اسم ( noun )
• : تعریف: a quick dipping motion; a nod up and down.
• مشابه: bow
• مشابه: bow
- The boat gave a sudden bob that threw them off balance.
[ترجمه Edi.nozari] قایق بالا و پایین ناگهانی داد که آنها را از تعادل خارج کرد.|
[ترجمه گوگل] قایق ناگهان باب شد که آنها را از تعادل خارج کرد[ترجمه ترگمان] قایق به یک باب ناگهانی تبدیل شد که آن ها را به تعادل درآورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bobs, bobbing, bobbed
حالات: bobs, bobbing, bobbed
• : تعریف: to jerk down and up or nod rapidly.
- The child bobbed her head in enthusiastic agreement.
[ترجمه امید روحانی] بچه با شور و شوق بالا و پایین می پرید.|
[ترجمه گوگل] کودک به نشانه موافقت مشتاقانه سرش را تکان داد[ترجمه ترگمان] بچه با شور و شوق سر تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to make a quick or jerky movement up and down.
- The cork bobbed unsteadily on the waves.
[ترجمه گوگل] چوب پنبه به طور ناپایدار روی امواج تکان می خورد
[ترجمه ترگمان] چوب پنبه با بی تعادلی سر تکان می خورد، موج می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چوب پنبه با بی تعادلی سر تکان می خورد، موج می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doll's head bobbed back and forth as the dog carried it off in its mouth.
[ترجمه گوگل] وقتی سگ آن را در دهانش برد، سر عروسک به جلو و عقب تکان میخورد
[ترجمه ترگمان] سر عروسک بیرون آمد و سگ آن را از دهانش بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سر عروسک بیرون آمد و سگ آن را از دهانش بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to incline or dip one's body as a sign of respect; curtsy or bow.
• مشابه: bow
• مشابه: bow
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a style of short haircut, usu. for women and children.
- After having long hair for years, she loved her new short bob.
[ترجمه Edi.nozari] بعد از داشتن سالها موی بلند او عاشق موی چتری کوتاه جدیدش بود|
[ترجمه گوگل] او پس از سال ها موهای بلند، عاشق باب کوتاه جدیدش شد[ترجمه ترگمان] بعد از سال ها موهای بلند و موهای کوتاه او را دوست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a small heavy object that hangs, as at the end of a plumb line.
• (3) تعریف: a buoyant object, such as a cork, used in fishing; bobber.
• مترادف: bobber
• مترادف: bobber
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bobs, bobbing, bobbed
حالات: bobs, bobbing, bobbed
• : تعریف: to cut very short, as hair, or as manes, tails, and the like in animals.
• مشابه: dock
• مشابه: dock
- They bobbed the horse's tail.
[ترجمه گوگل] دم اسب را زدند
[ترجمه ترگمان] دم اسب را تکان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دم اسب را تکان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to try to seize floating or dangling objects with the mouth, as in a game.
- They bobbed for apples at the Halloween party.
[ترجمه گوگل] آنها در جشن هالووین به دنبال سیب بودند
[ترجمه ترگمان] آن ها در جشن هالو وین جشن سیب را قطع کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در جشن هالو وین جشن سیب را قطع کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a light tap or blow.
• (2) تعریف: a buffing or polishing wheel covered with soft material such as felt.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bobs, bobbing, bobbed
حالات: bobs, bobbing, bobbed
• : تعریف: to give a light blow; tap lightly.