فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: brings, bringing, brought
عبارات: bring around, bring down, bring about
حالات: brings, bringing, brought
عبارات: bring around, bring down, bring about
• (1) تعریف: to take, lead, or carry toward the speaker or from one place to another.
• مترادف: convey, fetch
• مشابه: bear, carry, deliver, take, tote, transport
• مترادف: convey, fetch
• مشابه: bear, carry, deliver, take, tote, transport
- Bring the prisoner to me.
[ترجمه فیض] زندانی را نزد من آورید|
[ترجمه ترجمه تا به تا] زندانی را به پیش من بی آورید|
[ترجمه HALE] زندانی را پیش من بیاورید|
[ترجمه rere] زندانی را برایم بیاورید.|
[ترجمه امیررضا فرهید] زندانی را پیش من , بیاورید.|
[ترجمه گوگل] زندانی را نزد من بیاور[ترجمه ترگمان] متهم را به نزد من بیاورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I brought no suitcase on this trip.
[ترجمه فیض] من چمدانی برای این سفر نیاوردم|
[ترجمه محمد م] من در این سفر چمدانی نیاوردم|
[ترجمه ابوالفضل] من دراین سفر چمدانی رانیاوردم|
[ترجمه امیررضا فرهید] من برای این سفر چمدانی را نیاورده ام.|
[ترجمه عشق] من در این سفر چمدانی نیاورده ام|
[ترجمه صحیح] من چمدا برای سفرمان نیاوردم|
[ترجمه گوگل] من در این سفر چمدان نیاوردم[ترجمه ترگمان] من هیچ چمدانی در این سفر نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should bring you calculator every time you come to class.
[ترجمه عاصمه شعبانی] شما باید هر زمان که به کلاس می آیی ، ماشین حسابت را بیاوری|
[ترجمه گوگل] هر بار که به کلاس می آیید باید ماشین حساب بیاورید[ترجمه ترگمان] هر دفعه که میای سر کلاس باید ماشین حساب بیاری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to occur or change by way of persuasion, deliberate force, or natural consequences.
• مترادف: cause, effect, induce
• مشابه: begin, carry, create, engender, generate, guide, initiate, institute, introduce, lead, occasion, produce, start, usher in
• مترادف: cause, effect, induce
• مشابه: begin, carry, create, engender, generate, guide, initiate, institute, introduce, lead, occasion, produce, start, usher in
- Autumn brings cool weather.
[ترجمه هلیا] پاییز آب و هوای سردی به وجود میاورد|
[ترجمه گوگل] پاییز هوای خنک می آورد[ترجمه ترگمان] پاییز آب سردی می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His death brought sadness to the entire community.
[ترجمه گوگل] درگذشت او باعث غم و اندوه همه جامعه شد
[ترجمه ترگمان] مرگ او باعث ناراحتی جامعه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرگ او باعث ناراحتی جامعه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her persuasive arguments finally brought him to his senses.
[ترجمه گوگل] استدلال های متقاعد کننده او سرانجام او را به هوش آورد
[ترجمه ترگمان] جر و بحث متقاعد کننده او بالاخره او را سر عقل آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جر و بحث متقاعد کننده او بالاخره او را سر عقل آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What brought you to change your mind about this?
[ترجمه گوگل] چه چیزی باعث شد نظر خود را در این مورد تغییر دهید؟
[ترجمه ترگمان] چی باعث شد که نظرتو عوض کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چی باعث شد که نظرتو عوض کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to sell for (a price).
• مترادف: fetch, sell for
• مشابه: cost
• مترادف: fetch, sell for
• مشابه: cost
- The painting brought several thousand dollars.
[ترجمه فیض] آن نقاشی به قیمت چندین هزار دلار به فروش رسید|
[ترجمه ننننننن] نقاشی زیبا بود|
[ترجمه گوگل] این نقاشی چندین هزار دلار به ارمغان آورد[ترجمه ترگمان] نقاشی چندین هزار دلار آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید