پیشنهادهای یاشا تور گل (١٧)
الفت. [ اَ ل ُ ] ( اِ ) آلفت و غم و اندوه. || رنج و پریشانی و آشفتگی. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ) . رجوع به آلفتن و آلفته شود. الفت. [ اُ ف َ ] ( ...
الیسع. [ اَل ْ ی َ س َ ] ( اِخ ) الیشع. از پیامبران بنی اسرائیل ، شاگرد و جانشین الیاس و پسر شافاط ساکن آبل محوله بود. ( قاموس کتاب مقدس ) . در کشف ا ...
الیم. [ اَ ] ( ع ص ) دردگین. ( منتهی الارب ) . الم ناک. دردناک. دردآور. موجِع. مانند سمیع بمعنی مُسمِع. ( از اقرب الموارد ) . - عذاب الیم ؛ عذابی ک ...
الهام. [ اِ ] ( ع مص ) در دل افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( مجمل اللغة ) . اندر دل افکندن. ( ترجمان علامه ، تهذیب عادل ) . در دل ا ...
روض. [ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَوضَة. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) . ج ِ روضه ، که بمعنی بوستان و مرغزار باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . ...
روح. ( ع اِ ) جان. ج ، اَرْواح. مؤنث نیز می باشد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) . جان. ( غیاث ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ) ( دهار ) . نفس. ( من ...
جنون. [ ج ُ ] ( ع مص ) پوشیدن شب. ( منتهی الارب ) . درآمدن شب. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) . || دفن کردن مرده را. || پوشیده و پنهان شدن ، ...
جنا. [ ج َ ] ( ع مص ) گوژپشت گردیدن. ( از اقرب الموارد ) . || ( اِمص ) گوژپشتی. ( منتهی الارب ) . منبع. لغت نامه دهخدا
( جناحیة ) جناحیة. [ ج َ حی ی َ ] ( اِخ ) گروهی از غُلات شیعه. ( از اقرب الموارد ) . آنان اصحاب عبداﷲبن معاویةبن عبداﷲبن جعفر ذوالجناحین بودند و عقید ...
جندل. [ ج َ دَ / دِ ] ( ع اِ ) سنگ که برداشتن توانند. ( منتهی الارب ) . سنگ بزرگ. ( غیاث اللغات از شرح نصاب و لطائف ) . - دومةالجندل ؛ موضعی است. ( ...
جنده. [ ج ِ دَ / دِ ] ( ص ) زن بدعمل. بدکاره. زن تباه کار که شغلش تبهکاریست. فاحشه. روسبی. قحبه. غر. در وجه تسمیه این کلمه حدسهای مختلف زده اند. ( از ...
گچ. [ گ َ ] ( اِ ) پهلوی و پازند گچ ، معرب آن جص ، سریانی گسا ، کلمه عربی ، فارسی جبسین از یونانی غوپسس و غوپسینس آمده ، در اکدی گسو آمده. ( حاشیه بر ...
صبا. [ ص َ ] ( ع اِ ) باد برین که جای وزیدن آن از مطلع ثریا تا بنات نعش است و آن را قبول هم نامند خلاف دبور. ( منتهی الارب ) . بادی است که از مابین م ...
صباح. [ ص َ ] ( ع اِ ) بام. بامداد. نقیض مساء : تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای همی سیاه مسا گرددم سپید صباح. مسعودسعد. ز بس بلندی ظل زمین به ...
حتم. [ ح َ ] ( ع مص ) واجب کردن. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( تاریخ بیهقی ) . واجب کردن کار بر کسی. ( منتخب ) . || قضاء. حکم کردن. قضا راند ...
حشیش. [ ح َ ] ( ع اِ ) گیاه خشک. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . گیاه خشک و شبیه به خشک شده نباتیست که بر روی زمین پهن نبوده باساق باشد و بحد ثمنش نرسد. ...
نحس. [ ن َ ] ( ع ص ) بداختر. نافرجام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شوم. نامبارک. مرخشه. ( ناظم الاطباء ) . نقیض سعد. ( اقرب الموارد ...