سرانجام
به تدریج
How did you come to Verb
چی شد که ؟ چطور شد که؟
?How did you come to be at the scene of the crime
چطور شد که در صحنه جرم حضور داشتی؟
منبع : forum. wordreference. com
- رفته رفته
از این فعل مرکب یا دو قسمتی زمانی استفاده میکنیم که چند تا جنس رو خریدن و میخواهید همه رو با هم حساب کنید یا اینکه رفتین رستوران و کل مبلغ رو با هم حساب میکنید.
مثلا فروشنده میگه کل مبلغ میشه ۴۰ پوند.
... [مشاهده متن کامل]
یا میگه روی هم میشه ۴۰ پوند.
یا هزینه صورت حساب شما سر جمع میشه ۴۰ پوند.
. Your bill comes to forty pounds
That comes to �40.
Come to V
به هوش آمدن ( بعد آن فعل دیگری نیست )
بعدش فعل دیگری بیاید به معنای قیدی: به تدریج ، سرانجام
و معنای فعلی آن: آمدن
به ذهن رسیدن
وارد ذهن شدن
به ذهن خطور کردن
هزینه بردن
How much the haircut come to?
110dollars
آمدن به یه مکانی
نقل از فرهنگ هزاره:
come to do sth:
۱ - به منظور انجام کاری آمدن
۲ - سرانجام به جایی رسیدن که، بالاخره، دست آخر
پیشنهادِ شخصی:
نهایتاً
آخرالامر
ارتجالاً
رسیدن به
منتقل شدن به
To come to: به هوش امدن، مساوی بودن ( مثلا درباره قیمت )
صحبت از چیزی به میان آمدن.
مثال:
. . . . . . when it comes to movies
come to = بر آن شدن
● رسیدن، دست یافتن
Come to this conclusion that. . .
to add up to a total amount
That comes to �23. 50.
منجر می شود
to learn
متوجه شدن
فهمیدن
درک کردن
پی بردن
• I have come to see that it is MY THOUGHTS that CREATE MY LIFE the way it is
من فهمیده ام که این افکار من است که زندگی ام را آنگونه که هست میسازد.
رسیدن به
# And now I come to my main point
# The war had just come to an end
# We haven't come to a decision on the matter yet
# Have you come to any conclusions about the story yet?
# So much effort and planning and it's all come to nothing
At least I've come to recognize itحداقل ش اینه که من در نهایت اونو تشخیص دادم
✅به زمانِ/مرحله/شرایط/نقطه خاصی رسیدن، زمان آن شد تا، زمانِ . . . . شدن
✅to reach a particular condition or stage
... [مشاهده متن کامل]
✅to reach a particular point
. e. g
?Do you think history is important
Do you think it is important to study the history of your own country?
? What about world history
Yes, I think history is very important. We can learn a lot from history. We come to know about the way of life, culture and traditions of the past times. We can come to know about the important historical events that paved way for progress and development, like the Industrial revolution. We can get motivation by learning about the achievements of some people and we can also learn from the mistakes of our ancestors
هریک از معانی ذیل میتونه مناسب باشه:
منتهی شدن به/ انجامیدن به/بحث از چیزی بودن/ قضیه ختم شدن به/ صحبت بر سر چیزی بودن/ پای . . . در میان بودن/ نوبت رسیدن به / مطرح بودن چیزی
مثال:
When it comes to you, no, I ain't got no patience
... [مشاهده متن کامل]
به همین خاطر
《وقتی نوبت به تو می رسد، وقتی نوبت شماست، وقتی پای تو وسطه، وقتی قضیه به تو ختم میشه، وقتی صحبت از تو میشه، وقتی بحث توئه و. . . 》
، واقعا نمیتونم، من هیچ صبر و طاقتی در برابر دور بودن از تو ندارم
۱ ) آمدن۲ ) به تدریج3 ) سرانجام۴ ) به هوش آمدن۵ ) لنگر انداختن و. . . .
سرانجام، به تدریج
پی بردن
. . . , if come to that
اگه کار به اونجا بکشه، . . .
اگه همچین اتفاقی بیفته، . . .
به هوش آمدن
When I came to, I was in hospital
وقتی ب هوش آدم در بیمارستان بودم
Come to halt = stop متوقف شدن
به هوش آمدن
At first they thought that the man was dead, but soon he came to.
پیدا کردن ( حس، احساس )
صحبت از چیزی شدن
پای . . . درمیان باشد
به زمانِ خاصی رسیدن، زمان آن شد تا، زمانِ . . . . شدن
برابر شدن با. . ، به هوش آمدن
نوبت رسیدن به چیزی:
when it comes to the story، وقتی نوبت داستان می رسد.
تصمیم گرفتن، به جایی/موفقیتی رسیدن، نائل شدن، به ارث بردن، به خاطر/یاد آوردن
نیل آمدن، نایل آمدن، نوبت رسیدن به، نوبت چیزی شدن، حرف از چیزی بودن/شدن/به میان آمدن
رسیدن
. . . I have come to think that : من به این تصور رسیده ام که. . .
اتفاقا، از قضا
that came to be very common : اتفاقا/از قضا خیلی شایع بود
Come to :1. Equal
Example: These vegetables comes to 20tumans
2. Appear suddenly
Ex:the idea came to me when I was reading a book
به استقبال آمدن
Come to life
رسیدن به یک مرحله یا چیزی
تشریف آوردن
to reach a particular point or state
to have a particular impact, result, or consequence
to reach a conclusion of some kind, such as a decision
بالغ شدن بر، سر زدن به، رسیدن به
به کاری روی آوردن
make ( a decision about somthing
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)