اسم ( noun )
• (1) تعریف: the point of highest interest or intensity in a series of increasingly important points or events.
• مترادف: acme, apex, culmination, height, peak, pinnacle, zenith
• متضاد: nadir
• مشابه: apogee, head, heyday, meridian, ne plus ultra, prime, summit, vertex
• مترادف: acme, apex, culmination, height, peak, pinnacle, zenith
• متضاد: nadir
• مشابه: apogee, head, heyday, meridian, ne plus ultra, prime, summit, vertex
- The climax of his career was setting a world record.
[ترجمه گوگل] اوج کار او ثبت یک رکورد جهانی بود
[ترجمه ترگمان] اوج حرفه ای او در حال تنظیم رکورد جهانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اوج حرفه ای او در حال تنظیم رکورد جهانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in a literary or dramatic work, the point at which a conflict reaches a crucial juncture.
• مشابه: crisis, crux, culmination, juncture, turning point
• مشابه: crisis, crux, culmination, juncture, turning point
- At the story's climax, the boy must either remain loyal to his father or betray him.
[ترجمه گوگل] در اوج داستان، پسر یا باید به پدرش وفادار بماند یا به او خیانت کند
[ترجمه ترگمان] در اوج داستان، پسر یا باید به پدرش وفادار بماند یا به او خیانت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در اوج داستان، پسر یا باید به پدرش وفادار بماند یا به او خیانت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a sexual orgasm.
• مترادف: orgasm
• مشابه: consummation, culmination
• مترادف: orgasm
• مشابه: consummation, culmination
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: climaxes, climaxing, climaxed
حالات: climaxes, climaxing, climaxed
• : تعریف: to bring to or cause a climax.
• مترادف: culminate
• مشابه: consummate, crown
• مترادف: culminate
• مشابه: consummate, crown
- He climaxed his efforts by leading a rebellion.
[ترجمه Aydin Jz] او تلاش های خود را با رهبری یک شورش به اوج رساند|
[ترجمه گوگل] او تلاش های خود را با رهبری یک شورش به اوج رساند[ترجمه ترگمان] او تلاش های خود را با رهبری شورش آغاز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to reach a climax.
• مترادف: culminate, peak
• مشابه: come, crest, end
• مترادف: culminate, peak
• مشابه: come, crest, end
- The play climaxes in the third act.
[ترجمه گوگل] نمایشنامه در پرده سوم به اوج می رسد
[ترجمه ترگمان] نمایشنامه در پرده سوم بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمایشنامه در پرده سوم بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید