پشت پا به بخت خود زدنپشت پا پزانپشت پا زدنپشت پاییپشت پرپشت پر سلیمانپشت پردهپشت پردهٔ ابهامپشت پرده ای از ابهامپشت پرده تخت طاووسپشت پرده ی ابهامپشت پنجهپشت پنجه گذاشتنپشت پیانپشت تا پشتپشت تاپوییپشت تنگ کردعلیپشت تو هستمپشت تکپشت جبههپشت چشم امدنپشت چشم سنگین شدنپشت چشم نازک کردنپشت چشم کسی باز ماندنپشت چشمان اوپشت چهارمپشت چیزی گذاشتنپشت خاکپشت خاک اندازپشت خفتنپشت خمانپشت خمیدنپشت خمیدهپشت دار جملهپشت در پشتپشت در سبزپشت در ماندنپشت درب علیاپشت دربنپشت درهای بستهپشت دریپشت دستپشت دست خائیدنپشت دست خود را داغ کردنپشت دست خود زدنپشت دست داغ کردنپشت دست را داغ کردنپشت دست زدنپشت دست گزیدنپشت دست کندن