فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: attaches, attaching, attached
مشتقات: attached (adj.)
حالات: attaches, attaching, attached
مشتقات: attached (adj.)
• (1) تعریف: to join, fasten, or connect; affix.
• مترادف: affix, connect, fasten, fix, join, stick
• متضاد: detach, disconnect, sever
• مشابه: annex, append, bind, bond, clip, hitch, link, mount, pin, post, secure, unite, yoke
• مترادف: affix, connect, fasten, fix, join, stick
• متضاد: detach, disconnect, sever
• مشابه: annex, append, bind, bond, clip, hitch, link, mount, pin, post, secure, unite, yoke
- He's attaching the wings to his model airplane.
[ترجمه Dreambarsam] او بال ها را به هواپیمای مدل خود وصل میکند.|
[ترجمه گوگل] او بال ها را به هواپیمای مدل خود وصل می کند[ترجمه ترگمان] او بال هایش را به سمت هواپیمای مدل خودش وصل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The price tag is still attached to your shirt.
[ترجمه گوگل] برچسب قیمت همچنان به پیراهن شما چسبیده است
[ترجمه ترگمان] برچسب قیمت هنوز به پیراهن شما متصل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برچسب قیمت هنوز به پیراهن شما متصل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did you attach the card to the gift package?
[ترجمه گوگل] آیا کارت را به بسته هدیه وصل کردید؟
[ترجمه ترگمان] کارت هدیه رو به اون هدیه دادی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارت هدیه رو به اون هدیه دادی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make a part of in action or function.
• مترادف: affiliate, join
• متضاد: detach
• مشابه: associate, belong to, sign up, wed
• مترادف: affiliate, join
• متضاد: detach
• مشابه: associate, belong to, sign up, wed
- We would like to attach him to our firm.
[ترجمه Aydin Jz] ما دوست داریم اونو به شرکتمون دعوت کنیم ( همکار کردن )|
[ترجمه گوگل] ما می خواهیم او را به شرکت خود متصل کنیم[ترجمه ترگمان] ما دوست داریم که اونو به شرکت خودمون ربط بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to connect (oneself to others) in an emotional way.
• مترادف: attract
• مشابه: bond, connect, pitch into
• مترادف: attract
• مشابه: bond, connect, pitch into
- She was lonely, and she quickly attached herself to new people.
[ترجمه فاطمه عبدی] او تنها بود و خیلی زود به آدمای جدید دلبسته می شد.|
[ترجمه گوگل] او تنها بود و به سرعت خود را به افراد جدید متصل کرد[ترجمه ترگمان] او تنها بود و به سرعت خود را به افراد جدید پیوند می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to attribute; assign.
• مترادف: affix, ascribe, assign, attribute
• مشابه: accredit
• مترادف: affix, ascribe, assign, attribute
• مشابه: accredit
- She attaches a lot of importance to these old letters.
[ترجمه گوگل] او به این نامه های قدیمی اهمیت زیادی می دهد
[ترجمه ترگمان] خیلی برای این نامه های قدیمی اهمیت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی برای این نامه های قدیمی اهمیت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He didn't attach much significance to the conversation at the time.
[ترجمه گوگل] او در آن زمان اهمیت چندانی برای گفتگو قائل نبود
[ترجمه ترگمان] در آن زمان اهمیت چندانی برای گفتگو قائل نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در آن زمان اهمیت چندانی برای گفتگو قائل نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید