتماد کامل دارم.

16. i have complete faith in his friendship
من به دوستی او ایمان کامل دارم.

17. a state of complete rest
حالت سکون کامل

18. he is the complete poet
او به تمام معنا شاعر است.

19. he spoke with complete freedom
او با آزادی کامل سخن می گفت.

20. they gave us complete freedom to write what we pleased
ما را کاملا آزاد گذاشتند که هرچه می خواهیم بنویسیم.

21. this alloy has complete immunity to rust
این آلیاژ فلزی نسبت به زنگ زدگی کاملا مقاوم است.

22. his heart was in complete arrest
قلب او کاملا از کار ایستاده بود.

23. i am in a complete fog about it
اصلا از آن سر درنمی آورم.

24. tehran may need a complete sewer network
ممکن است تهران به یک شبکه ی کامل فاضلاب نیاز داشته باشد.

25. the bomb caused the complete demolition of the hospital
بمب موجب تخریب کامل بیمارستان شد.

26. the meeting was a complete dud
گردهمایی کاملا ناموفق بود.

27. the refugees lived in complete destitution
پناهندگان در فقر و فاقه ی کامل به سر می برند.

28. a book of mathematical tests, complete with key
کتاب مسایل ریاضی به همراه پاسخنامه

29. government interference threatens commerce with complete paralysis
دخالت دولت تجارت را به فلج کامل تهدید می کند.

30. his daily records are not complete
یادداشت های روزانه ی او کامل نیست.

31. now, the enemy's encirclement was complete
اکنون محاصره ی دشمن کامل شده بود.

32. this book is not yet complete
این کتاب هنوز تمام نیست.

33. this disease has caused a complete exfoliation of the bark of forest trees
این بیماری موجب ریزش کامل پوست درختان جنگل شده است.

34. this insurance policy gives you complete coverage
این بیمه نامه به شما پوشش کامل می دهد.

35. all activities have come to a complete rest
کلیه ی فعالیت ها کاملا متوقف شده است.

36. as a teacher, he was a complete failure
به عنوان یک معلم کاملا ناموفق بود.

37. in russia, napoleon's army met with complete disaster
در روسیه قشون ناپلئون با ناکامی محض مواجه شد.

38. the doctor said i must have complete rest
دکتر گفت که باید استراحت کامل داشته باشم.

39. her performance in that scene was a complete debacle
بازی او در آن صحنه افتضاح محض بود.

40. his death has left the company in complete disarray
مرگ او شرکت را دچار نابسامانی کامل کرده است.

41. the book's treatment of old age is complete
این کتاب پیری را به طور کامل مورد بررسی قرار می دهد.

42. the disarmament of defeated nations must be complete
خلع سلاح ملل مغلوب شده باید کامل باشد.

43. the result of that action was the complete annihilation of the labor party
نتیجه ی آن عمل بی اثرسازی کامل حزب کارگر بود.

44. i became dizzy and the scene became a complete blear to me
سرم گیج رفت و صحنه در نظرم تار و مبهم شد.

45. the government apparatus is in need of a complete overhaul
دستگاه دولت نیاز به اصلاحات اساسی دارد.

46. the various parts of a ministry should have complete coordination
بخش های گوناگون هر وزارتخانه باید (با هم) هماهنگی کامل داشته باشند.

47. the leader of the cult was a charismatic man who enjoyed the complete obedience of his followers
رهبر آن فرقه مرد پرجذبه ای بود که از اطاعت کامل پیروانش برخوردار بود.

مترادف ها

تمام (صفت)
main, full, complete, thorough, out-and-out, through, all, whole, entire, rounded, thru, full-blown, integral

کامل (صفت)
main, large, absolute, total, full, perfect, complete, thorough, exact, mature, whole, plenary, stark, orbicular, culminant, unabridged, intact, exhaustive, full-blown, full-fledged, unqualified, integral, unmitigated

مکمل (صفت)
perfect, complete, supplementary, completed, complementary, perfected

سپری کردن (فعل)
finish, complete, exhaust

انجام دادن (فعل)
accomplish, complete, achieve, do, perform, carry out, fulfill, make, implement, administer, administrate, put on, pay, char, consummate, do up, effectuate

به انجام رساندن (فعل)
accomplish, complete, follow out, outwork, process

تکمیل کردن (فعل)
perfect, complete, improve, supplement, fulfill, augment, fill out

خاتمه دادن (فعل)
finish, close, complete, end, terminate, conclude

کامل کردن (فعل)
complete, totalize, mature, round, complement, integrate

تخصصی

[برق و الکترونیک] کامل
[ریاضیات] تام

انگلیسی به انگلیسی

• make whole, perfect; finish
whole, perfect; finished
if something is complete, it contains all the parts that it should contain.
you use complete to indicate that something is as great in degree or amount as it possibly can be.
if you complete something, you finish doing, making, or producing it.
if a task is complete, it is finished.
if something completes a set, it is the last item needed to make it whole or finished.
to complete a form means to write the necessary information on it.
something that is complete with a particular thing includes that thing as an extra part.

پیشنهاد کاربران

کامل کردن
گاو
( کام، کُم، شِکَم، کمک، کُمُد، کامل، کامِلا، کامران، کامِرون، کماتسو، رنگین کمان، کمین، کمند، کمیسیون، کمیسر، کمیته، کمیز، کمپ، کمپینگ، کمپانی، کمباین، کُمب، کمپوت، کمپوست، کامپوزیت، کامپیوتر، کمبریج، کمبوجیه، کامبوج، کمونیست، کامیون )
...
[مشاهده متن کامل]

( از آنجایی که زبان ابزار راهبری فاهمه در وجود انسان است به یک مفهوم و یک کلمه مشترک تحت عنوان کُمْ کام و شکم و مکان و کمک در همه این کلمات که ذکر شده است دقت بفرمایید. تا پی به یک زبان مشترک در تمدن بشری ببرید. نتیجه توضیحات در انتهای متن )
کمباین combine ؛ مجموعه ا ی مشترک و متحد از ماشین آلات در یک مکان از ترکیب دستگاههای مختلف در کنار هم در یک ماشین برای انجام یک کار مشترک.
کامیون؛ این کانسپت کلامی متشکل از دو کلمه ی کام و یون می باشد. مفهوم کلمه ی کام در کلمه ی کامیون اشاره به یک فضای دارای باز و بسته شدن را دارد و کلمه یون یک مقوله و یک فضای میان دار با قابلیت یونیزه شدن را در عالم واقع در ذهن تداعی می کند. به کیسه پارچه هایی که در میان آن مواد خوراکی در آن به هم جمع می شود همیان گفته می شود. در علم فیزیک نیز به فضای اطراف هسته که الکترون ها در آن فضا در حال چرخش می باشند نیز یون گفته می شود.
کمد؛ قفسه و مکانی محدود و دارای کمیت یا گنجه ای دارای کشو یا فضاهی به هم پیوسته و کوچک که در فضای درون آن رخت و لباس و اشیاء و پرونده های اداری و دیگر چیزها در آن گنجانده می شود.
کوما؛ وحدت، اتحاد، اشتراک، همگرایی در یک مکان
کُمون؛ متحد، واحد. همش، همگرایی، شراکت و کمک رسانی به هم در یک مکان
کومان؛ اصطلاح میتی کومان در برنامه کودک تلویزیون ایران اصطلاح نام آشنایی است. به مفهوم حاکم و فرمانده ی متحد کننده ی افراد در یک مکان
کمین؛ مخفی شدن، پنهان شدن در یک مکان، در کُم قرار گرفتن برای انجام یک کار پنهانی
کامنت coment؛ نظر دادن، تحت عنوان کلام و کلماتی که از کام و از یک مکان تحت عنوان دهان صادر می شود.
بیا come on ؛ بیا، تحت عنوان در یک مکان به هم پیوستن و به هم رسیدن.
کماندو commando؛ گروهی متحد از سربازان رزمی کار تحت یک فرماندهی واحد که تعلیمات خاصی فراگیرند و در رزم ها و جنگ ها و حمله های ناگهانی تحت یک فرمان واحد خدمات مهمی انجام دهند.
کُمَند command ؛ فرمان و حکم جهت انسجام بخشی و ایجاد اتحاد برای یک سیستم و مجموعه
فرمانده commander؛ فرمانده و حاکم و متحد کننده و انسجام دهنده ی یک مجموعه و سیستم
کومانچی؛ اتحاد قبایل سرخپوست در یک مکان و منطقه و سرزمین. کلمه کرمانج در ایران نیز احتمالا منشعب از همین مفهوم باشد.
کماتسو؛ شرکت صنایع سنگین ژاپنی چندملیتی است، متحد در یک مکان که به عنوان یکی از بزرگ ترین سازندگان بولدوزر، بیل مکانیکی و لودر در جهان شناخته می شود.
کمیته؛ کمیسیون، مجمع، انجمن، و کارگروهی که کاری را به صورت تیمی در یک مکان انجام می دهند. به سرگروه کمیته کمیسر گفته می شود. جلساتی که در کمیته تشکیل می شود کمیسیون گفته می شود.
کمیسیون Commission ، این کلمه که به هئیت، کمیته و انجمن ترجمه و برگردان شده است به مجموعه ای از افراد که در یک مکان به نام کمیته به گرد هم جمع شده باشند برای انجام یک کار مشترک و تیمی و گروهی گفته می شود.
کمیسر Commissioner ، رئیس و شخص هماهنگ کننده و ایجاد کننده ی اتحاد برای افرادی که به گرد هم آمده اند جهت انجام یک کار گروهی در یک مکان.
کمیز؛ نام روستایی در اطراف سبزوار، به مفهوم افراد متحد و کمک رسان به همدیگر که به گرد هم آمده باشند در یک مکان.
کامران؛ راننده یا ایجاد کننده رونق در یک مکان و مجموعه به هم پیوسته و متحد. اصطلاحاً به پادشاه و حاکم و مدیر یک مجموعه و مجتمع اطلاق می شود.
کامِرون؛ مکان و سرزمین یا مجموعه و مجتمع به رونق افتاده
کمونیست؛ طرفدار مرام اشتراکی و همگرایی و کمک رسانی به یکدیگر در یک مکان یا اقلیم و سرزمین.
کمپ camp مجموعه ی رفاهی مشترک در یک مکان با ترکیبی از امکانات مختلف در یک اردوگاه جهت استراحت. مثل رستوران، هتل، استخر، فضای سبز، سالن ورزشی، سینما و غیره
کمبوجیه Cambodia نام شخص یکپارچه کننده و متحد کننده ی سرزمین ها. شخصی که حاکمان سرزمین های مختلف را با هم در یک مجموعه ترکیب و جهت اداره مشارکت می دهد جهت ایجاد یک اتحادیه برای ایجاد امنیت رشد اقتصادی و غیره. کلمه بوجیه نیز در انتهای این کلمه منشعب از کلمه ی بودجه می باشد. که شخصی تحت عنوان کمبودجیه با دریافت باج و خراج عمل مدیریت و تعیین بودجه را برای آن سرزمین انجام می داده است.
کامبوج Cambodia ترکیب سرزمین های مشترک و قبایل به هم متحد شده و تحت مدیریت با عمل بودجه گذاری برای آن سرزمین
کمبریج Cambridge مجموعه ای از ترکیب دانشگاه ها و رشته های علمی مختلف در یک مکان جهت آموزش و تحقیقات تیمی و گروهی مشترک.
کمب شانه Comb ؛ ترکیب، اشتراک و اتحاد ساقه های چوبی یا هر جنس دیگر در کنار هم.
مبارزه combat . ایجاد سپردفاعی با ترکیب سر و دو دست و پاها در مبارزه برای جلوگیری از ضربه در ورزش های رزمی.
مشترک common ؛ به هم پیوستن. این کلمه هم خودش گویای تعریف خودش بر اساس کلمه کام می باشد.
ارتباط communication ؛ این کلمه که تحت عنوان ارتباط ترجمه و به زبان فارسی برگردان شده است از اون جهت می باشد که مقوله ی ارتباط به خاطر ترکیب شدن و به هم رسیدن افراد در یک مکان یا مجموعه با کلامی که از اعضای موجود در کام انسان است شکل می گیرد.
کامپوزیت composite مجموعه ای از ترکیبات ریز و کوچک مختلف در متالوژی صنعت هنر معماری کشاورزی ریاضی و شیمی و غیره. کاه گل هم یک نوع کامپوزیت محسوب می شود.
عدد مرکب composite number
کمپوست Compost مجموعه ای مرکب از بقایای گیاهی پوسیده شده و بقایای حیوانی تجزیه شده. یا Combos به مفهوم ترکیبات. کُمبی ترکیبی combi، کمبو ترکیبی Combo
کمپوت Compote مخلوط. در زبان فرانسوی واژه کمپوت به معنای مخلوط است. ترکیب میوه های مختلف از یک یا چند نوع میوه در یک قوطی.
کمپانی Company. تشکیلاتی کُمپَکْت شده که از شراکت و ترکیب مجموعه های مختلف و کمک رسان به همدیگر جهت انجام یک کار گروهی و تیمی در تجارت و صنعت و غیره در یک مکان ایجاد و ترکیب شده است.
تعریف غیر انطباقی برای کلمه کمپانی، اتحادیه می باشد.
کامپیوتر Computer انجام عملیات محاسبات با ترکیب و تجمیع دستگاه های محاسبه کننده در یک مکان کُمْپَکت شده جهت تسریع در انجام فرآیند محاسبه. با دریافت و پردازش اطلاعات و داده ها. یا مجموعه ای متحد و ترکیب شده از دستگاه های مختلف جهت انجام محاسبات در یک مکان.
کامپکت compact مجموعه ای به هم پیوسته و به هم متصل و متراکم و فشرده شده در یک مکان. کلمه پکت نیز منشعب از پاکت و باک به مفهوم یک فضا و مکان مستقل و جدا شده می باشد به گونه ای که کلمه ی باکتری به مفهوم تک یاخته نیز منشعب از این کلمات می باشد.
کمپرس و کمپرسور؛ مجموعه ای از قطعات مرکب و مشترک در یک مکان جهت ایجاد و اعمال نیرو و ایجاد فشار یا مجموعه ی ایجاد فشار. کلمه ی پِرِس در این کانسپت کلامی نیز به مفهوم نیرو قبلاً خدمت علاقه مندان به این مباحث توضیح داده است. پِرِس منشعب از مفهوم پارس پرسش پرستار و. . .
رنگین کمان؛ ترکیب و انتشار نورهای رنگارنگ و مستقل در یک مکان و در یک کمان
کامل complete، این کلمه هم بر مبنای کلمه کام گویاترین مفهوم را می رساند. مجموعه ای مشترک و ترکیب شده و به هم پیوسته و تکمیل شده در یک مکان.
( کمپ کمپینگ کمپانی کمک کمباین کمب کمپوت کمپوست کامپوزیت کامپیوتر کمبریج کمبوجیه کامبوج )
ریشه ی تمام این کلمات از کلمه ی کام و کُم منشعب گردیده است. کام در زبان فارسی امروزی مجموعه ای از ترکیب اعضای مختلف و در ارتباط و کمک رسان به یکدیگر در دهان می باشد مثل لب دندان زبان حلق و سقف دهان جهت ایجاد کلمات و انجام عمل تغذیه.
کُم کام شکم ؛ در مناطق جنوبی کشور ما برای کلمه شکم از کلمه ی کُم استفاده می کنند کُم و شکم به مفهوم ترکیب و اتحاد و اعضای به هم پیوسته ی امعاء و احشاء داخل یک مکان به نام شکم که باهم در یک مجموعه، مشغول انجام عملیات گوارش هستند.
اگر هم از زاویه ی رفتار و ذات حروف در قوانین نگارش و فلسفه پیدایش کلمات و آوایی که از محل صدورشان ایجاد می شود به کلمه کُم و کام نگاه کنیم آوای حرف ( ک ) از اتحاد و به هم پیوستگی مرکز زبان و مرکز سقف دهان ایجاد می شود و حرف ( م ) هنگام تلفظ از اتحاد و همبستگی هر دو لب یک آوای به هم آمده را نمایان می کند به طوری که زنجیر شدن این دو حرف ایجاد شده به همدیگر، این تصویر را در ذهن برای ما و در عالم واقع ایجاد می کند که اشاره به یک پدیده ی مرکب و به هم پیوسته از اتحاد اجزاء مختلف و دارای یک مرکزیت با اتحاد اعضا و اجزاء جهت انجام یک کار تیمی و گروهی را در یک مکان دارد
تفاوت کام و کُم در دو جایگاه متفاوت در وجود ما انسانها هم به خاطر ذات حرف ( آ ) در میان کلمه کام هست به گونه ای که در حین تلفظ و آوای کلمه کام، نمایانگر باز و بسته شدن فضای دهان هست که مجموعه اعضای دهان در ارتباط باهم جهت انجام یک مقوله دارای ورودی و خروجی برای عمل تغذیه و مکالمه را انجام می دهند. ولی در کلمه ی کُم نگارش به گونه ای است که فقط از مُصَوّت ها استفاده کرده است و همین مسئله گویای انجام یک عمل گروهی و تیمی در یک فضای بسته در عالم واقع را اشاره دارد.
به طوری که وقتی حرف ( ش ) با ذات رفتاری که این حرف در عالم واقع دارد به کلمه ی کُم افزوده می شود یک مقوله ی دارای شارش و دارای یک جریان با یک ورودی و خروجی در یک مکان سیستماتیک را در ذهن در عالم واقع تداعی می کند.
اگر هم از زاویه قانون چرخش حروف در غالب و پاتیل کلمات و جوشش مفاهیم از دل لغات و قانون حروف معکوس به کلمه ی کُم نگاه کنیم در دو جهت دو مفهوم را برای ما در یک سیستم دارای مکان برای ما آشکار می کند. به این صورت که اگر کلمه ی کُم و شِکَم را در مرکز کار قرار دهیم دو مفهوم مُک و مکش و کُمْپ و کمپرس را در دو جهت ولی در یک سمت برای ایجاد جریان و اعمال نیرو به این جریان در این کلمه ایجاد می کند. به همین جهت هم این روند قوانین در این کلمه این مفهوم را به ما می رساند که کلمه ی کُم نمایانگر یک سیستم زنده و پویا دارای یک جریان ورودی و خروجی را به ما نشان می دهد.
( در یک تعریف ساده و موازی غیرانطباقی برای همه ی این کلمات اینطور می شود گفت؛ مجموعه ا ی ترکیب شده و مشترک و متحد و کمک رسان به همدیگر در ارتباط باهم جهت انجام کاری مشخص برای ارائه یک محصول زیبا و با کیفیت چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی )

تکلیف
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: کامل

⚫ نگارش به خط لاتین: Kāmel

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

تکمیل کردن / کامل
مثال: She needs to complete her assignment by Friday.
او باید تا جمعه تکالیفش را تکمیل کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
محقق شدن
انجام دادن
complete:کامل
completely: کاملا
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : complete ✅ تلفظ واژه: kom - PLIT ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: کامل، تکمیل ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : tel/o
بی کم و کاست
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : complete / complement
✅️ اسم ( noun ) : completion / completeness / complement / complementarity
✅️ صفت ( adjective ) : complete / complementary
✅️ قید ( adverb ) : completely / complementarily
Complete is a synonym of full.
As verbs the difference between complete and full is that complete is to finish; to make done; to reach the end while full is ( of the moon ) to become full or wholly illuminated or full can be to baptise or full can be to make cloth denser and firmer by soaking, beating and pressing, to waulk, walk.
...
[مشاهده متن کامل]

As adjectives the difference between complete and full is that complete is with all parts included; with nothing missing; full while full is containing the maximum possible amount of that which can fit in the space available.
As a adverb full is ( archaic ) quite; thoroughly; completely; exactly; entirely.
As a noun full is utmost measure or extent; highest state or degree; the state, position, or moment of fullness; fill.

قدرت نامحدودش از اون بازیگریش بامن
نامحدودش
complete انگلیسی تغییر یافته ی" کامل شده"و comple تغییر یافته ی کلمه ی فارسی "کامل" می باشد.
محض / تمام و کمال
Build, complete houses
ساختمان ، تکمیل خانه ها
ساختمان ، خانه ها را تکمیل کن
اِسپوریدَن.
لاپیدن.
کامل، مطلق، تام
She is a complete liar
And as long as you continue this process
The possibility of my objections will cause your brother to be ruined
Distances, separation
تکمیل کردن
به عنوان صفت میشه به معنی مطلق هم باشه
مثلا
انزوای مطلق complete isolation
You complete me
تو نیمه گمشده منی 🌹🌹🌹
بسته ( الکترونیک و مدار )
استکمال
کامل ، کامل کردن ، تکمیل کردن 🛰🛰
complete the sentence with one of the adjectives provided
این جمله را با یکی از صفات ارائه شده کامل کنید
زبان 91
تکمیلی
Fill in
ادامه دادن یا تکمیل کردن
انجام دادن یاسپری کردن
انجام دادن، سپری کردن یامکمل

کامل کردن، تکمیل کردن
به اتمام رساندن یا خاتمه دادن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس