cause

/ˈkəz//kɔːz/

معنی: سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع، باعی شدن، سبب شدن، ایجاد کردن، واداشتن، موجب شدن
معانی دیگر: انگیزاننده، کیود، دلیل، پیش آور، مایه، علت بودن، انگیزاندن، پیش آوردن، به بار آوردن، هدف (سیاسی یا اجتماعی)، آرمان، (حقوق) مرافعه، شکایت، دعوی، ایجادکردن غالبا بامصدر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: something or someone that produces a result or effect.
مترادف: agent, influence, source
متضاد: effect
مشابه: factor, instrumentality, motive, occasion, root, stimulus

- The new baby was the cause of much joy.
[ترجمه A.A] نوزاد جدید خیلی مایه مسرت بود
|
[ترجمه N.P] نوزاد جدید انگیزه لذت بخشی بود
|
[ترجمه H.R] نوزاد جدید باعث یک عالمه شادی میشود.
|
[ترجمه فرزاد] نوزادی که تازه بدنیا آمده بود باعث اینهمه خوشحالی بود.
|
[ترجمه تارا] نوزاد تازه متولد شده مایه شادی فراوان بود.
|
[ترجمه گوگل] نوزاد جدید باعث شادی بسیاری شد
[ترجمه ترگمان] بچه جدید علت خوشحالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cause of the fire was a cigarette.
[ترجمه علیرضا رحمتی] سیگار علت آتش سوزی بود .
|
[ترجمه نرگس] علت آتش سوزی یک سیگار بود.
|
[ترجمه تارا] سیگار باعث و بانی آتش سوزی بود.
|
[ترجمه گوگل] علت آتش سوزی سیگار بوده است
[ترجمه ترگمان] علت آتش سوزی، سیگار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: good reason or sufficient motive.
مترادف: excuse, justification, rationale, reason, warrant
مشابه: explanation, grounds, subject

- There is no cause for worry.
[ترجمه تارا] هیچ علتی برای نگران بودن وجود ندارد
|
[ترجمه گوگل] دلیلی برای نگرانی وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] دلیلی برای نگرانی وجود نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He punished the child without cause.
[ترجمه گوگل] او کودک را بدون دلیل تنبیه کرد
[ترجمه ترگمان] او بچه را بدون علت تنبیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a principle or goal that one serves by action.
مشابه: belief, conviction, ideal, mission, side, tenet

- They're working for the cause of world peace.
[ترجمه گوگل] آنها برای صلح جهانی کار می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها برای ایجاد صلح جهانی کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in law, a basis for legal action.
مشابه: basis, grounds

- You must show cause in order to receive an injunction.
[ترجمه گوگل] برای دریافت حکم باید علت را نشان دهید
[ترجمه ترگمان] شما باید به خاطر این سفارش خود را نشان بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: causes, causing, caused
مشتقات: causeless (adj.)
• : تعریف: to make happen; be the cause of.
مترادف: beget, induce
مشابه: author, breed, bring, create, determine, do, effect, engender, give rise to, lead, originate, prompt, provoke, stimulate, sway, work

- The rain caused flooding.
[ترجمه گوگل] باران باعث جاری شدن سیل شد
[ترجمه ترگمان] باران باعث جاری شدن سیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The accident was caused by a drunk driver.
[ترجمه محمد م] تصادف توسط یک راننده مست ایجاد شده بود
|
[ترجمه nima] راننده مست سبب تصادف شده بود.
|
[ترجمه گوگل] علت این تصادف راننده مست بوده است
[ترجمه ترگمان] تصادف ناشی از یه راننده مست بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The insult caused him to lose his temper.
[ترجمه گوگل] این توهین باعث شد او از خود بیخود شود
[ترجمه ترگمان] این توهین او را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The ice caused the car to skid.
[ترجمه محمد م] بخ باعث شد که ماشین لیز بخورد .
|
[ترجمه گوگل] یخ باعث سر خوردن ماشین شد
[ترجمه ترگمان] یخ باعث شد که اتومبیل تغییر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cause and effect
علت و معلول،انگیز و انگیخته

2. cause of trouble
مایه ی درد سر

3. cause and effect
علت و معلول،انگیزه و انگیخته،پیش آور و پیایند

4. cause damage
صدمه زدن،خسارت رساندن

5. acids cause porosity in some stones
اسیدها در برخی از سنگ ها تولید خلل و فرج می کنند.

6. bacteria cause fermentation
ترکیزه ها موجب تخمیر می شوند.

7. beans cause gas
لوبیا گاز معده تولید می کند.

8. cigarets cause cancer
سیگار موجب سرطان می شود.

9. larvas cause many plant diseases
لیسه ها سبب بسیاری از بیماری های گیاهی می باشند.

10. the cause of her divorce is greek to me
علت طلاق او را اصلا درک نمی کنم.

11. the cause of his deafness
علت کری او

12. the cause of his illness
علت بیماری او

13. the cause of their divorce was a conjunction of pennylessness and joblessness, that's all
علت طلاق آنها تقارن بی پولی و بی کاری بود و بس.

14. to cause an infection
آلودگی ایجاد کردن

15. a likely cause of his absence
علت احتمالی غیبت او

16. demand the cause of her sorrow!
علت غم او را جویا شو!

17. germs that cause disease
میکروب هایی که موجب بیماری می شوند

18. heavenly bodies cause a deflection of light
اجرام سماوی موجب ایجاد شکست در نور می شوند.

19. it may cause illness too
ممکن است منجر به بیماری نیز بشود.

20. overlapping responsibilities cause conflict
تداخل مسئولیت ها،تعارض به وجود می آورد.

21. the final cause
علت غایی

22. the probabl cause of the fire
علت احتمالی (گمانایی) آتش سوزی

23. the underlying cause
علت اصلی

24. without just cause
بدون علت منطقی

25. make common cause with
متحد شدن با،دارای منافع یا آرمان های مشترک شدن یا کردن

26. a disease the cause of which is unknown
یک بیماری که علت آن ناشناخته است.

27. childbirth used to cause many deaths among women
زایمان موجب مرگ و میر زیادی نزد زنان می شد.

28. i have no cause to go back
انگیزه ای برای بازگشت ندارم.

29. money became a cause of tension between those two brothers
پول،سبب کدورت میان آن دو برادر شد.

30. soldiers in the cause of world peace
مبارزان هوادار صلح جهانی

31. the relationship between cause and effect
رابطه ی میان علت و معلول

32. to champion a cause
در راه هدفی مبارزه کردن

33. what was the cause of her death?
علت مرگ او چه بود؟

34. what was the cause of the arrest of the scientific spirit in the east?
علت فترت روحیه ی علمی در مشرق زمین چه بود؟

35. what was the cause of their objection?
دلیل مخالفت آنها چه بود؟

36. an effect presupposes a cause
معلول علت را پیش انگاشت می کند.

37. an unbridled tongue will cause the perdition of a young head
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

38. his devotion to (the cause of) justice
عشق و علاقه او به عدالت

39. i didn't mean to cause you any trouble
نمی خواستم موجب زحمت شما بشوم.

40. money has been the cause of the two old friends' estrangement
پول علت بیگانگی دو دوست دیرین شده است.

41. their dedication to the cause of world peace was praised
جانفشانی آنها در راه صلح جهانی مورد ستایش قرار گرفت.

42. they perverted science to cause war and destruction
از علم برای ایجاد جنگ و ویرانی سو استفاده کردند.

43. to fight for a cause
به هواداری از آرمانی پیکار کردن

44. we must determine the cause of this disease
ما باید علت این بیماری را معلوم کنیم.

45. what was the exciting cause of their quarrel?
سبب اصلی دعوای آنها چه بود؟

46. give her as little a cause as possible to dislike you
تا آنجا که ممکن است کاری نکن که از تو بدش بیاید.

47. jahangir is sympathetic to our cause
جهانگیر با آرمان ما موافق است.

48. she'd always be crabbing without cause
همیشه بدون علت ترشرویی می کرد.

49. these words are liable to cause hard feelings
این حرف ها ممکن است موجب رنجش بشود.

50. in (or for) a good cause
بخاطر آرمانی نیکو،در راه کار خیر

51. a disuse of the muscles will cause their atrophy
به کار نبردن عضلات موجب خشک شدن آنها می شود.

52. he defends the justice of his cause
او از حقانیت ادعاهای خود دفاع می کند.

53. he had cancer but the immediate cause of his death was choking on food
او سرطان داشت ولی علت اصلی مرگش،گیر کردن غذا در گلو بود.

54. the company's heavy indebtedness is a cause for concern
بدهکاری سنگین شرکت موجب نگرانی است.

55. we will do everything for the cause of world peace
ما در راه پیشبرد آرمان صلح جهانی از هیچ کاری فرو گذار نخواهیم کرد.

56. an autopsy was performed to determine the cause of death
برای تعیین علت مرگ کالبدشکافی انجام شد.

57. he was misinformed as to the true cause of his father's death
در مورد علت واقعی مرگ پدرش به او اطلاعات غلط داده بودند.

58. i have no clues as to the cause
در مورد علت آن اصلا روحم خبردار نیست.

59. ignorance of grammar has always been a cause for opprobrium
جهل در مورد دستور زبان همیشه موجب تحقیر بوده است.

60. there are two competing theories about the cause of this phenomenon
دو فرضیه ی متضاد درباره ی علت این پدیده وجود دارد.

61. they are trying to find out the cause of cancer
آنان می کوشند تا علت سرطان را بیابند.

62. they lost their lives for a worthy cause
آنان جان خود را در راه هدف والایی فدا کردند.

63. i wish to enlist you in a good cause
می خواهم شما را به امر خیری دعوت کنم.

64. newspaper attacks were a symptom but not a cause of public discontent
حملات مطبوعات نشانه ی نارضایتی همگانی بودند نه علت آن.

65. the chief of police was tight-lipped about the cause of the fire
رییس پلیس درباره ی علت آتش سوزی سکوت اختیار کرد.

66. the word "fell" is a causative verb meaning "to cause to fall"
واژه ی "fell" فعلی سببی است به معنی ((سبب افتادن شدن)).

مترادف ها

سبب (اسم)
occasion, ground, account, cause, reason, motive

جنبش (اسم)
cause, action, stir, move, movement, motion, travel, jiggle, vibration, commotion, inanition, bustle, rock, flicker, locomotion, jar, heartbeat, tremor, libration, tremour, vibratility

عنوان (اسم)
way, address, cause, reason, motive, head, excuse, manner, title, superscription, heading, caption, headline, pretext, method, capitulary, fashion, salvo, lemma

هدف (اسم)
object, cause, objective, point, sight, aim, purpose, target, goal, mark, prick, scope, butt, bourgeon, bourn, bourne, burgeon, victim, parrot, quintain

جهت (اسم)
sense, direction, cause, point, orientation, course, aim, trepan, sake, set, bearing

علت (اسم)
defect, cause, reason, motive, drawback, disease, shortcoming

سرمایه (اسم)
stock, wealth, cause, origin, capital, money, fund

مرافعه (اسم)
quarrel, case, suit, cause, trial, lawsuit, spat, contestation

موجب (اسم)
cause, reason, motive, inducement

انگیزه (اسم)
cause, motive, stimulant, stimulus, goad, motivation, mover, inducement, incentive, impetus, incitation, propellant, propellent

نهضت (اسم)
cause, movement, crusade

باعی (اسم)
cause

موضوع منازع فیه (اسم)
cause

موری (اسم)
cause, devisor, legator

منبع (اسم)
original, cause, rill, source, provenance, fount, fountainhead, wellspring, headspring, quarry, parent, wellhead

باعی شدن (فعل)
occasion, make, cause, draw on

سبب شدن (فعل)
occasion, cause

ایجاد کردن (فعل)
make, cause, hatch, produce, beget, create, construct, develop, engender, put out

واداشتن (فعل)
stand, cause, appoint, wrest, put through

موجب شدن (فعل)
cause, inure, afford, bring, entail, evince, originate, incur

تخصصی

[بهداشت] علت - سبب
[صنعت] علت، سبب، موجب
[حقوق] سبب شدن، موجب شدن، سبب یا علت (دعوی)، منشأ یا مبنای دعوا، غرض، داعی، حق طرح دعوی
[ریاضیات] سبب شدن، علت، سبب

انگلیسی به انگلیسی

• factor, reason; principle, purpose; basis for a legal case
make happen, bring about
the cause of an event is the thing that makes it happen.
if someone or something causes a situation or an event, they make it happen.
if you have cause for a particular feeling or action, you have good reasons for it.
a cause is also an aim which a group of people supports or is fighting for.

پیشنهاد کاربران

علت
عامل
جنبش
علت، موجب شدن
مثال: Smoking is a leading cause of lung cancer.
سیگار کشیدن یکی از علل اصلی سرطان ریه است.
واژه "cause" در انگلیسی می تواند با برخی واژگان دیگر ترکیب شود و کالوکیشن های خاصی را تشکیل دهد. برخی از کالوکیشن های رایج با واژه "cause" عبارتند از:
1. Cause and effect: معنای علّت و معلولی را دارد، به این معنا که یک اتفاق ( علّت ) باعث وقوع یک اثر یا نتیجه می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

2. Lost cause: به معنای یک هدف یا یک پیشنهادی که دیگر نمی توان به آن امیدوار بود؛ معمولاً به منظور اشاره به یک موضوعی که قابل تغییر نیست یا شانس کمی برای موفقیت دارد، استفاده می شود.
3. Champion a cause: به معنای حمایت از یک موضوع یا دفاع از یک اصل خاص، مخصوصاً اگر این اصل یا موضوع مربوط به حقوق انسانی یا اهداف خیریه باشد.
4. Support a cause: به معنای حمایت از یک موضوع یا ایده خاص، معمولاً به صورت مالی یا معنوی.
5. Good cause: به معنای یک موضوع یا فعالیتی که برای کمک به دیگران یا بهبود شرایط جامعه انجام می شود.
6. Protest cause: به معنای یک موضوع یا اصلی که برای آن اعتراض انجام می شود، معمولاً در قالب تظاهرات یا اعتراضات جمعی.
7. Root cause: به معنای عامل یا دلیل اصلی یا اساسی یک مشکل یا موضوع مشخص.
8. Lost - cause mentality: به معنای یک رویکرد یا باور که فرد فکر می کند هیچ اقدامی برای حل یا تغییر وضعیت موجود موثر نیست و از قبل شکست خورده است.
9. Just cause: به معنای یک علت یا ایده که به نظر می رسد عادلانه یا منطقی باشد و حمایت از آن مورد تأیید قرار گیرد.
10. Supporting a worthy cause: به معنای حمایت از یک موضوع یا ایده که ارزشمند و قابل تأیید است.
۱۱. Underlying cause: دلیل یا علتی که در پشت یک مشکل یا وقوع یک اتفاق وجود دارد، معمولاً به عنوان دلیل اصلی یا پایه ای مورد نظر استفاده می شود.
۱۲. Root - cause analysis: فرآیندی که به بررسی و تحلیل دلایل واقعی و اساسی یک مشکل یا حادثه می پردازد تا به شناخت علل اصلی و جلوگیری از تکرار آنها کمک کند.
۱۳. Immediate cause: دلیلی که موجب وقوع یک اتفاق یا وقوع یک واقعه می شود، به عنوان دلیل فوری یا مستقیم شناخته می شود.
۱۴. Lost - cause campaign: یک کمپین یا تلاش برای تغییر یک وضعیت یا موضوع که به نظر می رسد از پیش شکست خورده باشد یا احتمال موفقیت کمی داشته باشد.
۱۵. Cause c�l�bre: یک موضوع یا پرونده حقوقی که به نحوی تبدیل به موضوع مورد توجه عمومی و اهمیت قانونی شده است.
۱۶. Secondary cause: دلیل یا عاملی که اثر یا نتیجه ای را ناشی از یک علت اصلی می کند؛ معمولاً این عامل ها در روندی که به یک واقعه منجر می شود، دخیل هستند.
۱۷. Effecting change: به معنای ایجاد تغییرات یا اصلاحات در یک وضعیت یا موضوع خاص، معمولاً به عنوان نتیجه ای از تلاش هایی که برای اصلاح یک موضوع یا وضعیت صورت می گیرد.
۱۸. Cause for concern: یک موضوع یا وضعیت که باعث نگرانی و توجه ویژه می شود و نیاز به بررسی و رسیدگی دارد.
۱۹. Cause of action: یک عمل قانونی یا مبادرتی که یک فرد یا نهاد برای حفظ حقوق خود یا رفع مشکلاتی که با آنها مواجه است، انجام می دهد.
۲۰. Immediate cause of death: دلیل فوری یا مستقیم مرگ یک فرد، معمولاً در گزارشات پزشکی و قضایی مورد بررسی قرار می گیرد.
منبعCHATGPT4. 00

reasonable grounds for doing, thinking, or feeling something
علت منطقی چیزی
یک معنی کمتر شناخته شده ش که بیشتر در سیاست کاربرد داره
جنبش - نهضت
e. g.
The Palestinian cause is a necessity
an idea or principle strongly supported by some people
یک ایده یا اصل که به شدت توسط برخی افراد حمایت می شود
آرمان، هدف ( سیاسی یا اجتماعی )
Henry Kissinger, a former United States Secretary of State, once observed that Iranian leaders must decide whether Iran is a cause or a nation. This statement suggests that Iran’s leaders must choose between pursuing their ideological goals or prioritizing the interests of their country
...
[مشاهده متن کامل]

He devoted himself to charitable causes and gave away millions of dollars.
They are fighting for a cause - the liberation of their people.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/cause?q=cause
آرمان، مرام
منشا
وقتی با یه آپاستروف قبلش نوشته بشه ( cause' ) ، مخفف because هست. در غیر اینصورت معنی علت و دلیل میده.
در گفتگوی محاوره ای هم بکار میره.
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : cause ✅ تلفظ واژه: kōz ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: علت، باعث ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : eti/o, facient
Cause در متون حقوقی به معنی معامله است
نهضت، جنبش
هدف
وگرنه
عنوان، موضوع
‏Cancer research is a worthwhile cause
چون
مورث امری شدن ؛ سبب آن شدن. باعث آن گردیدن. انگیزه پیدایش آن گشتن. ( از یادداشت مؤلف ) .
دو تا معنی
چون همون because
Cause you didn't like me
چون تو دوسم نداشتی
علت the cause of her dying was side effect of that operation
علت مرگش عوارض جانبی اون عمل بود
توجیه
cause ( فلسفه )
واژه مصوب: علت
تعریف: آنچه ایجاد یا تغییر چیزی را موجب می شود
به وجود آوردن
مثال ۱ ، حالت مجهولی به معنای به وجود آورده میشه
Most heart attacks are caused by blood cots
مثال ۲ حالت حال کامل به معنای به وجود نیآورده باشه
I hope the children haven't caused you too much trouble
نهاد مثلا Good cause یعنی نهاد خیریه
cause organization= نهضت
:Meaning of cause
باعث، سبب، مایه ی، انگیزه
Example:
She is my proud of.
او{مؤنث}مایه ی افتخار من است.
۱ ) علت
۲ ) باعث
۳ ) باعث شدن
عِلَتیدن =
م. ث
جنگ، مرگ هزاران بیگناه را عِلَتید.
سَبَبیدن =
م. ث
این کُنش/ژیرش به کنش/ژیرش دیگری می سَبَبَد.
علت چون
اگه دوست داشتید لایک کنید 💎
علت . عامل

سبب - جنبش - عنوان
3.
a matter to be resolved in a court of law
an individual's case offered at law
1.
a principle, aim, or movement to which one is committed and which one is prepared to defend or advocate.
Aim
Purpose
Principle
Belief
Belief in
Movement
My cause is just.
2.
motive
motivation

Noun:علت
Verb:باعث شدن
Preposition:علتشم اینه که. . . .
Noun 2: ی معنی تو مایه های جنبش /نهضت بهتره مفهموم انگلیسیش رو درک کنید تا معادل کردن
A socially valuable principle that is strongly supported by some people
Cause= because
علت be معلول The cause of
The cause of the fire was a cigarette
علت آتش سوزی بود یک سیگار
موجب شدن
چراکه، به این دلیل که، به این خاطر که
منجر شدن
آرمان، هدف
سبب می شود ، موجب می شود
علت علل دلیل عامل
سائق
سر بار
مشکل
علت. دلیلی. دلیل .
سبب، باعث
نهضت
هرج و مرج
راه حل . . . دلیل
بلوا، آشوب، هرج ومرج
سبب
عامل
باعث شدن
به وجود آوردن، باعث شدن
به بار آوردن
باعث ، باعث شدن
در آمریکایی بصورت غیر رسمی به معنای "چون - زیرا"
is an informal way of saying because
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٥)

بپرس