اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sudden, loud, explosive sound.
• مشابه: clap, explosion, report, slam
• مشابه: clap, explosion, report, slam
- The balloon burst with a bang.
[ترجمه مهدیه] بادکنک با صدای بلندی منفجر شد|
[ترجمه محمد حیدری] بالون ( یا بادکنک ) با تقی منفجر شد|
[ترجمه گوگل] بادکنک با یک انفجار ترکید[ترجمه ترگمان] بالون با صدای بلندی منفجر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a sudden or hard hit or blow.
• مشابه: hit, pound, rap, slam
• مشابه: hit, pound, rap, slam
- The falling branch gave me a bang on the shoulder.
[ترجمه سید عباس حسینی] شاخه ی در حال سقوط ضربه ای ( سخت ) به شانه ام زد. ( با شدت به شانه ام اصابت کرد. )|
[ترجمه گوگل] شاخه در حال سقوط ضربه ای به شانه ام زد[ترجمه ترگمان] شاخه سقوط به شانه ام اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) a sudden burst of energy or motion.
- The show started with a bang.
[ترجمه سید عباس حسینی] نمایش یکهو و با شور و هیجان زیادی شروع شد.|
[ترجمه گوگل] نمایش با صدای بلند شروع شد[ترجمه ترگمان] نمایش با یک انفجار شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) a keen pleasure or enjoyment.
• مشابه: kick
• مشابه: kick
- I get a bang out of her sense of humor.
[ترجمه ندا] من از حس شوخ طبیعی او خوشم می آید.|
[ترجمه سید عباس حسینی] من از حس شوخ طبعی او کیف می کنم.|
[ترجمه گوگل] من از حس شوخ طبعی او در می آیم[ترجمه ترگمان] حس شوخ طبعی او را کنار گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bangs, banging, banged
عبارات: bang up
حالات: bangs, banging, banged
عبارات: bang up
• (1) تعریف: to hit loudly or violently.
• مشابه: clash, nail, pound
• مشابه: clash, nail, pound
- He banged the drum.
[ترجمه سید عباس حسینی] او طبل را ( با شدت و صدای بلند ) کوبید.|
[ترجمه گوگل] طبل را کوبید[ترجمه ترگمان] طبل ها رو به صدا در آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She banged me on the head.
[ترجمه سید عباس حسینی] او با خشونت به سرم ضربه زد.|
[ترجمه گوگل] به سرم زد[ترجمه ترگمان] اون به سرم ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to shut loudly; slam.
• مشابه: clap, slam
• مشابه: clap, slam
- He banged the door when he left.
[ترجمه امین جهانگرد] وقتی که رفت در و کوبید|
[ترجمه گوگل] وقتی رفت در را کوبید[ترجمه ترگمان] وقتی رفت، درو بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (vulgar) to have sexual intercourse with.
• مشابه: ball, lay
• مشابه: ball, lay
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to make a sudden explosive sound.
• مشابه: crack
• مشابه: crack
- The gun banged.
[ترجمه سید عباس حسینی] تفنگ شلیک کرد.|
[ترجمه گوگل] تفنگ زد[ترجمه ترگمان] اسلحه کوبیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to strike forcefully.
• مشابه: pound
• مشابه: pound
- They were banging on the door.
[ترجمه سید عباس حسینی] آنها محکم در رو می کوبیدند. ( در زدن با شدت منظورشه )|
[ترجمه گوگل] به در می زدند[ترجمه ترگمان] اونا داشتن در رو می banging
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (vulgar) to have sexual intercourse.
قید ( adverb )
• : تعریف: exactly; directly.
- He stood bang in my way.
[ترجمه سید عباس حسینی] او دقیقا/صاف ( مث دستِ خر 🤣 ) سر راه من واستاده بود.|
[ترجمه گوگل] او با صدای بلند سر راه من ایستاد[ترجمه ترگمان] سر راهم قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید