یارو
/yAru/
مترادف یارو: حضرت، طرف، فلانی، مکیم، یاردانقلی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- شخصی که نزدگوینده وشنونده هر دو شناخته است و بجهتی خواه اختصارکلام و خواه تمایل به آنکه دیگران شخص مورد نظر را نشنانسد گفته شده : که نکند سر تا پای قضی. آن یار و یک صحنه سازی ماهرانه از برای بدام کشیدن من بوده است . ۲- تعبیر استخفاف آمیز از کسی : یارو خیال میکند من نوکر پدرش هستم .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
نَم کی ( نَمکینَک ) ؛ نمکیه
دانشنامه عمومی
یارو شهری در شهرستان باگاسی در استان باله در بورکینافاسوی جنوبی است و جمعیت آن ۱۵۷۳ نفر است.
wiki: یارو
یارو (زاوخان). یارو ( به لاتین: Yaruu ) یک منطقهٔ مسکونی در مغولستان است که در استان زوخان واقع شده است. [ ۱] [ ۲]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: یارو (زاوخان)
جدول کلمات
مترادف ها
طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل
آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص
آدم، یار، رفیق، یارو، هم کار
شخصیت، وجود، یارو، هویت، خصوصیات شخص، اخلاق و خصوصیات شخص، صفت شخص
آدم، خلیج کوچک، خور، یارو، پناهگاه ساحلی دامنه کوه، شخص
آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس
گریز، یارو، فرار، مرد، شخص
یارو، شخص، انسان یا حیوان مزاحم
یارو، زنکه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
گی
یعنی اون طرف یا کسی باکسی که میشه شوخی کنید باهاش میشه گفت یارو
واژه یارو
معادل ابجد 217
تعداد حروف 4
تلفظ yāru
نقش دستوری اسم
ترکیب [ پهلوی yāru ( اسم ) [مصغرِ یار] [عامیانه]
مختصات ( اِ. ) ( عا. )
آواشناسی yAru
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ لغت معین
فرهنگ واژه های اوستا
معادل ابجد 217
تعداد حروف 4
تلفظ yāru
نقش دستوری اسم
ترکیب [ پهلوی yāru ( اسم ) [مصغرِ یار] [عامیانه]
مختصات ( اِ. ) ( عا. )
آواشناسی yAru
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ لغت معین
فرهنگ واژه های اوستا
اشاره ای بی ادبانه نسبت به غایب، بین افرادی که او را بشناسند
وگرنه بی ادبانه تلقی کردنش، محتاج قرینه است
وگرنه بی ادبانه تلقی کردنش، محتاج قرینه است
یعنی آدم بی ارزش و حقیر، کسی که نامش را نمی دانند، کسی که میخواهند در موردش صحبت کنند اما تمایلی به بردن اسمش ندارند
فلانی. . . یاردانقلی. . .
یعنی طرف. یعنی اون کس
یارو::
یار او. فلانی. غریبه
یارو کجا رفت
یار او. فلانی. غریبه
یارو کجا رفت