allow

/əˈlaʊ//əˈlaʊ/

معنی: پذیرفتن، پسندیدن، اعطاء کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، تصویب کردن، روا دانستن، ترخیص کردن
معانی دیگر: اجازه ی ورود دادن، گذاشتن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن، دادن، منظور کردن، امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن، به حساب آوردن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، بهره دادن، سود دادن، ستودن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: allows, allowing, allowed
عبارات: allow for
(1) تعریف: to permit; let;
مترادف: authorize, let, permit
متضاد: disallow, forbid, hinder, inhibit, prevent, prohibit
مشابه: abide, admit, approve, countenance, empower, enable, grant, sanction, suffer, tolerate

- The hospital does not allow smoking anywhere on the premises.
[ترجمه shiva_sisi‌] بیماریستان کشیدن سیگار را در ساختمان ممنوع کرده است
|
[ترجمه Farhood] بیماریستان کشیدن سیگار را در محوطه ساختمانیش ممنوع کرده است
|
[ترجمه ilay] بیمارستان در تمام محل خود اجازه ی سیگار کشیدن را نمی دهد.
|
[ترجمه گوگل] بیمارستان در هر جایی از محل استعمال دخانیات را ممنوع می کند
[ترجمه ترگمان] بیمارستان اجازه سیگار کشیدن در هر جایی را نمی دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please allow me to help you with the expenses of the party.
[ترجمه erfan] لطفا به من اجازه دهید در پرداخت هزینه های جشن به شما کمک کنم
|
[ترجمه گوگل] خواهش می کنم اجازه بدهید در هزینه های مهمانی به شما کمک کنم
[ترجمه ترگمان] لطفا به من اجازه بدهید با هزینه های مهمانی به شما کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The university allows second-year students to live off campus.
[ترجمه گوگل] این دانشگاه به دانشجویان سال دوم اجازه می دهد تا خارج از محوطه دانشگاه زندگی کنند
[ترجمه ترگمان] این دانشگاه به دانشجویان سال دوم اجازه می دهد تا در محوطه دانشگاه زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Tenants are allowed to have cats in their apartments, but not dogs.
[ترجمه گوگل] مستاجران اجازه دارند در آپارتمان خود گربه داشته باشند، اما سگ نه
[ترجمه ترگمان] Tenants مجاز به داشتن گربه ها در آپارتمان های خود هستند، اما نه سگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to concede.
مترادف: accept, admit, authorize, concede, grant, let, permit, sanction
متضاد: deny, disallow, dispute
مشابه: acknowledge, agree, approve, comply

- She allowed that he might be right on certain points, but she could not agree with his main argument.
[ترجمه گوگل] او اجازه داد که ممکن است در برخی موارد حق با او باشد، اما نتوانست با استدلال اصلی او موافقت کند
[ترجمه ترگمان] او مجاز بود که در برخی موارد حق داشته باشد، اما نمی توانست با استدلال اصلی خود موافقت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The insurance company did not allow their claim.
[ترجمه اسحاقی] شرکت بیمه ادعای آنها را قبول نکرد.
|
[ترجمه 34345774] شرکت بیمه به ادعای آن ها اجازه نداد
|
[ترجمه گوگل] شرکت بیمه به ادعای آنها اجازه نداد
[ترجمه ترگمان] شرکت بیمه به ادعای آن ها اجازه نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to provide or set aside (a certain amount).
مترادف: allocate, allot
مشابه: provide, spare

- Her mother allowed her ten dollars a week.
[ترجمه kkkk] مادرش ده دلار در هفته به اوداد
|
[ترجمه گوگل] مادرش هفته ای ده دلار به او اجازه داد
[ترجمه ترگمان] مادرش هفته ای ده دلار به او می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teacher allowed an hour for the students to finish.
[ترجمه مجتبی] معلم یک ساعت به دانش اموزان اختصاص داد
|
[ترجمه ERIKA] معلم یک ساعت به دانش آموزان وقت داد تا کارشان را تمام کنند
|
[ترجمه گوگل] معلم یک ساعت فرصت داد تا دانش آموزان تمام کنند
[ترجمه ترگمان] معلم یک ساعت صبر کرد تا دانش آموزان حرفش را تمام کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to permit by not paying close enough attention.
مترادف: let, permit
مشابه: sanction

- How could you allow such a thing to happen?
[ترجمه Celeverboy] چطور تونستی بزاری همچین چیزی اتفاق بیافتد
|
[ترجمه گوگل] چطور تونستی اجازه بدی همچین چیزی؟
[ترجمه ترگمان] چطور تونستی همچین کاری رو انجام بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. allow a centimeter for shrinkage
یک سانت برای آب رفتن (پارچه) منظور کنید.

2. allow at least an hour for lunch
لااقل یک ساعت برای ناهار وقت بگذارید.

3. allow him greater latitude in expressing his opinion
برای بیان عقایدش به او آزادی بیشتری بدهید.

4. allow me to go
اجازه بدهید بروم.

5. allow me to introduce my brother to you
اجازه بدهید برادر خود را حضورتان معرفی کنم.

6. please allow for the differences in their ages too
لطفا فرق سنی آنها را هم در نظر بگیرید.

7. please allow us to listen
لطفا بگذارید گوش بدهیم.

8. sorry, allow me to pass
معذرت می خواهم اجازه بدهید رد شوم.

9. to allow (of)
1- نتیجه گرفتن،استنتاج کردن 2- روا داشتن،اجازه دادن

10. to allow for
به حساب آوردن،منظور کردن،در نظر گرفتن

11. i won't allow anyone to boss me around!
اجازه نمی دهم هیچکس به من تحکم کند!

12. we must allow local needs to take precedence over regional
باید بگذاریم نیازهای محلی بر نیازهای منطقه ای ارجحیت داشته باشد.

13. we must allow that lack of money affects marriage
باید بپذیریم که نداشتن پول در ازدواج موثر است.

14. he would never allow his brother's orphans to want
او هزگز نمی گذاشت که فرزندان یتیم برادرش،عسرت بکشند.

15. pride did not allow him to borrow money from anyone
عزت نفس به او اجازه نمی داد از کسی پول قرض کند.

16. we should not allow our educational standards to become diluted
نباید اجازه دهیم معیارهای آموزشی ما دچار ضعف شوند.

17. we should not allow our national riches to be wasted so rapidly
نباید اجازه بدهیم که ثروت های ملی ما به این سرعت بر باد داده شوند.

18. a judge should not allow his own feelings to prejudice him
قاضی نباید اجازه بدهد که احساساتش او را دچار تعصب کند.

19. his integrity would not allow him to steal
امانت (او) به او اجازه نمی داد که دزدی کند.

20. my old man didn't allow me to go
پدرم به من اجازه نداد که بروم.

21. to protect the dam, we allow some of the water to waste
برای حفظ سد،می گذاریم که مقداری از آب هرز برود.

22. the woman in her could not allow children to suffer
زنیت او اجازه نمی داد که کودکان رنج ببرند.

23. they closed the tavern's door, oh god do not allow . . . .
در میخانه ببستند خدایا مپسند . . .

24. You must allow for five per cent wastage in transit.
[ترجمه گوگل]شما باید 5 درصد اتلاف در حمل و نقل را مجاز کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید در هنگام انتقال ۵ درصد کاهش داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Never allow yourself to get discouraged and think that your life is insignificant and can't make a change.
[ترجمه گوگل]هرگز به خود اجازه ندهید که ناامید شوید و فکر کنید که زندگی شما بی اهمیت است و نمی توانید تغییری ایجاد کنید
[ترجمه ترگمان]هرگز به خود اجازه نمی دهید که دلسرد شوید و فکر کنید که زندگی تان ناچیز است و نمی تواند تغییری ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Other insurers will allow you to bolt on critical illness cover to standard life cover.
[ترجمه گوگل]سایر بیمه‌گران به شما این امکان را می‌دهند که پوشش بیماری‌های بحرانی را به پوشش استاندارد عمر ببندید
[ترجمه ترگمان]سایر بیمه ها به شما این اجازه را می دهند که در پوشش بیماری بحرانی قرار بگیرید تا پوشش استاندارد زندگی را پوشش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. I asked her if she would allow me to interview her, and she readily agreed.
[ترجمه گوگل]از او پرسیدم که آیا اجازه می دهد با او مصاحبه کنم، و او به راحتی موافقت کرد
[ترجمه ترگمان]از او خواهش کردم که به من اجازه ملاقات با او را بدهد و او هم موافقت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. She didn't allow her personal problems to impinge on her work.
[ترجمه Je suis une jeune fille] او اجازه نداد مشکلات شخصی اش با کارش تداخل ایجاد کند
|
[ترجمه ❀Sajedeh❀] او اجازه نداد مشکلات شخصی اش مانع انجام کارش شوند
|
[ترجمه گوگل]او اجازه نمی داد مشکلات شخصی اش به کارش لطمه بزند
[ترجمه ترگمان]او به مشکلات شخصی اش اجازه نمی داد که به کارش ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. A simple mathematical formula has been devised to allow you to calculate the interest due.
[ترجمه گوگل]یک فرمول ریاضی ساده ابداع شده است تا به شما امکان محاسبه سود پرداختی را بدهد
[ترجمه ترگمان]یک فرمول ریاضی ساده برای این که به شما اجازه محاسبه بهره را بدهد ابداع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Allow the soup to simmer gently for ten minutes.
[ترجمه محسن خادمی] بگذارید سوپ یه ده دقیقه قشنگ بجوشه.
|
[ترجمه گوگل]اجازه دهید سوپ به مدت ده دقیقه به آرامی بجوشد
[ترجمه ترگمان]بگذارید سوپ به مدت ده دقیقه آرام بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پذیرفتن (فعل)
vouchsafe, admit, accept, embrace, receive, allow, hear, matriculate, listen

پسندیدن (فعل)
approbate, accept, allow, choose

اعطاء کردن (فعل)
confer, admit, allow

اجازه دادن (فعل)
allow, authorize, authorise, let, permit, give clearance

رخصت دادن (فعل)
allow

تصویب کردن (فعل)
pass, approbate, allow, authorize, approve, okay, ratify, subscribe, homologate, okey

روا دانستن (فعل)
allow

ترخیص کردن (فعل)
free, clear, allow, authorize, authorise, permit

تخصصی

[ریاضیات] اجازه دادن، جایز شمردن، پذیرفتن، مجاز به استفاده بودن

انگلیسی به انگلیسی

• permit; enable
if someone in authority allows you to do something, they say that it is all right for you to do it.
if you are allowed something, you are given permission to have it or are given it.
if you allow something to happen, you do not prevent it.
if something allows a particular thing to happen, it makes it possible.
if you allow that something is true, you admit that it is true; a formal use.
if you allow a particular period of time or amount of something, you set aside that particular period of time or amount for a particular purpose.
if you allow someone to join a particular organization or allow them to be in a particular place, you let them belong to that organization or to go to that place.
if you say `allow me', you are politely offering to do something for someone, or politely introducing something you want to say.
if you allow for something, you consider its effect on the plans you are making.

پیشنهاد کاربران

باعث شدن
ممکن ساختن
اجازه دادن، اجازه داشتن
مثال: The teacher doesn't allow talking during exams.
معلم اجازه حرف زدن در حین امتحان ها را نمی دهد.
اجازه ( وارد شدن )
مثلاٌ: اجازه وارد شدن منابع انرژی پراکنده
اجازه دادن. رخصت دادن، ستودن، پسندیدن، تصویب کردن، روا دانستن، پذیرفتن، اعطاء کردن، علوم مهندسی: تصویب کردن
اجازه دادن
مجوز دادن
فرصت انجام کاری را دادن
بستری را فراهم کردن
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل آن �بهل تا بود� یعنی بگذار چیز را تا چنین و چنان شود. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . و آنرا �بل تا� نیز گویند. ( آنندراج ) . در اشتقاق لفظ مذکور اختلاف است ، مؤلف انجمن آرای ناصری در جنوب ایران شنیده است که تا عهد وی هم بتا و بل میگویند. مؤلف رشیدی لفظ مذکور را فعل امر از مصدر بتائیدن بمعنی گذاشتن داند. ( از فرهنگ نظام ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بتا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین.
ابوشکور.
بگفتا نه آخر دهان تر کنم
بتا جان شیرینش در سرکنم.
سعدی.
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست.
سعدی.

فرصت در اختیار قرار دادن
فرصت دادن
سبب شدن
✅دادن، منظور کردن ( وقت، زمان و غیره )
?How do you think you could be on time
I guess the best thing to do would be to always 👁️‍🗨️allow👁️‍🗨️ lots of time to get anywhere. So for example, if it normally takes me, say, half an hour to get to the city centre, then I should probably leave home about an hour before I need to get there
...
[مشاهده متن کامل]

مجوز
من دادم لباس به یک زن فقیر
I allowed a clothes to a poor woman
give somebody/something the green light
Allow = let and permit
Lady Paula does not allow enough money to Charles
لیدی پایولا پول کافی به جالز نمیدهد
امکان دادن
دامن زدن
میسر کردن
اختصاص دادن، در نظر گرفتن
to let someone do or have something
اِجازِهیدن به کسی برای انجامیدن کاری.
دسترسی دادن
اجازه میدهد. . .
اجازه ( فعل )
My mother never allows , l go to the town by myself.
مادرم هیچوقت اجازه نمیده من تنهایی ( خودم ) به خیابان بروم.
لایک فراموش نشه 😉⁦♥️⁩
Informal :
To be of the opinion
To assert
2.
said when making a polite request or offering help.
Allow me . . .
فراهم کردن
امکان پذیر ساختن
اجازه دادن
you are not allowed to askquestions during the exam
اجازه دادن به ، گذاشتن ، امکان دادن
she only allows the children to watch television at weekends
اون فقط آخر هفته ها به بچه ها اجازه می ده تلویزیون تماشا کنن 🌜🌜
هنر 91
Allow time for something = زمان در اختیار کسی قرار دادن برای چیزی
به عنوان مثال:
I'll allow time for questions and comments at the end
اجازه دادن
give permission
امکان ِ . . . در اختیار کسی قراردادن/�
امکان ِ . . . در اختیار کسی گذاشتن
اجازه ی چیزی یا انجام ِ کاری را به کسی دادن
شرایط انجام کاری را مهیا کردن


permit , give permission
اجازه دادن
اجازه دادن
Give permissions
present
ارائه دادن
اذعان می کند
اجازه دادن
پذیرفتن
رخصت دادن
پسندیدن
اجازه دادن give permission
Give permission
اجازه دادن
امکان چیزی را فراهم کردن
امکان ِ . . . در اختیار کسی قراردادن/
امکان ِ . . . در اختیار کسی گذاشتن
اجازه ی چیزی یا انجام ِ کاری را به کسی دادن
شرایط انجام کاری را مهیا کردن
اجازه
مقدور ساختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس