یغماگر

/yaqmAgar/

مترادف یغماگر: تاراجگر، چپاولگر، چپوچی، غارتگر

معنی انگلیسی:
looter, plunderer, predatory, rapacious, ravisher, plunderer

لغت نامه دهخدا

یغماگر. [ ی َ گ َ ] ( ص مرکب ) غارتگر. یغماکننده. چپاولگر. چپوچی. تاراج گر. ( یادداشت مؤلف ). || می خوار. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

(صفت ) غارتگر تاراج گر.

فرهنگ معین

(یَ گَ ) [ تر - فا. ] (ص مر. ) غارتگر، تاراج گر.

فرهنگ عمید

غارتگر.

مترادف ها

ravager (اسم)
ویرانگر، یغماگر

predator (اسم)
سبع، درنده، یغماگر

sacker (اسم)
غارتگر، یغماگر، کیسه پرکن، کیسه ساز

predatory (صفت)
درنده، تغذیه کننده از شکار، یغماگر، لازم برای شکار

پیشنهاد کاربران

یغما از یاغ منشعب شده. و یاغ در بُعد مادی مثال یَغه لباسی که به تن باشد و باعث راستی آراستگی و پیراستن انسان بشود.
و یاغ هم در بُعد عرفانی اون غریزه ذاتی و وجدانی که جبراً انسان را وادار به کار خیر و جبران می کند و انسان رو به وجد می آورد و میل به عمل خوب دارد و از فطرت انسان سرچشمه می گیرد و عشق را پدیدار می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

کلمه یوغ هم یعنی زیر یاغ رفتن و یاغ کشیدن.
اصطلاحاً اون چوبی که روی گردن چند تا چهارپا برای شخم زدن زمین گذاشته می شد یاغ می گفتند.
سلامِ یاغی؛
قُرصید
رَقصید
مهشید تابید
در بَدری مُنیر
شمس، طلوعید
خورشید درخشید
کوزه ی دل بشکست
رَخشِ دل، خُروشید
چرخ چاچی، بِچَرخید
ندایی نازنین، آمد از اندرون
ای آریامنش، ای مسلمان، ای نازنین
دوست داری ببینی روی ماهش؟
عقل و دل نگاهی انداختند به هم
عقل، غرق در تفکر، حساب، را کتابی کرد
دو دو تا را پنج تا
با دست، پس می زد و با پا پیش
اَمّا بیچاره عقل که نادان بود و نمی دانست
که دو دو تا را پنج هزارتایی از برایش اندوخته بود
دل به تاپ تاپ و افتاد و دست و پایش به لرزش
دل، به دلش دلداری داد و شروع کرد به تَنّازی
نه نمی خواهم، بُگذار خودش آید به پیش
اما بیچاره دل، که در نمی خواهمش، هزار خواهش بود
با دست، پس می زد و با پا پیش
چون خواستنشان از روی خودخواهی بود
عقل و دل هر دو می خواستند
اما خواستنشان ناقص.
آن مهلقا و آن مهرو، آن هُوِیدا
مأمور و ایستاده به اَمرَش
عاشقانه تبسمی کرد بر هردو
رو کرد به آن نازنین، صاحب ندای اندرون
به آن یغماگر و صاحب عقل و دلدارِ صاحب دل
چه کنم، آه ای خدا که من هم مثل تو
دوستشان دارم.
خدا غمگین شد.
یار قهر کرد
یار رفت
دل پژمرد
دل داد زد
کجا، نرو
خرابم، خرابترم نکن
یار برگشت
با عطاب با خطاب
تو فلان کردی تو فلان نکردی،
در حق خودت، چرا نامردی
سردرگریبان، دست و پا آویزان
گفتمش هرچه بگفتی، درست، ولی تو نگو
من خود شرمنده خویشتنم
مرا بیش از این شرمنده خویش نکن.
تو بگیر دست مرا
تو بگو من چکنم.
بی دیده اگر راه روی بی خبری است
تمکین مطلب ازو، که او رهگذری است
قومی که مکرّمند از مهر علیم از گفتهٔ ی حق
کریمند و رحیمند و پیشه یشان دادگستریست

بپرس