appearance

/əˈpɪrəns//əˈpɪərəns/

معنی: ظهور، سیما، نمایش، ظاهر، پیدایش، ظواهر، نمود، منظر، فرم
معانی دیگر: (قدیمی) شبح، وانمود، فرانمود

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: keep up appearances
(1) تعریف: the act or an instance of appearing or coming into view.
مترادف: emergence
مشابه: advent, arrival, coming, debut, introduction

(2) تعریف: outward show or aspect; seeming.
مترادف: aspect, face, look, semblance
مشابه: cast, exterior, form, front, guise, illusion, image, outside, pretense, show

(3) تعریف: (pl.) outward signs; indications.
مترادف: aspect, cast, exterior, externals, face, semblance, show
مشابه: indications, presence

- By all appearances he's an honest man.
[ترجمه محمد حیدری] با تمام ظواهر او یک مرد امین است.
|
[ترجمه mohammadali] به نظر میاد انسان راستگویی باشد.
|
[ترجمه امیررضا] از نظر ظاهری او یک مرد صادق است.
|
[ترجمه گوگل] از نظر ظاهری او یک مرد صادق است
[ترجمه ترگمان] به هر حال مرد شریفی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the way in which someone is dressed or groomed.
مترادف: countenance, look, looks
مشابه: aspect, attitude, bearing, carriage, demeanor, features, form, mien, style, visage

- a sloppy appearance
[ترجمه محمد حیدری] ظاهری شلخته
|
[ترجمه رضا] تعداد بازی در فوتبال
|
[ترجمه گوگل] ظاهری درهم و برهم
[ترجمه ترگمان] ظاهری درهم و برهم،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. her appearance on the stage filled the audience with delight
ورود او به صحنه حضار را غرق در شعف کرد.

2. his appearance compels one's curiosity
قیافه ی او کنجکاوی آدم را برمی انگیزد.

3. his appearance in church
حضور او در کلیسا

4. his appearance on stage was greeted by hoots of scorn
ظهور او بر صحنه با فریاد حاکی از تحقیر مواجه شد.

5. the appearance of dark clouds is a sign of rain
پیدایش ابر سیاه نشانه ی باران است.

6. the appearance of impropriety
شبهه ی عمل خارج از نزاکت

7. the appearance of the ghost left him open-mouthed
ظهور آن شبح آنها را بهت زده کرد.

8. the appearance of the lion set the monkeys crying
اشکار شدن شیر،میمون ها را به سر و صدا درآورد.

9. the appearance of the prophet
ظهور پیامبر

10. the appearance of the two-headed man filled everyone with astonishment
آشکار شدن مرد دوسر همه را بهت زده کرد.

11. a deceptive appearance
ظاهر گول زننده

12. a guest appearance
شرکت (در نمایش) به عنوان هنرپیشه ی مهمان

13. after the appearance of typhus, the whole house was fumigated
پس از پیدایش بیماری تیفوس همه ی خانه را با گاز دود گندزدایی کردند.

14. an exterior appearance of happiness
ظاهری حاکی از شادی

15. her goodly appearance
ظاهر گیرای او

16. his personal appearance is not appealing
قیافه ی ظاهری او چنگی به دل نمی زند.

17. the bizarre appearance of the natives frightened the child
ظاهر عجیب و غریب بومیان بچه را ترساند.

18. the prisoner's appearance was a mess
سر و وضع آن زندانی افتضاح بود.

19. make an appearance
در ملا عام ظاهر شدن،حضور یافتن،حاضر بودن

20. he gave the appearance of being busy
وانمود کرد که سرش شلوغ است.

21. he had the appearance of a drunk
او ظاهر مست ها را داشت.

22. on her first appearance on stage, she killed the audience
در اولین ظهور خود بر صحنه،حضار را کشته و مرده ی خود کرد.

23. process for their appearance in court has already been issued
ورقه ی احضار آنها به دادگاه قبلا صادر شده است.

24. the clown's amusing appearance
قدوقواره ی خنده آور دلقک

25. put in an appearance
(برای مدت کوتاهی) حضور یافتن،خود را نشان دادن

26. to give an appearance of
وانمود کردن

27. a man of austere appearance
مردی با ظاهر سختگیر و مرتاض منش

28. their house had an appearance of desolation
خانه ی آنها ظاهر مخروبه ای داشت.

29. he was hoodwinked by the car's appearance and now he is regretful
او گول ظاهر اتومبیل را خورد و حالا پشیمان است.

30. the free market led to the appearance of an entrepreneurial class and the creation of jobs
بازار آزاد موجب ظهور طبقه ی کارآفرینان و ایجاد کار گردید.

31. a man cannot be judged by his appearance
انسان را نمی شود از روی ظاهرش شناخت.

32. aslan puts a high value on his appearance
اصلان به قیافه و ظاهر خود اهمیت زیادی می دهد.

مترادف ها

ظهور (اسم)
development, advent, manifestation, appearance, apparition, emersion, ostentation, loose, outburst, conspicuity, epiphany

سیما (اسم)
countenance, physiognomy, appearance, air, aspect, features, visage, expression, brow, lineament, mien

نمایش (اسم)
amusement, performance, play, display, show, appearance, demonstration, ostentation, histrionics, representation, presentation, exhibition, portrayal, parade, presentment, staging, showing, exposure, drama, flare, spectacle

ظاهر (اسم)
figure, appearance, look, outward, exterior, form, sensation

پیدایش (اسم)
appearance, emersion, genesis, birth, infrastructure, nativity, coming into existence

ظواهر (اسم)
appearance, outward, exterior

نمود (اسم)
growth, phenomenon, appearance, aspect

منظر (اسم)
countenance, face, physiognomy, sight, appearance, aspect, phantom, perspective, image, facet, visage, phase, guise, spectrum, facies, fantom

فرم (اسم)
figure, appearance, dole, sorrow, form, farm

تخصصی

[خودرو] ظاهر
[ریاضیات] ظهور، حضور، نمایش، نمود، احتمال، سیما، شکل، طرح صورت

انگلیسی به انگلیسی

• act of coming into view; impression, semblance
the appearance of someone or something in a place is their arrival there, especially when it is unexpected.
the appearance of something new is its coming into existence or into use.
someone or something's appearance is the way that they look to people.
when someone makes an appearance in a play or show, they take part in it.
if you put in an appearance at an event, you go to it for a short time but do not stay.
if something is true to all appearances or by all appearances, it seems from what you know about it that it is true.

پیشنهاد کاربران

1. ظاهر
2. چهره
3. نشان دادن
4. پدیدار شدن
5. ظهور
6. حضور
Public appearance
حضور در ملا عام
[در مورد کتاب، فیلم، نشریه، مقاله و. . . ] چاپ یا انتشار
ظاهر - نما
To keep up appearances حفظ ظاهر کردن
ظاهر
مثال: His appearance at the party was a surprise.
ظاهر او در مهمانی یک موضوع جالب بود.
سر و ریخت
سر و شکل
ریخت و قیافه
در فلسفه کانت مترادف با فنومن به معنای پدیدار یا ظهور یا نمود به کار میرود که در مقابل نومن یا ناپدیدار یا بود در نظر گرفته میشود
به معنی پوشش یا ظاهر
شکل ظاهری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : appear
اسم ( noun ) : appearance
صفت ( adjective ) : apparent
قید ( adverb ) : apparently
میزان دیده شدن، نمای یک شی یا یک تصویر
شکل ظاهری
تیپ و مدل
شخصیت ظاهری
ظاهر که شامل تیپ، چهره، رنگ مو، رنگ چشم و. . . می شود.
ظهور، نمود، بروز
نقش ( در فیلم، نمایش، سریال )
I'm tired of your appearance and your body
حالم از ریخت و قیافه و هیکل تو بهم میخورد
The way same body look
شکل
The same appearnce
همان شکل
ظاهر. چهره
پدیداری
ظاهر، حقیقت، پوشش، پیدایش
ظاهر پوشش یا ظاهر قیافه .
تو فوتبال برای حضور در زمین ( تعداد بازی ) هم استفاده میشه
حضور زدن، حضور به هم رسانیدن ( حقوق )
ظاهر، قیافه

ظاهر
ظاهر، قیافه
ظاهر شدن
فرم نمایشی
ظاهر کسی یا چیزی

تجلی
حضور یافتن
درآشکار - درپیدا
تیپ و قیافه
نما
ظاهر. لباس
حضور

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس