پریدن


معنی انگلیسی:
hop, jump, leap, spring, vault, blow, to fly, to jump, [fig.] to pass away suddenly

لغت نامه دهخدا

پریدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) با پر سوی هوا اوج گرفتن و مسافت پیمودن. حرکت کردن صاحبان بال در هوا با بالهای خویش. برپریدن. پرواز کردن. طیران کردن. طیرورت. طیر. استطاره. خفوق. تَمرﱡص. و رجوع به پریدن شود :
آن زاغ را نگه کن چون پرد
مانند یکی قیرگون چلیپا.
عماره.
اگر بازی اندر چکک کم نگر
وگر باشه ای سوی بطان مپر.
ابوشکور.
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی ( از لغت نامه اسدی ).
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جائی که باز باشد پرید ماغ را.
دقیقی.
بدو گفت از ایدر برو تا بمرو
بدانسان که در باغ پرد تذرو.
فردوسی.
چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ
که بر سر نیارست پرید زاغ.
فردوسی.
تو گفتی که گردون بپرد همی
زمین از گرانی بدرد همی.
فردوسی.
نیاردپریدن بسر بر عقاب
ستاره نبیند زمینش به خواب.
فردوسی.
نپرد ببالای آن که عقاب
نجنبد ز بیمش نهنگ اندر آب.
فردوسی.
بجائی کز او دور باشد گذر
نپرد بر او کرکس تیزپر.
فردوسی.
چنان برپریدند ازآن جایگاه
که از سایه شان دیده گم کرد راه.
فردوسی.
عقاب دلاور بر آن راه شیر
نپرد اگر چند باشد دلیر.
فردوسی.
وز آنجایگه خیره شد ناپدید
هش و رای او همچو مرغان پرید.
فردوسی.
جغد که با باز و با کلنگان پرد
بشکندش پرّ و مرز گردد لت لت.
عسجدی.
ور مرغ بپرداز برش گوید
پرّی برکن به پیش من بفکن.
ناصرخسرو.
پرت از پرهیز و طاعت کرد باید کز حجاز
جعفر طیار بر علیا بدین طاعت پرید.
ناصرخسرو.
روزی بپر طاعت از این گنبد بلند
بیرون پریده گیر چو مرغ بپر مرا.
ناصرخسرو.
|| بدر رفتن. بیرون رفتن. خارج شدن :
بدو گفت کانکس که مارش گزید
همی از تنش جان بخواهد پرید.
فردوسی.
سرانجام بستر بود تیره خاک
بپرد روان سوی یزدان پاک.
فردوسی.
- برپریدن ؛ بیرون رفتن :
چو سهراب رستم بدانسان بدید
بیفتاد و هوش از سرش برپرید.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پر شدن مملو شدن انباشته شدن امتلائ . ۲- پر بکار بردن نیرو و قدرت : (ترک این سخته کمانی رو بگو در کمان نه تیر و پریدن مجو . ) (مثنوی )
با پر سوی هوا اوج گرفتن و مسافت پیمودن

فرهنگ معین

(پَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - پرواز کردن . ۲ - برجستن و سوار شدن . ۳ - جهیدن . ۴ - تبخیر شدن .

فرهنگ عمید

پُر شدن، انباشته شدن.
۱. پرواز کردن.
۲. بال وپر زدن پرندگان در هوا.
۳. جهیدن.
۴. [عامیانه] جستن از جا به طور ناگهانی.
۵. بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین، و آمونیاک.

واژه نامه بختیاریکا

بَدِرَهدِن؛ پیرِستِن؛ تَنگِستِن؛ تنگله دیز؛ ورکندیز؛ تیچِستِن؛ تیزگنیدن ( ورتیزگنیدن ) ؛ فیکِستِن؛ ولیکِستِن؛ جیکستِن؛ فیچِستِن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پریدن همان جهیدن و پرواز کردن است که از معنای نخست، به مناسبت در باب نکاح و حدود سخن رفته است.
در صدق عنوان باکره و ترتّب احکام آن بر دوشیزه ای که بکارتش بر اثر پریدن- و نه آمیزش کردن- زایل شده اختلاف است. از آنجا که بکارت بجز آمیزش به سبب دیگری نیز همچون پریدن از بلندی ممکن است زایل شود، نسبت باکره نبودن زن توسط شوهرش، قذف محسوب نمی شود، بلکه تعریض به قذف خواهد بود که تعزیر می شود.

جدول کلمات

پرواز

مترادف ها

flight (فعل)
پرواز کردن، پریدن، کوچ کردن

spout (فعل)
پریدن، فوران کردن، فواره زدن، جهش کردن، فواره زدن اب

vault (فعل)
پریدن، جست زدن

fly (فعل)
زدن، پرواز کردن، پریدن، افراشتن، پراندن، پرواز دادن، به هوا فرستادن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودن

skip (فعل)
تپیدن، پریدن، جست و خیز کردن، ورجه ورجه کردن، پرش کردن، لی لی کردن، بالا و پایین رفتن، جست زدن، از قلم اندازی، رقص کنان حرکت کردن، سفید گذاردن قسمتی از نقاشی

jump (فعل)
وفق دادن، پریدن، خیز زدن، جستن، پراندن، جهش ناگهانی کردن، جهاندن

bounce (فعل)
پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن

spring (فعل)
پریدن، جهیدن، لی لی کردن، جهش کردن، قابل ارتجاع بودن، حالت فنری داشتن

tumble (فعل)
رقصیدن، پریدن، جست و خیز کردن، غلت خوردن، لغزیدن، ناگهان افتادن

فارسی به عربی

ارجاع , بوب , تدفق , ربیع , سقطة , قرصة , قفزة , مدفن , ورک

پیشنهاد کاربران

به گویش محاوره ای، معاشرت
واژه سخیف محاوره ای به معنی حشر و نشر کردن
پریدن : [عامیانه، اصطلاح] لب پَر شدن، شکستگی کوچک در کناره ی چیزی.
در لری بختیاری
پَریدن: گُمْ کَنْدِن / زِیدِن، گُمبِه زِیدِن
پَرِش: گُمبِه
پرید: گُمبِه زِید، گُم کَند / زِید
بپر: گُم بزن
پُریدن = to fill
پریدن همان پرواز کردن است که پرنده هم از همین واژه آمده اما امروزه به جای واژه جهیدن گفته میشود در گویش قزوینی به جای بپر بپر کردن بجه بجه کردن میگویند

بپرس