یشمه

لغت نامه دهخدا

یشمه. [ ی َ م َ / م ِ ] ( اِ ) پوست خام سپید. ( ناظم الاطباء ). پوست خام بود که بمالند و ترکان یرنداق گویندش. ( از صحاح الفرس ) ( لغت فرس اسدی ). چرم و پوست خامی را گویند که به زور دستمالش رسانیده باشند نه به آتش دباغت. ( آنندراج ) ( برهان ). یرنداق.ارنداق. حمیر. حمیره. ( یادداشت مؤلف ) :
چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش به خامی چو یشمه بی چربو.
منجیک ( از لغت فرس ).

فرهنگ فارسی

پوست یاچرم خام، پوست حیوان که هنوزدباغت نشده
پوست خام سپید پوست خام بود که بمالند و ترکان یرنداق گویندش .

فرهنگ عمید

پوست یا چرم خام، پوست حیوان که هنوز آن را دباغت نکرده و فقط با مالش دست پرداخت داده باشند: چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت / چو طبع خویش به خامی چو یشمه بی چربو (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۴۶ ).

گویش مازنی

/yashme/

دانشنامه عمومی

یشمه ( به لاتین: Yaşma ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان خیزی واقع شده است. [ ۲]
عکس یشمهعکس یشمه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

چرم خام

پیشنهاد کاربران

لایه نازک از سطح یخ زده روی آب یا لایه نازک برفکی شل در روی سطح برگ و تنه درختان در نزدیکی برکه یا چشمه آب

بپرس