خون پالاییخون ترکیخون تود پیرامقعدیخون جگرخون جگر خوردنخون جگر کردن ینی چهخون جلوی چشم ها را گرفتنخون جهانخون چکارهخون خداخون خوردنخون خوریخون خون را خوردنخون خون کسی را خوردنخون خونش را می خورهخون در جگرخون در جگر کردنخون در دل افتادنخون درفشخون درگردن خویش بودنخون دل خوردنخون دل خوردهخون دل دادنخون دماغخون دماغ شدنخون دیدن زنخون دیدهخون را خون نمی شویندخون راندنخون رزخون رزانخون رنگخون روشخون روی پیشانیخون ریختنخون ریزی داخلیخون ریزی غیرطبیعی رحمخون زحمت اشک و عرقخون زن شوم استخون ستانخون سرخخون سردیخون سرهخون سفیدخون سگ شوم استخون سیاهخون سیاوشخون سیاوشانخون شارخون شد