پیشنهادهای nader pourazizi (١٢)
خداوند فرمان و رای و شکوه ز غوغای مردم نگردد ستوه خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن ، تا نبیند خموش سعدی
آن تنی را که بود در جان خلل خوش نگردد گر بگیری در عسل نظامی گنجوی جان رها کردیم و در فکر تنیم تن بمرد و در غم پیراهنیم پروین اعتصامی جان ز پیدایی ...
چو با سفله گویی به لطف و خوشی فزون گرددش کبر و گردنکشی سعدی
جهان را چو باران به بایستگی روان را چو دانش به شایستگی
صد هزار کیمیا حق آفرید کیمیای همچو صبر آدم ندید مولوی به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی حافظ
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک حافظ
یا آور دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد حافظ
یادآور تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش حافظ
هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل از کمین برآید که منم خیام
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش حافظ پرده وسواس بیرون کن ز گوش تا به گوشت آید از گردون سروش مولوی
حکمت و فلسفه را همت مردی باید تیر اندیشه به روی دو جهان آختن است اقبال لاهوری
چنبره ی دید جهان ادراک توست پرده ی پاکان حس نا پاک توست