1. become (or fall) due
به موعد رسیدن (طبق قرار قبلی یا قرارداد)،به سر رسید رسیدن
2. become (or turn) crimson
قرمز شدن،(از خجالت) سرخ شدن
3. become a habit
عادت شدن
4. become extinct
نابود شدن،منقرض شدن،برافتاده شدن
5. become of
(بر سر کسی) آمدن،روی دادن،شدن
6. don't become overconfident about the might of your muscles . . .
مشو غره به زور و بازوی خویش . . .
7. don't become proud of the force of your arm
مشو غره به زور بازوی خویش
8. don't become too proud of the strength of your arms. . .
مشو غره به زور بازوی خویش. . .
9. go, become a clown and learn to fiddle
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
10. to become a citizen
شهروند شدن،تبعه شدن
11. to become a member
به عضویت درآمدن،عضو شدن
12. to become a member of a club
عضو شدن در یک باشگاه
13. to become a precedent
سابقه شدن،رسم شدن
14. to become a public charge
(به خاطر فقر و غیره) تحت سرپرستی سازمان های دولتی یا خیریه قرار گرفتن
15. to become addicted
معتاد شدن
16. to become aroused
شهوتی یا تحریک شدن
17. to become black
سیاه شدن
18. to become carsick
در اتومبیل حالت تهوع پیدا کردن
19. to become conscious
به هوش آمدن
20. to become ecstatic
بی خویش شدن
21. to become erect
شق شدن
22. to become exposed to infection
در معرض سرایت قرار گرفتن
23. to become healthy
تندرست شدن
24. to become independent
مستقل شدن
25. to become inexistent
نیست شدن
26. to become pale
رنگ باختن،رنگ پریده شدن
27. to become partners
شریک شدن
28. to become pregnant
آبستن شدن
29. to become seasick
در کشتی حالت استفراغ پیدا کردن
30. to become skittish
سهستن،رمیدن
31. to become sour
ترشیدن،ترش شدن
32. to become white
سفید شدن
33. aspiring to become an actor
سخت آرزومند هنرپیشه شدن
34. china has become a world power
چین یک قدرت جهانی شده است.
35. china has become an atomic power
چین یک قدرت اتمی شده است.
36. computers have become household toys
کامپیوتر وسیله ی سرگرمی منازل شده است.
37. gambling can become an addiction
قماربازی می تواند (نوعی) اعتیاد بشود.
38. grapes have become very expensive
انگور خیلی گران شده است.
39. he had become horny
او شهوتی شده بود.
40. he has become addicted to cigarettes
او به سیگار معتاد شده است.
41. he has become an automaton, repeating the same dull things over and over
او مانند یک آدم ماشینی همان حرف های کسل کننده را بارها تکرار می کند.
42. he has become an instrument of his uncle
او آلت دست عمویش شده است.
43. he has become somebody
او برای خودش آدمی شده است.
44. he has become very fat
او خیلی چاق شده است.
45. if i become terminally ill, i don't wish my doctors to take heroic measures
اگر روزی در اثر بیماری مردنی شوم،مایل نیستم پزشکان برای معالجه من دست به اقدامات شدید بزنند.
46. khuzestan can become the breadbasket of iran
خوزستان می تواند خوراک ایران را تامین کند.
47. old people become easy prey to dishonest salesmen
اشخاص سالخورده به آسانی طعمه ی فروشندگان دغلکار می شوند.
48. potato tubers become buds
تکمه های سیب زمینی تبدیل به جوانه می شود.
49. prices have become highly inflated
قیمت ها دچار تورم شدید شده اند.
50. she had become disenchanted even with life itself
او حتی از زندگی هم سیر شده بود.
51. she has become homesick because she has no roots here
چون در اینجا کس و کار ندارد دلش تنگ شده است.
52. she has become the talk of our town
اسمش در شهر سر زبان ها افتاده است.
53. slums have become a blight on the city
حلبی آبادها بلای شهر شده اند.
54. some people become romantic between the ages of 16 and 25
برخی از مردم در سنین 16 تا 25 عاشق پیشه می شوند.
55. that university become the womb of new scientific ideas
آن دانشگاه زادگاه عقاید نوین علمی شد.
56. they will become friends
آنها با هم دوست خواهند شد.
57. those who become catholic priests must remain celibate
کسانی که کشیش کاتولیک می شوند باید مجرد بمانند.
58. we must become aware of the cardinal importance of roads and railways
ما باید به اهمیت بنیادین راه و راه آهن پی ببریم.
59. aghdas wanted to become pure and spiritual
اقدس می خواست پاک و مقدس شود.
60. an adversary can become a source of bliss. . .
عدو شود سبب خیر. . .
61. at times, relatives become encumbrances
گاهی اوقات خویشاوندان وبال گردن می شوند.
62. he aspired to become rich and famous
او از ته دل آرزو می کرد که ثروتمند و مشهور شود.
63. he hasn't yet become articulate in english
هنوز در انگلیسی روان نشده است.
64. he tried to become familiar with the neighbor's wife
او کوشید خود را به زن همسایه نزدیک کند.
65. he used to become visible only when there was nothing important to do
فقط هنگامی که کار مهمی برای انجام دادن وجود نداشت آفتابی می شد.
66. he wanted to become famous and popular but all he gained was notoriety
او می خواست مشهور و محبوب بشود ولی یگانه چیزی که نصیب او شد رسوایی بود.
67. his feet have become numb
پاهای او بی حس شده است.
68. his hair has become gray
مویش سفید شده است.
69. his mind has become ossified
فکر او متحجر شده است.
70. how queasy we become when a mean person claims to be good
چقدر بیزار می شویم وقتی که آدم بدجنسی ادعای نیکی می کند.