اسم ( noun )
• (1) تعریف: something or someone that produces a result or effect.
• مترادف: agent, influence, source
• متضاد: effect
• مشابه: factor, instrumentality, motive, occasion, root, stimulus
• مترادف: agent, influence, source
• متضاد: effect
• مشابه: factor, instrumentality, motive, occasion, root, stimulus
- The new baby was the cause of much joy.
[ترجمه A.A] نوزاد جدید خیلی مایه مسرت بود|
[ترجمه N.P] نوزاد جدید انگیزه لذت بخشی بود|
[ترجمه H.R] نوزاد جدید باعث یک عالمه شادی میشود.|
[ترجمه فرزاد] نوزادی که تازه بدنیا آمده بود باعث اینهمه خوشحالی بود.|
[ترجمه تارا] نوزاد تازه متولد شده مایه شادی فراوان بود.|
[ترجمه گوگل] نوزاد جدید باعث شادی بسیاری شد[ترجمه ترگمان] بچه جدید علت خوشحالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cause of the fire was a cigarette.
[ترجمه علیرضا رحمتی] سیگار علت آتش سوزی بود .|
[ترجمه نرگس] علت آتش سوزی یک سیگار بود.|
[ترجمه تارا] سیگار باعث و بانی آتش سوزی بود.|
[ترجمه گوگل] علت آتش سوزی سیگار بوده است[ترجمه ترگمان] علت آتش سوزی، سیگار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: good reason or sufficient motive.
• مترادف: excuse, justification, rationale, reason, warrant
• مشابه: explanation, grounds, subject
• مترادف: excuse, justification, rationale, reason, warrant
• مشابه: explanation, grounds, subject
- There is no cause for worry.
[ترجمه تارا] هیچ علتی برای نگران بودن وجود ندارد|
[ترجمه گوگل] دلیلی برای نگرانی وجود ندارد[ترجمه ترگمان] دلیلی برای نگرانی وجود نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He punished the child without cause.
[ترجمه گوگل] او کودک را بدون دلیل تنبیه کرد
[ترجمه ترگمان] او بچه را بدون علت تنبیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بچه را بدون علت تنبیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a principle or goal that one serves by action.
• مشابه: belief, conviction, ideal, mission, side, tenet
• مشابه: belief, conviction, ideal, mission, side, tenet
- They're working for the cause of world peace.
[ترجمه گوگل] آنها برای صلح جهانی کار می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها برای ایجاد صلح جهانی کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها برای ایجاد صلح جهانی کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in law, a basis for legal action.
• مشابه: basis, grounds
• مشابه: basis, grounds
- You must show cause in order to receive an injunction.
[ترجمه گوگل] برای دریافت حکم باید علت را نشان دهید
[ترجمه ترگمان] شما باید به خاطر این سفارش خود را نشان بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما باید به خاطر این سفارش خود را نشان بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: causes, causing, caused
مشتقات: causeless (adj.)
حالات: causes, causing, caused
مشتقات: causeless (adj.)
• : تعریف: to make happen; be the cause of.
• مترادف: beget, induce
• مشابه: author, breed, bring, create, determine, do, effect, engender, give rise to, lead, originate, prompt, provoke, stimulate, sway, work
• مترادف: beget, induce
• مشابه: author, breed, bring, create, determine, do, effect, engender, give rise to, lead, originate, prompt, provoke, stimulate, sway, work
- The rain caused flooding.
[ترجمه گوگل] باران باعث جاری شدن سیل شد
[ترجمه ترگمان] باران باعث جاری شدن سیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باران باعث جاری شدن سیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The accident was caused by a drunk driver.
[ترجمه محمد م] تصادف توسط یک راننده مست ایجاد شده بود|
[ترجمه nima] راننده مست سبب تصادف شده بود.|
[ترجمه گوگل] علت این تصادف راننده مست بوده است[ترجمه ترگمان] تصادف ناشی از یه راننده مست بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The insult caused him to lose his temper.
[ترجمه گوگل] این توهین باعث شد او از خود بیخود شود
[ترجمه ترگمان] این توهین او را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این توهین او را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The ice caused the car to skid.
[ترجمه محمد م] بخ باعث شد که ماشین لیز بخورد .|
[ترجمه گوگل] یخ باعث سر خوردن ماشین شد[ترجمه ترگمان] یخ باعث شد که اتومبیل تغییر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید