صفت ( adjective )
• (1) تعریف: spoken in clear and distinct words or syllables, or having a tendency to speak clearly and distinctly.
• مترادف: clear, distinct, enunciated
• متضاد: inarticulate, unintelligible
• مشابه: audible, comprehensible, intelligible, understandable
• مترادف: clear, distinct, enunciated
• متضاد: inarticulate, unintelligible
• مشابه: audible, comprehensible, intelligible, understandable
- Each syllable that the actor spoke was perfectly articulate.
[ترجمه زینب] قیدکردن|
[ترجمه امیرمحمد] هر بخشی که بازیگر صحبت میکرد واقعا واضح بود|
[ترجمه گوگل] هر هجایی که بازیگر صحبت می کرد کاملاً بیان می شد[ترجمه ترگمان] هر کلمه ای که بازیگر صحبت می کرد کاملا روشن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is highly articulate in her speech, which helps her students understand when she uses a microphone.
[ترجمه ساعی رضایی] او واقعا شمرده و شیوا سخن می گوید که کمک می کند دانش آموزانش متوجه بشوند وقتی از میکروفون استفاده می کند|
[ترجمه گوگل] او در گفتارش بسیار واضح است، که به دانشآموزانش کمک میکند وقتی از میکروفون استفاده میکند بفهمند[ترجمه ترگمان] او به شدت در سخنرانی اش صحبت می کند، که به دانش آموزان او کمک می کند تا زمانی که از میکروفن استفاده می کند درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having the power of speech.
• مترادف: talking
• متضاد: dumb, mute
• مشابه: speaking, vocal
• مترادف: talking
• متضاد: dumb, mute
• مشابه: speaking, vocal
- Humans are articulate beings.
[ترجمه sara] انسان ها موجودات سخنوری هستند.|
[ترجمه گوگل] انسان ها موجوداتی متفکر هستند[ترجمه ترگمان] انسان ها articulate
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having facility with words; fluent.
• مترادف: communicative, eloquent, fluent, well-spoken
• متضاد: inarticulate
• مشابه: glib, silver-tongued, smooth-spoken, talkative
• مترادف: communicative, eloquent, fluent, well-spoken
• متضاد: inarticulate
• مشابه: glib, silver-tongued, smooth-spoken, talkative
- Having an articulate instructor makes lectures more interesting and comprehensible.
[ترجمه امیرمحمد] داشتن یک آموزگار سخنور ( خوش بیان ) سخنرانی را جذاب تر و قابل فهم میکند|
[ترجمه گوگل] داشتن یک مربی خوش بیان، سخنرانی ها را جذاب تر و قابل درک تر می کند[ترجمه ترگمان] داشتن یک مربی برای سخنرانی جالب تر و قابل فهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's articulate, but he doesn't always have his facts straight.
[ترجمه گوگل] او بیانگر است، اما همیشه حقایق خود را ثابت نمی کند
[ترجمه ترگمان] خوب حرف می زند، اما همیشه واقعیت را روشن نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خوب حرف می زند، اما همیشه واقعیت را روشن نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: presented clearly and effectively; cogent.
• مترادف: cogent, eloquent, lucid
• متضاد: inarticulate, incoherent
• مشابه: fluent, persuasive, well-spoken
• مترادف: cogent, eloquent, lucid
• متضاد: inarticulate, incoherent
• مشابه: fluent, persuasive, well-spoken
- The police chief gave an articulate explanation of the events that had occurred.
[ترجمه گوگل] فرمانده نیروی انتظامی در مورد وقایع رخ داده توضیح مفصلی ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] رئیس پلیس توضیح روشنی از وقایعی که اتفاق افتاده بود داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رئیس پلیس توضیح روشنی از وقایعی که اتفاق افتاده بود داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: articulates, articulating, articulated
حالات: articulates, articulating, articulated
• (1) تعریف: to speak or pronounce (words or syllables) clearly and distinctly.
• مترادف: enunciate, pronounce
• متضاد: mumble
• مشابه: express, speak, vocalize
• مترادف: enunciate, pronounce
• متضاد: mumble
• مشابه: express, speak, vocalize
- You need to articulate the words so that the audience can understand what you're saying.
[ترجمه سعیده] شما باید کلمات را شمرده ( فصیح ، گویا ، شیوا ) بیان کنید تا مخاطب متوجه آنچه میگویید بشود.|
[ترجمه گوگل] شما باید کلمات را به گونه ای بیان کنید که مخاطب بتواند حرف شما را بفهمد[ترجمه ترگمان] شما باید این کلمات را بیان کنید تا حضار آنچه را که شما می گویید درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make the physical movements necessary in order to utter (speech sounds).
• مترادف: say
• مشابه: vocalize, voice
• مترادف: say
• مشابه: vocalize, voice
- She has difficulty articulating some of the consonants.
[ترجمه گوگل] او در بیان برخی از صامت ها مشکل دارد
[ترجمه ترگمان] او به زحمت بعضی از کلمات را ادا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به زحمت بعضی از کلمات را ادا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to express effectively.
• مترادف: enunciate
• مشابه: elucidate, explain, explicate, expound, definition 4: to unite by, or as though by, joints. The structure has been carefully articulated.similar words: connect, hinge, join, joint, unite
• مترادف: enunciate
• مشابه: elucidate, explain, explicate, expound, definition 4: to unite by, or as though by, joints. The structure has been carefully articulated.similar words: connect, hinge, join, joint, unite
- She articulated the reasons for the group's opposition.
[ترجمه گوگل] او دلایل مخالفت این گروه را بیان کرد
[ترجمه ترگمان] او دلایل اپوزیسیون این گروه را بیان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دلایل اپوزیسیون این گروه را بیان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The structure has been carefully articulated.
[ترجمه گوگل] ساختار به دقت بیان شده است
[ترجمه ترگمان] ساختار به دقت مورد تاکید قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساختار به دقت مورد تاکید قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: articulable (adj.), articulated (adj.), articulately (adv.), articulacy (n.), articulateness (n.)
مشتقات: articulable (adj.), articulated (adj.), articulately (adv.), articulacy (n.), articulateness (n.)
• (1) تعریف: to utter or pronounce a speech sound or sounds.
• مترادف: speak
• مشابه: enunciate, pronounce, vocalize
• مترادف: speak
• مشابه: enunciate, pronounce, vocalize
- The injury to his jaw makes it difficult for him to articulate.
[ترجمه سعیده] آسیب فک او، شیوا صحبت کردن را برای او دشوار میکند.|
[ترجمه گوگل] آسیب دیدگی فک او باعث می شود که تکلم را با مشکل مواجه کند[ترجمه ترگمان] آسیب دیدن فک او برای او دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to speak distinctly.
• مترادف: enunciate
• متضاد: mumble
• مترادف: enunciate
• متضاد: mumble
- Please articulate so that we can understand you.
[ترجمه گوگل] لطفا بیان کنید تا ما شما را درک کنیم
[ترجمه ترگمان] لطفا توضیح دهید که ما می توانیم شما را درک کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لطفا توضیح دهید که ما می توانیم شما را درک کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید