- امثال :
یخ را باش ، یخدان را باش ، گل را باش ، گلدان را باش. دیزی بیار، جیزه بدار، کاشکی نه نه ام زنده می شد، این دورانم دیده می شد. ( از امثال و حکم دهخدا ).
|| هرجایی که در آن یخ را نگاه می دارند. ( ناظم الاطباء ). مجمدة. ( دهار ). یخچال. مخشف. مجمده. ( یادداشت مؤلف ). یخچال گودی که در زمین کنند نگاهداری یخ را از زمستان تا تابستان :
نه به مرد یک اندرم یخدان
نه سخن چون فقاع یخدانی.
سوزنی.
کس از محلت مرد یک از رز و یخدان نه میوه آرد و نه یخ نماند پندارم.
سوزنی.
فقاعی گفت مهمی دارم که یخدان را می باید از خاشاک و خاک پاک سازم... شما هردو یخدان فقاعی را پاک سازید. ما هردو به کار یخدان مشغول شدیم. خواجه فرمودند گرسنه می باید کار کرد... به خوف و اندوه تمام به طرف یخدان رفتم... از نان فروش نان گرفتم و به راه چهارسو به طرف یخدان به تعجیل روان شدم. ( انیس الطالبین صص 220 - 221 ). چون آن گل کوه [ سوری وحشی ] به آخر رسد آن غنچه ها را... بر سر کوه درمیان برف نهند و چون به شهر آرند به یخدان برند و آن شاخه ها با غنچه بهم دربسته در کوزه پر آب بنهند تا بشکفد و یک روز آن گل تازه بود و بعد از آن پژمرده شود. دیگر باره سبویی از یخدان بیرون آرند و بر همین وجه کنند. مدتی تازه باشد تا به وقت پاییز آن گل جهت اکابر نگاه توان داشت. ( از فلاحت نامه ).مرو بی پوستین هرگز به مسجد
که یخدان است از گفتار واعظ.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
|| دو تا صندوق است به هم بسته که در سفر همراه بردارند و آن دو نوع است یکی یخدان شربتخانه که اطعمه در آن باشد. دوم یخدان صندوقخانه که آلت فراشه در آن نگهدارند. ( آنندراج ). صندوق اطعمه و حبوبات. ( غیاث ) : پر از الوان نعمت بود یخدان
مگو یخدان که انبان سلیمان.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
|| رخت دان.یک نوع صندوقی که در آن جامه ها حفظ می کنند. ( ناظم الاطباء ). صندوق چوبی که رویه چرمین دارد. صندوق چوبین به چرم پوشیده. ( یادداشت مؤلف ). || قدح سفالین. سفالین کاسه. کاسه سفالین آبخوری. ظرف سفالین چون کاسه خوردن آب را، با دیواره ای کوتاهتر از کاسه. ( یادداشت مؤلف ).