رفتن تو همرفتن توی بحر چیزی یا کسیرفتن توی نخ چیزی یا کسیرفتن جان یا روانرفتن چراغرفتن چیزی در چیزیرفتن خانهرفتن داخلهرفتن در پوستین کسیرفتن درم و دینار و زررفتن دل برای چیزیرفتن دل در پی چیزی و خشنود شدن از انرفتن ستارهرفتن ستوررفتن سر کسیرفتن شغل بر کسیرفتن شکمرفتن قضا یا تقدیررفتن گرد سررفتن گوشرفتن نمازرفتن و کشک خود را ساییدنرفتن کار برکسیرفتن کاریرفتندرفتنیرفتهرفته استرفته بودمرفته بودنرفته رفتهرفته شدنرفته گانرفته گررفته مالرفتیرفتیمرفتینگرفثرفحرفدرفراندمرفراندومرفراکتومتررفراکسیونرفرشرفرفرفرمرفرماسیونرفرمیست