یرغوچی

لغت نامه دهخدا

یرغوچی. [ ی َ ] ( ترکی ،ص مرکب ) قاضی. داور. ( یادداشت مؤلف ) ( ذیل جامع التواریخ ص 17 ) : در صورتی که خان مغول بر یکی از عمال ظنین میشد او را به مرافعه و دعوی می خواند واین دعوی را یرغو، و محاکمه کنندگان یعنی قضاة را یرغوچی می گفتند. ( تاریخ مغول ص 93 ). در باب پرستش یرغوارتق بوکا و امرا و ارکان دولت او لوازم اهتمام به جای آورد و یرغوچیان در مقام استفسار آمده ارتق بوکاگفت مصدر جمیع جرایم و خیانات منم و نوینان مرا در این امر گناهی نیست. ( حبیب السیر ج 3 جزو1 ص 22 ). آخرالامر داروغه مشهد جلال الدین محمود با نوکران امیر باباحسن به حوالی آن حصار شتافت راجع به آخر حیات میرزابابر. ( حبیب السیر ج 3 جزء 3 ص 622 ). یرغوچیان به تفحص و تفتیش تمام صورت آن قضایا بازپرسیدند. امیر تومان پسر بوقای یرغوچی و بعد از آن اشیل خاتون را دختر توقتمور. ( تاریخ غازانی ص 13 ). و رجوع به یرغو شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس