اسم ( noun )
• : تعریف: a sum, combination, or composite of separable elements.
• مترادف: amount, combination, composite, compound, sum, sum total, total, totality
• متضاد: constituent
• مشابه: aggregation, all, complement, concrete, entirety, gross, summation, whole
• مترادف: amount, combination, composite, compound, sum, sum total, total, totality
• متضاد: constituent
• مشابه: aggregation, all, complement, concrete, entirety, gross, summation, whole
- The aggregate of her life experiences lent her considerable wisdom.
[ترجمه گوگل] مجموع تجربیات زندگی او خرد قابل توجهی را به او بخشید
[ترجمه ترگمان] تجربیات زندگی او به او عقل و حکمت قابل توجهی بخشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تجربیات زندگی او به او عقل و حکمت قابل توجهی بخشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Concrete is an aggregate composed of mineral elements mixed with cement.
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] اساس ساختار بتن مخلوطی از سیمان و عناصر پایه ( معدنی ) هست.|
[ترجمه گوگل] بتن سنگدانه ای است که از عناصر معدنی مخلوط با سیمان تشکیل شده است[ترجمه ترگمان] بتن ترکیبی از عناصر معدنی مخلوط با سیمان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: added up, combined, or considered as a whole.
• مترادف: added up, combined, complete, entire, total, whole
• متضاد: individual
• مشابه: all, grouped, joined, united
• مترادف: added up, combined, complete, entire, total, whole
• متضاد: individual
• مشابه: all, grouped, joined, united
- The couple's aggregate wages are just barely enough to keep the family afloat.
[ترجمه عطیه عروجی] دستمزد مجموع این زوج به مشقت برای زندگی و سرپایی آن کافی است|
[ترجمه گوگل] دستمزد مجموع این زوج به سختی برای سرپا نگه داشتن خانواده کافی است[ترجمه ترگمان] مجموع دست مزد این زوج به اندازه کافی برای شناور ماندن خانواده کافی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: formed in a dense cluster or mass.
• مترادف: agglomerated, clustered, massed
• مترادف: agglomerated, clustered, massed
- The raspberry is an aggregate fruit.
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] تمشک میوه متراکمی هست.|
[ترجمه عطیه عروجی] تمشک یک میوه است|
[ترجمه حسین کتابدار] تمشک میوه ی حاصل از رشد برچه های مجزا و متعدد یک گل است ( میوۀ مجتمع )|
[ترجمه گوگل] تمشک میوهای است[ترجمه ترگمان] تمشک یک میوه کل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: aggregates, aggregating, aggregated
حالات: aggregates, aggregating, aggregated
• (1) تعریف: to collect in one mass or sum.
• مترادف: accumulate, amass, assemble, collect, compile, garner, group
• مشابه: compose, gather, lump together, mass, sum, unite
• مترادف: accumulate, amass, assemble, collect, compile, garner, group
• مشابه: compose, gather, lump together, mass, sum, unite
- The museum aggregated numerous works of the artist that had previously been in the hands of private collectors.
[ترجمه گوگل] این موزه آثار متعددی از این هنرمند را که قبلاً در دست مجموعهداران خصوصی بود، جمع آوری کرد
[ترجمه ترگمان] موزه آثار متعددی از هنرمندانی که قبلا در دست ماموران جمع آوری کنندگان خصوصی بوده اند را جمع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موزه آثار متعددی از هنرمندانی که قبلا در دست ماموران جمع آوری کنندگان خصوصی بوده اند را جمع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If we aggregate our funds, we'll have enough capital to start the business.
[ترجمه عطیه عروجی] اگر سرمایه خود را جمع کنیم سرمایه کافی برای شروع کسب و کار خواهیم داشت|
[ترجمه گوگل] اگر سرمایه خود را تجمیع کنیم، سرمایه کافی برای شروع کسب و کار خواهیم داشت[ترجمه ترگمان] اگر سرمایه خود را جمع کنیم، سرمایه کافی برای شروع کسب وکار خواهیم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to add up to.
• مترادف: add up to, sum up to, total
• مشابه: equal, number
• مترادف: add up to, sum up to, total
• مشابه: equal, number
- Her debts aggregated thousands of dollars.
[ترجمه علی جادری] بدهی های او مجموعاً هزاران دلار شد.|
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] مجموع بدهی های او به هزاران دلار رسید.|
[ترجمه گوگل] بدهی های او هزاران دلار جمع آوری شد[ترجمه ترگمان] debts هزاران دلار جمع کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: aggregative (adj.), aggregately (adv.)
مشتقات: aggregative (adj.), aggregately (adv.)
• : تعریف: to combine or unite into a mass or whole.
• مترادف: agglomerate, amass, combine, swarm, unite
• مشابه: collect, crowd, gather, group
• مترادف: agglomerate, amass, combine, swarm, unite
• مشابه: collect, crowd, gather, group
- Several different minerals aggregate to make up what we call granite.
[ترجمه علی جادری] چندین ماده معدنی مختلف جمع شده است تا آنچه ما آن را گرانیت می نامیم بسازد .|
[ترجمه گوگل] چندین کانی مختلف برای ساختن چیزی که ما گرانیت می نامیم جمع می شوند[ترجمه ترگمان] بسیاری از مواد معدنی مختلف برای بالا بردن چیزی که ما آن را گرانیت می نامیم، جمع شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید