پیشنهادهای رضا افشار (٢٢)
گگیران ( به لاتین: Gəgiran ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان لنکران واقع شده است. [ ۱] گگیران ۱٬۹۲۵ نفر جمعیت دارد. در مسجد ج ...
سکاک. [س ُ ] ( ع اِ ) هوای میان زمین و آسمان. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) . جوفی که میان زمین و آسمان است. ( آنندراج ) . || جای پر از تیر. ( منت ...
/gaga/ لفظی برای کودکان که جهت نام بردن از قند بکار برند & پدر پدربزرگ - لقب بسیار محترمانه و دوست داشتنی برای آقایان
اسم: نادر ( پسر ) ( عربی ) ( تاریخی و کهن ) ( تلفظ: nader ) ( فارسی: نادر ) ( انگلیسی: nader ) معنی: کمیاب، بی همتا، بی نظیر، عجیب، شگفت آور، آنچه ب ...
نادر. [ دِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از ندر. ( اقرب الموارد ) . رجوع به ندر شود. || ( اِ ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است. ( از منتهی الارب ) . رجوع ...
شاهرخ. [ رُ ] ( ص مرکب ) ( مرکب از: شاه رخ ) دارای رخساری چون شاه. شاه منظر. شاه سیما. که رخسارش همانند رخسار شاه است. ( از فرهنگ نظام ) . بدیدار چون ...
افغانی. [ اَ ] ( ص نسبی ) منسوب به افغان و افغانستان. رجوع به افغانستان شود. || ساخته افغانستان. ( فرهنگ فارسی معین ) . || از مردم افغانستان. ( فرهنگ ...
افغان. [ اَ ] ( اِ ) فریاد. ( میرزاابراهیم ) . فریاد و زاری. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( مجمعالفرس ) ( برهان ) ( شعوری ) . فریاد. زاری. فغان. ...
پاکستان. [ ک ِ ] ( اِخ ) ( از: پاک = بخش ستان �پسوند� ضمناً نشانه اختصاری پنج بخش : پنجاب ، افغانی ( صوبه سرحد ) ، کشمیر، سند، بلوچستان پاکستان ) قان ...
دمله دانی. [ دَ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) به معنی دمنه دانی ، و آن کهنه پارچه ای است که در سوراخ تنور گذارند تا بخاربیرون نرود. ( لغت محلی شوشتر ) . رج ...
{abscess} [پزشکی] تجمع موضعی و محدود چرک در حصاری از یاخته های آسیب دیده و آماسیده در هر جای از بدن متـ . آبسه
دمله. [ دَ ل َ/ ل ِ ] ( اِ ) دمگه که مخفف دمگاه است و آن کوره آهنگری و گلخن حمام و سوراخ پایین تنور و تاپو و امثال آن باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خط ...
( دُ مَ یا مَّ ) [ ع . ] ( اِ. ) زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد.
abscess ( اسم ) ورم چرکی، دمل، ابسه، دمبل، ماده، خراج boil ( اسم ) دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب wen ( اسم ) دمل، غده، ورم روی پوست blain ( ...
ترکیب. [ ت َ ] ( ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن. ( تاج المصادر بیهقی ) . چیزی در جایی نشاندن. ( زوزنی ) . چیزی اندر چیزی نشاندن. ( ترجمان جرجا ...
( ترکة ) ترکة. [ ت َ ک َ ] ( ع اِ ) خود آهنین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . خود آهنین. ( از اقرب الموارد ) . خود آهنین که جنگجویان ...
( آغوز ) ( اسم ) درختی از تیر. پیاله داران که از چوب آن میز و صندلی و مانند آن سازند و در جنگلهای ایران بسیار است گوز جوز گردو گردکان چارمغز شیر ماده ...
( آغوز ) شیر غلیظ و زردرنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، شیرماک، فله، شمه، فرشه، زهک.
[ویکی فقه] آغوز. آغوز: شیر ماده نوزاییده را گویند که از آن به مناسبت در باب های: نکاح و قصاص سخن رفته است. در وجوب تغذیه نوزاد با آغوز به وسیله مادر ...
( آغوز ) آغوز. [ غو / غُزْ ] ( اِ ) آغُز. شیرِ ماده نوزائیده. ماک. شیرماک. پَله. پَلّه. فَله. فَلّه. فُرش. فُرشه. زِهَک. گورماست. لبا. کنف. - مثل آ ...
. زن بزرگ زاده. ۲. برای احترام به نام زنان افزوده می شود. ۳. زن، دختر. ۴. همسر، زن.
دیشلمه. [ ل َ م َ / م ِ ] ( ترکی ، مرکب ) ( از: دیش ترکی ، بمعنی دندان لمه که آن نیز ترکی و نوعی علامت مصدری است ) : چای دیشلمه ؛ چای قند پهلو. دشلمه ...