certain

/ˈsɜːrtn̩//ˈsɜːtn̩/

معنی: خاطرجمعی، خاطر جمع، قطعی، معلوم، معین، مسلم، محقق، فلان، تاحدی، بعضی، بعض
معانی دیگر: مطمئن، حتمی، حتما، یقین، بی شک، بی تردید، واثق، بدون برو و برگرد، بی چون و چرا، (در مواردی که ذکر نام مقتضی نیست) به خصوص، (در مورد اشخاصی که نمی شناسیم)، مقرر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
عبارات: for certain
(1) تعریف: without doubt; convinced; sure.
مترادف: confident, convinced, positive, sure
متضاد: doubtful, dubious, hesitant, uncertain, undecided
مشابه: cocksure, doubtless, satisfied, undoubting

- I'm certain that she's still alive.
[ترجمه آهنگری] من مطمئن میباشن که او هنوز زنده است.
|
[ترجمه جانان] من مطمئنم که او هنوز زنده است .
|
[ترجمه .] من یقین دارم او هنوز زنده است .
|
[ترجمه .] من مطمئن هستم که او هنوز زنده است
|
[ترجمه گوگل] من مطمئن هستم که او هنوز زنده است
[ترجمه ترگمان] مطمئن هستم که او هنوز زنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You shouldn't be so certain about winning; there is still a chance you will lose.
[ترجمه سجاد مصلحی] تو نباید در مورد برنده شدن خیلی مطمئن باشی. هنوز یک احتمال وجود دارد که تو شکست بخوری.
|
[ترجمه .] شما نباید در مورد برنده شدن آنقدر خاطر جمع باشید. هنوز شانسی هست که ببازی
|
[ترجمه Nasim] نباید به برنده شدن مطمئن باشی، احتمالش هست ببازی
|
[ترجمه گوگل] شما نباید در مورد برنده شدن آنقدر مطمئن باشید هنوز فرصتی هست که ببازی
[ترجمه ترگمان] تو نباید انقدر درباره پیروزی مطمئن باشی؛ هنوز شانسی وجود دارد که تو شکست بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was certain of her husband's innocence.
[ترجمه sepehr] او مطمئن بود که همسرش بیگناه است
|
[ترجمه somi] او ( مونث ) خاطر جمع بود از بی گناهی همسرش
|
[ترجمه گوگل] او از بی گناهی شوهرش مطمئن بود
[ترجمه ترگمان] او از بی گناهی شوهرش مطمئن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: known without question; indisputable.
مترادف: definite, incontestable, incontrovertible, indisputable, indubitable, irrefragable, irrefutable, undeniable, undoubted, unequivocal, unquestionable
متضاد: gray, supposed, uncertain
مشابه: absolute, actual, apparent, bound, clear, confirmed, decisive, evident, factual, inescapable, obvious, plain, real, self-evident, true, unquestioned, valid

- It is certain that our planet is not flat.
[ترجمه گوگل] مسلم است که سیاره ما صاف نیست
[ترجمه ترگمان] مسلم است که سیاره ما مسطح نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: fixed; definite.
مترادف: definite, fixed, predetermined
متضاد: indefinite, indeterminate, uncertain, undetermined
مشابه: specific

- The club only admits a certain number of people each year.
[ترجمه گوگل] این باشگاه هر سال فقط تعداد معینی از افراد را می پذیرد
[ترجمه ترگمان] این باشگاه هر ساله تعداد معینی از مردم را می پذیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: sure to happen; inevitable.
مترادف: assured, inevitable, sure
متضاد: hazardous, improbable, precarious, uncertain, unlikely
مشابه: automatic, bound, cinched, clinched, fixed, foolproof, in the cards, irrevocable, on ice, secure, settled, sure-fire, unstoppable

- We thought success was certain.
[ترجمه گوگل] ما فکر می کردیم موفقیت قطعی است
[ترجمه ترگمان] فکر می کردیم موفقیت قطعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: destined (usu. fol. by an infinitive).
مترادف: bound, sure
مشابه: doomed, guaranteed

- The king's nephew is now certain to inherit the throne.
[ترجمه گوگل] اکنون مسلم است که برادرزاده پادشاه تاج و تخت را به ارث خواهد برد
[ترجمه ترگمان] برادرزاده پادشاه حالا مطمئن است که وارث تاج و تخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We all thought the horse was certain to win.
[ترجمه گوگل] همه ما فکر می کردیم که اسب قطعا برنده خواهد شد
[ترجمه ترگمان] همه فکر می کردیم اسب می تواند برنده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: not specified but assumed to be known.
مترادف: particular
مشابه: specific

- A certain gentleman asked me for your phone number today.
[ترجمه گوگل] امروز یکی از آقایان از من شماره تلفن شما را خواست
[ترجمه ترگمان] یه آقای محترم امروز شماره تلفنت رو ازم پرسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: small in amount, but noticeable.
مترادف: slight
مشابه: appreciable, discernible, noticeable, observable, perceptible

- He has a certain arrogance that I find irritating.
[ترجمه گوگل] او غرور خاصی دارد که به نظر من آزاردهنده است
[ترجمه ترگمان] اون یه تکبر خاصی داره که من irritating پیدا می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
ضمیر ( pronoun )
• : تعریف: an unspecified but finite number; some.
مترادف: some
مشابه: a few, several

- Certain of her friends criticized her decision to quit.
[ترجمه گوگل] برخی از دوستانش از تصمیم او برای استعفا انتقاد کردند
[ترجمه ترگمان] برخی از دوستانش از تصمیم وی برای استعفا انتقاد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. certain advantages accrue to people when they reach adulthood
وقتی افراد به سن بلوغ می رسند امتیازات بخصوصی به آنها تعلق می گیرد.

2. certain chemicals are carcinogens
برخی مواد شیمیایی سرطان زا هستند.

3. certain places of denim pants are sewn with metal rivets
شلوارهای جین در برخی جاها با همبندهای فلزی دوخته شده اند.

4. certain roads can be traveled only on horseback
برخی راه ها را فقط با اسب می توان پیمود.

5. certain things can never be known with certainty
برخی چیزها را هرگز نمی توان به تحقیق دانست.

6. a certain cure
علاج قطعی

7. a certain friend of mine
یکی از دوستان من

8. a certain mr. akbary wants you
آقایی به نام اکبری شما را کار دارد.

9. a certain person is interested in buying that house
فرد به خصوصی مایل به خرید آن خانه است.

10. his certain aim
نشانه گیری بی خطای او

11. make certain all the doors are locked
اطمینان حاصل کن که همه ی درها قفل اند.

12. on certain important points the letter is quite silent
آن نامه در مورد برخی نکات مهم کاملا گنگ است.

13. under certain eventualities
تحت برخی امکانات

14. for certain
بدون شک،حتمی،مسلم،محقق

15. make certain
اطمینان به عمل آوردن،مطمئن شدن

16. electricity incandesces certain metals
برق برخی فلزات را گداخته می کند.

17. i feel certain that . . .
من اطمینان دارم که . . . .

18. i have certain reservations about going to her house
در مورد رفتن به خانه ی او دودل هستم.

19. she escaped certain death
او از مرگ حتمی جست.

20. there are certain limits which one should never overpass
محدودیت های خاصی وجود دارد که انسان هرگز نباید از آن پا فرا بگذارد.

21. to be certain
مطمئن بودن،اطمینان داشتن

22. to set certain conditions as part of the contract
برخی شرایط را به عنوان بخشی از قرارداد تعیین کردن

23. of a certain age
(معمولا در مورد زنان) پا به سن گذاشته

24. to a certain extent (or degree)
تا اندازه ای،به مقدار معینی

25. hallucinations occur in certain mental disorders
برخی نابسامانی های روانی موجب پیدایش اوهام می شود.

26. i am quite certain that they will not come
من کاملا مطمئن هستم که آنها نخواهند آمد.

27. i noticed a certain constraint on their part
متوجه شدم که محذوریت دارند.

28. the transmission of certain characteristics may jump one or more generations
انتقال برخی ویژگی ها(ی ارثی) ممکن است از روی یک یا چند نسل جهش کند (در یک یا چند نسل ظاهر نشود).

29. the use of certain drugs is harmful
استعمال برخی داروها زیان آور است.

30. to think along certain lines
در راستای خطوط معینی اندیشیدن

31. a bias toward a certain type of personality
تمایل نسبت به گونه ی ویژه ای از شخصیت

32. a lucky escape from certain death
فرارنیک بختانه از مرگ حتمی

33. he predicted the enemy's certain defeat
او شکست حتمی دشمن را پیش بینی کرد.

34. he walks with a certain amount of dash
با ژست خاصی راه می رود.

35. i don't know for certain if he is going to come or not
درست نمی دانم که او خواهد آمد یا نه.

36. polygamy is allowed in certain religions
در برخی مذاهب چند زنی مجاز است.

37. the body cannot metabolize certain minerals
بدن نمی تواند برخی مواد معدنی را سوخت و ساز کند.

38. they believe that through certain rituals one can evoke spirits
آنان بر این باورند که با برخی مراسم می توان ارواح را فراخواند.

39. divine providence saved him from certain death
مشیت الهی او را از مرگ حتمی نجات داد.

40. rain is possible but not certain
باران امکان پذیر است ولی حتمی نیست.

41. the growth in demand is certain to drive up prices
رشد تقاضا حتما قیمت ها را بالا خواهد برد.

42. we must separate superstition from certain knowledge
ما باید خرافات را از دانش مسلم جدا کنیم.

43. to some extent, to a certain extent
تا اندازه ای،تا مقداری

44. community life obligates us to follow certain rules and traditions
زندگی اجتماعی ما را ناچار به رعایت برخی مقررات و سنت ها می کند.

45. his heroism saved the group from certain death
جانبازی او گروه را از مرگ حتمی نجات داد.

46. it is not easy to digest certain foods
هضم برخی غذاها آسان نیست.

47. my doctorate had given me a certain cachet in her parents' eyes
درجه ی دکترای من موجب شد که والدین او با نظر موافقی به من نگاه کنند.

48. we will cooperate with you within certain limits
ما در حد معینی با شما همکاری خواهیم کرد.

49. the government has been very severe about certain films
دولت در مورد برخی فیلم ها خیلی سختگیری کرده است.

50. the relief of the commanding officer was certain
تعویض افسر فرمانده حتمی بود.

51. the river is said to be haunted by certain evil spirits
می گویند رودخانه میعادگاه ارواح خبیثه است.

52. the presence of these bacteria is obligate to the growth of certain plants
وجود این ترکیزه ها برای رشد برخی گیاهان لازم است.

مترادف ها

خاطرجمعی (اسم)
certain, assurance

خاطر جمع (صفت)
certain, calm, sure, assured, tranquil, cool-headed, even-minded, even-tempered

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

معلوم (صفت)
definite, certain, clear, active, given, apparent, determinate, intelligible, assignable, overt

معین (صفت)
certain, helping, given, aiding, specified, determined, defined, auxiliary, appointed, fixed, assigned, regular, supporting, thetic, thetical

مسلم (صفت)
definite, certain, apparent, sure, incontrovertible, undoubted, assured, doubtless

محقق (صفت)
right, certain, unquestioning, positive, sure, ascertained, unquestionable, incontestable

فلان (صفت)
certain

تاحدی (صفت)
certain

بعضی (ضمير)
some, certain

بعض (ضمير)
some, certain

تخصصی

[ریاضیات] حتمی، معین، مشخص، یقین، مسلم، قطعی، یقینی

انگلیسی به انگلیسی

• sure, definite; particular, specific
if you are certain about something, you have no doubt in your mind about it.
if an event or situation is certain, you are sure that it will definitely happen or exist.
you use certain to indicate that you are referring to one particular thing, person, or group, although you are not saying exactly which it is.
if you know something for certain, you have no doubt at all about it.
when you make certain that something happens, you take action to ensure that it happens.
if something is done or achieved to a certain extent, it is only partly done or achieved.

پیشنهاد کاربران

Certain = Confident - Sure
مقدوراً
حتمیاً
لا ریب فیه
در پاسخ Tina darvishi
اختصاصی است ولی نه آن قدر که بتوان اسم رویش گذاشت و یا تشریح کرد
مطمئن
مثال: She was certain that she had locked the door before leaving.
او مطمئن بود که قبل از خروج در را قفل کرده است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
مطمئن، قطعی
I'm certain he will come.
من مطمئن هستم که او خواهد آمد.
2.
specific but not explicitly named or stated.
این معنای دومی هست که گوگل برای این واژه آورده. به نظرتون باید چی ترجمه بشه؟؟
بدیهی
( یکی از معادل ها )
بیشتر جاهایی ب این معنی هست که نمی شناسیم و از خاص بودنش و قطعی بودنش اطمینان داریم مثال مثل خدا نمی دونیم چجوریه و چ شخصیتی هست ولی از قطعی بودنش مطمعن هستیم و خاص هست برای تمام دنیا. .
certain: معین، مشخص
certainly: یقیناً
certain: خاص
certain order:نظم خاص
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : certify / certificate
✅️ اسم ( noun ) : cert / certificate / certification / certainty / certitude
✅️ صفت ( adjective ) : certain / certifiable / certificated / certified
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : certain / certainly / certifiably

1 - مطمئن
2 - خاص، ویژه، معین
3 - برخی، بعضی ( s جمع داشته باشد )
بعد از certain اگر اسم جمع ظاهر شود. برخی ترجمه می شود
مسلم ، معین ، خاص !
● مطمعن
● قطعی
● برخی، بعضی
خاص
واضح
خب این کلمه تو جاهای مختلف معانی مختلفی به خودش میگیره .
با توجه به اطلاعاتی که من دارم شامل معانی زیر میشه :
1 - قطعی - مسلم - حتمی - مطمئن - بطور قطع - یقین - ( to be certain = یقینا ، certainly not = یقینا نه )
...
[مشاهده متن کامل]

2 - برخی - بعضی - چند - some
3 - خاص - ویژه - بخصوص
4 - مشخص - معین - اصلی
5 - یه نفر ، یه یارو ای ، طرف ، یکی ( قبل از / بجای اسم کسی که نمیشناسیمش بکار میره )
من دیروز با یه جان نامی بیرون بودم = EX : i went out yesterday with a certain john
*در اکثر مواقع از معانی شماره 1 و 3 بکار برده میشه !!!
Good luck ♥️

some
برخی
فکر کنم "دربست" هم معنا بده.
چند
certain issues=چند مطلب
محض
نسبی
بخصوص
دو تا از اصلی ترین معنی هاش معنی یقین ش با فارسی کاملا رو هم میوفته
1 یقین �� to be certain یقین داشتن
در ضمن تو فرهنگ انگلیسی برای تاکیید شدید yes هم به کار میره
Certainly not :یقینا که نه البته قیدش!
...
[مشاهده متن کامل]

2 به خصوص ��وقتی داریم یک چیزی رو توضیح میدیم ولی نتونیم دقیق بگیم چی؟it has a certain name اسم بخصوصی داره

یه، یارو ای، یکی، طرف ( قبل اسم کسی که کسی نمی شناسدش )
I had lunch today with a certain George Michael - not the George Michael, I should explain. با یک جرج نامی امروز ناهارخوردم
مسلم قطعی
O devil, from the beginning you were certain, you were reliable and you were in a hurry
What a pleasure to be with you
ای شیطون از اول قطعی ، موثق بودی و عجله داشتی
نمیدونی،
بخدا بودن در کنار تو ، چه لذتی داره
اصلی
مشخص
معین
خاص
برای مثال در روانشناسی : certain devices به معنی ابزار های خاص .

ضرس قاطع
مشخص و متمایز
قطعی ، مطمئن ، معین
I think I met her in 1998 but I can't say for certain ⛵️
فکر میکنم اونو سال 1998 دیدم اما نمیتونم به طور قطع بگم
هنر 95 ، ریاضی 94 ، تجربی 93 ، زبان 92 و . . .
خاص
برای مثال:در مدرسه نظم خاصی وجود دارد
There is a certain order in school
Certain food
غذاهای ادویه دار
فروتن
نا معلوم
مشخص - معین
برخی
خاص
بخصوص
قطعی
مسلم
certain kinds =بعضی/برخی از انواع دیگر
خاص/معین بودن
certain ways برخی جهات
معین, خاص
مطمئن - قطعی - حتمی - مسلّم - معین - مشخص - خاص
خاص، مانند certain things :کار های خاص
مشخص
تا حد معینی، تا حد معلومی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)

بپرس