که نزدیک او فیلسوفان بوند
بدان کوش تا یاوه ای نشنوند.
فردوسی.
کنون آمد ای شاه گرگین ز راه زبان پر ز یاوه روان پرگناه.
فردوسی.
زبان پر ز یاوه روان پرگناه رخش زرد و لرزان تن از بیم شاه.
فردوسی.
ز گفتار یاوه نداری تو شرم به دامت نیایم به گفتار گرم.
فردوسی.
همه یاوه همه خام و همه سست معانی از چکاته تا پساوند.
لبیبی.
ارسلان با برادر خطاب کرد تا چرا چنین سخن یاوه نااندیشیده گفتی. ( تاریخ بیهقی ).صحبت نادان مگزین که تبه دارد
اندکی فایده را یاوه بسیارش.
ناصرخسرو.
چنین یاوه تهمت چه بر ما نهندکه از ما همه راستان آگهند.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
کنون حکم یزدان بر اینگونه بودندارد سخن گفتن یاوه سود.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
- یاوه درای ؛ هرزه لای. هرزه و بیهوده گوی. ( آنندراج ) : ای حکیمان رصدبین خط احکام شما
همه یاوه ست و شما یاوه درایید همه.
خاقانی.
همار؛ مرد بسیارگوی یاوه درای. یهمور؛ بسیارسخن یاوه درای. ( منتهی الارب ).- یاوه درایی ؛ بیهوده گویی. رجوع به درای و درایی و دراییدن شود.
- یاوه دهان ؛ بیهوده سخن. آن که سخنان یاوه گوید :
بنده که خلقی بُوَدَش در نهان
بِه ْ بود از خواجه یاوه دهان.
امیرخسرو.
- یاوه سخن ؛ بیهوده گو. هرزه لا. هرزه درای : هم بگویندی گر جای سخن یابندی
مردم یاوه سخن را نتوان بست دهان.
فرخی.
- یاوه سرا ؛ هرزه درای. یافه درای. ژاژخای. لک درای. ( یادداشت مؤلف ).- یاوه سرایی ؛ هرزه درایی. ژاژخایی. هرزه لایی. یاوه درایی. لک درایی. ( یادداشت مؤلف ).
- یاوه کار ؛ بیهوده کار :
سرانجام یوسف بشد خسته دل
نه مانند آن یاوه کاران خجل.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
- یاوه کردن سخن ؛ بیهوده و بر باطل سخن گفتن : چو در خورد گوینده باید جواب بیشتر بخوانید ...