اسم ( noun )
حالات: batteries
حالات: batteries
• (1) تعریف: a device that generates electricity by means of chemical reactions.
• مترادف: cell
• مشابه: dry battery, dry cell, solar battery, voltaic battery
• مترادف: cell
• مشابه: dry battery, dry cell, solar battery, voltaic battery
- The car wouldn't start because its battery was dead.
[ترجمه Matin] ماشین روشن نمیشود چون باتری ان تمام شده است|
[ترجمه مــــــــهــــــســــــا ] ماشین روشن نمی شود زیرا باتری آن نیروی کافی ندارد ( نیروی باتری تمام شده است )|
[ترجمه مهرو] ماشین روشن نمی شودچون باتری اش تمام شده است|
[ترجمه a] ماشین روشن نشد چون باتری ماشین تموم شده بود|
[ترجمه s.p] ماشین استارت نمی خورد چون باطریش از کار افتاده.|
[ترجمه گوگل] ماشین روشن نمی شد چون باتریش تمام شده بود[ترجمه ترگمان] ماشین روشن نمی شد چون باتریش تموم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of battering.
• مترادف: battering, beating
• مشابه: attack, pommeling, pound, pounding, pummel, thrashing, walloping
• مترادف: battering, beating
• مشابه: attack, pommeling, pound, pounding, pummel, thrashing, walloping
- Bruises on the victim's arms and legs showed evidence of violent battery.
[ترجمه علی جادری] کبودی های روی بازو و پاهای قربانی نشان از درگیری خشن داشت .|
[ترجمه گوگل] کبودی روی بازوها و پاهای قربانی شواهدی از حمله خشونت آمیز داشت[ترجمه ترگمان] Bruises روی بازوها و پاهای مجروح شواهدی از باتری خشن نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in law, the illegal act of assaulting another person so as to cause injury.
• مشابه: assault, attack, beating
• مشابه: assault, attack, beating
- The man was arrested for battery after neighbors reported that he had been beating his wife.
[ترجمه گوگل] این مرد پس از آن که همسایه ها گزارش دادند که همسرش را کتک زده است، به دلیل باتری دستگیر شد
[ترجمه ترگمان] پس از اینکه همسایه ها گزارش دادند که او همسرش را کتک زده است، این مرد دستگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پس از اینکه همسایه ها گزارش دادند که او همسرش را کتک زده است، این مرد دستگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a set of large military guns, esp. artillery, used in combined firing.
• مشابه: armament, artillery, cannonry, gunnery, ordnance, weaponry
• مشابه: armament, artillery, cannonry, gunnery, ordnance, weaponry
- A battery of tanks rolled across the open field.
[ترجمه گوگل] یک باتری از تانک ها در سراسر میدان باز غلتید
[ترجمه ترگمان] یک باتری تانک ها روی زمین باز می چرخید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک باتری تانک ها روی زمین باز می چرخید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a set of related things, usu. used together.
• مترادف: block, series, set
• مشابه: band, batch, group, lot, pack, progression, sequence, succession, suite
• مترادف: block, series, set
• مشابه: band, batch, group, lot, pack, progression, sequence, succession, suite
- The doctor administered a battery of psychological tests.
[ترجمه گوگل] دکتر یک سری آزمایشات روانی انجام داد
[ترجمه ترگمان] پزشک یک باتری از آزمایش ها روانی را تجویز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پزشک یک باتری از آزمایش ها روانی را تجویز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید