ی

/ye/

معنی انگلیسی:
yeh (the 32nd letter of the persian alphabet (the last one)), [verbal ending equivalent to thou art

لغت نامه دهخدا

ی. ( حرف ) نشانه حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است. در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چنانکه «ی » در «خدای » و «ی اوّل » چنانکه «یَ» در «یار» و «پارسایی »، و «ی وسط» چنانکه «یَ » در «امین »، و «ی آخر» چنانکه «َی » در «مسلمانی ». این علائم کتبی در عربی و فارسی علاوه بر اینکه نماینده حرف صامت «ی » [ ی ِ ] است نماینده مصوت «ی » [ ای ] هم هست و با آنکه این دو از نظر زبانشناسی دو حرف کاملاً جداگانه است ، در عربی و فارسی یک حرف بشمار می رود و با توجه به تلفظ خاص یای مجهول که شرح آن خواهد آمد این علائم کتبی نماینده سه صدا و سه حرف خواهد بود.
ابدالها :
> حرف «ی » در فارسی دری مقابل با «آ» آید:
آرستن = یارستن.
> مقابل با همزه مفتوحه آید. ( ظاهراً در کلمات مأخوذ از ترکی ):
ارنداغ = یرنداغ.
اغناق = یغناق.
اکدش = یکدش.
> در افعال مبدو به همزه مفتوح و مضموم ،هنگام الحاق «ب » یا حرف نفی «ن » و حرف نهی «م » پس از حروف مزبور و پیش از فعل ، «ی » بدل از همزه آید:
بیفتاد. نیفتاد. بیفکند. نیفکند. میفکن. میاموز. میاور. بیاورده ام. بیاسودی. بیارامیده. بیامد :
جوان گفت بر گوی و چندین مپای
بیاموز ما را تو ای نیک رای.
فردوسی.
نوادر و عجایب بود که... همه بیاورده ام به جای خویش. ( تاریخ بیهقی ). چند پایه که برفتی [ امیر محمد ] زمانی نیک بنشستی و بیاسودی. ( تاریخ بیهقی ). من و مانند من ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده. ( تاریخ بیهقی ). من نسختی کردم چنانکه در دیگر نسختها و در این تاریخ بیاورده ام. ( تاریخ بیهقی ).
نشانه بندگی شکر است هرگز مردم دانا
ز نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاچارد.
ناصرخسرو.
میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا
که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد.
ناصرخسرو.
همچو ماهی یکی گروه از حرص
یکدگررا همی بیوبارند.
ناصرخسرو.
گربدنیا در نبینی راه دین
در ره دانش نیلفنجی کمال.
ناصرخسرو.
گر دل تو چنانکه من خواهم
مر چنین کار را بیاراید.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

حرف سی ودوم الفبای فارسی
به آخرکلمه پیوندد و معنی آنرا تبدیل به حاصل مصدر کند و یائ حاصل مصدر در موارد ذیل بکار رود . ۱ - گاه ی ) حاصل مصدر در آخر کلمات بمعنی گری آید چون جادویی جادوگری . صوفیی صوفیگری . ساقیی ساقیگری . ۲- گاه معرف دین مذهب مسلک نحله طریقه و شیوه است مانند مسلمانی مجردی قلندری . ۳ - گاه علاوه برمعنی حاصل مصدر عمل وحرفه و شغل رارساندمانند مطربی قوادی مذکری معلمی . ۴- در کلمات ذیل فن و هنر وشیوه و آیین رارساند : جهانداری سیاهداری کلاهداری . ۵ - گاه کلمات مختوم به ی حاصل مصدرمعنی مکان ودکان وسرای دهدمانند: قنادی عطاری صحافی نخ بافی چوب بری . ۶ - گاه ( ی )مورد بحث در آخر کلم. مرکبی که جزو اول آن اسم و جزو دوم ریش. فعل ( مفرد امر حاضر ) باشد در آید و از مجموع مرکب اسم آلت و ظرف سازد :ترشی خوری آش خوری . ۷- بمصدر مرخم پیوندد ( سوم شخص مفردغایب ماضی ) مانند: هستی ازهست و نیستی ازنیست . ۸- به آخرفعل پیوندد ( دوم شخص مفرد امر حاضر ) : آزاری ( از آزردن ) زاری از زاریدن . ۹- باسم فاعل مرکب پیوندد : ( هرگز صحابه از بهر مسلمان باشی ( مسلمان باشندگی ) چیزی نگرفتندی .
به آخر کلمه در آید و نشانه وحدت باشد یائ نشانه وحدت نیز از یا آت مجهول است و به معنی یک و یکی و یکتن باشد

فرهنگ معین

(حر. ) سی و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با ۱٠ در حساب ابجد.
(پس . ) این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود. ۱ - مطلق نسبت ، و آن بر چند قسم است :الف - نسبت به مکان : شیرازی ،اصفهانی ، رامسری . ب - نسبت به چیز: ارغوانی ، پرنیانی ، زعفرانی . ج - نسبت به شخص : اسرافیلی . ۲ -
(پس . ) به آخر کلمه درآید و نشانة نکره بودن باشد: پادشاهی ، مردی ، گلی .
(مجهول ) در قدیم تلفظ ح را به صورت « ی » می نوشتند و آن را یای مجهول می نامیدند (مق . یای معروف ) مانند: دلیر. این تلفظ در قرن های اخیر از میان رفته و بدل به یای معروف شده و امروزه فرقی بین این دو یاء نیست ولی هنوز فارسی زبانان افغانستان و پاکستان و هند
(معروف ) تلفظ « i » را به صورت « ی » می نوشتند و می نویسیم و آن را در قدیم یای معروف می نامیدند (مق . ) یای مجهول مانند:پذیر.

فرهنگ عمید

نام واج «ی».
سی ودومین حرف الفبای فارسی، یا. &delta، در حساب ابجد: «۱۰».
۱. برای ساختن حاصل مصدر به کار می رود: دوستی، دشمنی.
۲. نشانۀ نسبت یا اتصاف: تهرانی، شیرازی.
۳. نشانۀ نکره که بر یک شخص یا یک چیز غیرمعلوم دلالت می کند: مردی، زنی، سنگی، کتابی.
۴. به همراه بن فعل، نشانۀ دوم شخص مفرد است: رفتی، دیدی، بردی.
۵. نشانۀ اضافه که بین دو کلمه و در آخر کلماتی که به الف یا واو ختم می شوند درمی آید: بوی گل، نوای بلبل.
۶. [قدیمی] در آخر فعل نشانۀ استمرار است: رفتی، خوردی.

واژه نامه بختیاریکا

( َی (اَی) ) آهای؛ آی. مثلاً اَی فرهاد یا فرهادَی یعنی آهای فرهاد
از حروف الفبای بختیاری با این تفاوت که گونه ای از حرف ی ( y ) که در بعضی از واژگان مانند میش جایگزین ی فارسی می شود. این حرف در زبان انگلیسی معادل ندارد و طریقه تلفظش جوریست که بصورت انگلیسی قابل به نوشتن نیست چون تلفظ و حرکات این حرف در آن حرف آمیخته و اصلا معلوم نیست این ادات در کجای حرف قرار میگیرند. آنها که به زبان بختیاری آشنا هستند می دانند که براستی نوشتن این حرف به انگلیسی واقعا امکان ندارد.
این. مثلاً یم یعنی یَ+م؛ این هم. یَم دینداس یعنی این هم آخرش
( َی ) آن را؛ بِنِهادیسَی؛ ب+ نهادی + س + ی؛ میگذاشتیش؛ میگذاشتی آن را

دانشنامه عمومی

ی حرف سی و دوم یعنی حرف آخر در حروف الفبای فارسی، حرف بیست وهشتم و آخر در الفبای عربی و دهمین حرف از حروف الفبای عبری ( یُدי ) است.
نام این حرف به فارسی ( یاء ) است و در انگلیسی ( y ) خوانده می شود.
ی حرف سی و دوم یعنی حرف آخر در حروف الفبای فارسی، حرف بیست و هشتم و آخر در الفبای عربی و دهمین حرف از حروف الفبای عبری ( یُدי ) است.
شکل ی در الفبای ایرانیک:[ ۱]
عکس ی
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

سی ودومین و آخرین حرف از الفبای فارسی و بیست وهشتمین حرف از الفبای عربی (ابتثی) و حرف دهم از الفبای ابجدی که در حساب جمل ده به حساب می آید، در عبری yod و در یونانی iota است. حرف «ی» نشانۀ صامتِ کامی ـ دندانی «y» است، چنان که در کلمۀ یار (yâr) و هم نشانۀ مصوت پیشین ـ بستۀ «i»، چنان که در کلمۀ دید (did) و در بعضی اسم های دخیل عربی نمایندۀ مصوت «â» است چنان که در کلمۀ مصطفی (mostafâ). نام این حرف «یِ = ye» و «یا = yâ» و «یی = yi» و «یاء = yâ» است. هنگامی که حرف «ی» به عنوان صامت میانجی، بین موصوف و صفت و یا مضاف و مضاف الیه قرار می گیرد، گاهی به شکل یای کوچک «ء» نوشته می شود مثلِ لانۀ پرنده، خانۀ بزرگ. حرف «ی» پرکاربردترین پسوند در زبان فارسی است که هم در فارسی کهن و هم در فارسی معیار معاصر و هم در فارسی عامیانه کاربردی گسترده دارد. این حرف به عنوانِ پسوند صرفی و نیز پسوند اشتقاقی به کلمات اضافه می شود. الف) پسوند صرفی: ۱. به عنوان شناسه، در دوم شخص مفرد به بن فعل اضافه می شود، چنان که در می بردی، می بری؛ ۲. نشانۀ نکره، که به اسم اضافه می شود و آن اسم را نکره می کند، چنان که در جملۀ «مردی را درخیابان دیدم»؛ ۳. به عنوان نشانۀ وحده، به اسم اضافه می شود و به آن مفهوم وحده می دهد. مثل «باید نفری ۱۰۰تومان بدهید» و گاهی مفهوم تقریب را به آن می دهد با مثل «یک هفته ای در اصفهان ماندیم» و گاهی مفهوم تحقیر دارد مثلِ «در مصطبۀ عشق تنعّم نتوان کرد ـ چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی» ۴. در فارسی کهن، برای ساخت های فعل استمراری به انتهای فعل ساده، حرف «ی» افزوده می شد که به آن «یای استمراری» می گویند با چنان که در این جمله: هر روز بامداد به خدمت پیغمبر آمدندی و از پیغامبر... علم شنیدندی. (ترجمۀ تفسیر طبری)؛ ۵. در فارسی کهن، برای بیان امور و حوادثی که در عالم خواب و رؤیا جریان داشته است از فعلی استفاده می کرده اند که با پسوند «ی» به کار می رفته و این پسوند به صیغۀ ماضی و مضارع اضافه می شده است با مثال: «دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی ـ کز عکس روی او شب هجران سرآمدی». (حافظ)؛ ۶. در فارسی کهن، به انتهای ساخت های فعل التزامی حرف «ی» اضافه می شده است مثلِ «بر زبانِ تو کلمه ای نرفت که در آن عیبی گرفتندی». (کلیله و دمنه)؛ ب) پسوند اشتقاقی: ۱. پسوند «یِ» اسم ساز، که به صفت و گاهی اسم متصل می شود و غالباً اسم معنا و اسم مصدر می سازد و مفاهیم گسترده ای به آن می دهد؛ مثلِ: برادری، سیاهی، عکاسی، شهرداری، هزاری، ماشینی، آبادی، شیرینی؛ ۲. پسوند «ی» صفت ساز، که به اسم متصل می شود و غالباً صفت نسبی می سازد، مثل رنگی، سنگی، فرهنگی، تهرانی، اسلامی؛ ۳. پسوند «ی» لیاقت، که به مصدر اضافه می شود و صفت لیاقت می سازد؛ مثلِ پوشیدنی، خوردنی، دیدنی. البته گاهی پسوند «ی» اشتقاقی مفهوم جدیدی به اسم یا صفت قبل از خود نمی دهد، مثل ارمغانی، قربانی، خلاصی. در گذشته، حرف مصوت «ی» به دو صورتِ معروف و مجهول تلفظ می شده است که امروز برای فارسی زبانان قابل تمایز و تشخیص نیست. یای معروف که به یای عربی هم شناخته می شده است، حرکت ماقبل آن کسرۀ اشباع شده بوده است؛ مثل «ی» در کلمات تیر، شیر (خوردنی)، تقدیر. یای مجهول که به آن یای فارسی هم می گفته اند، حرکت ما قبل آن کسرۀ غیراشباع شده بوده است؛ چنان که در تیغ، گریز، فریب، آسیب. گذشتگان از دیدگاهی دیگر حرف «ی» را به یای اصلی و یای وصلی تقسیم می کرده اند؛ یای اصلی جزو اصل کلمه است مثلاً «ی» در گیاه، و «ی» وصلی یا زاید که همان پسوندها هستند.

پیشنهاد کاربران

ی در بسیاری از واژگان به کار گرفته می شود. شیوه آن در پارسی میانه - پهلوی یگ یا یک بوده که آن را امروزه در تاریک، نزدیک می بینیم.
برای نمونه واژه زری را در نگاه داشته باشید. برابر این واژه می شود از زر ( =طلا ) ، پس ی در اینجا و در واژگان بسیاری این کاربرد را دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

واژگان آبی، خاکستری، مشکی را در نگاه داشته باشید. در این واژگان ی برابر واژه "گون" را می دهد. آبی=آبگون، خاکستری=خاکسترگون، مشکی=مشگون ( مشک یا مُشک چیزی سیاه رنگ است ) پس ی در این نمونه ها و در بسیاری از واژگان و رنگ ها همین برابر را دارد.
ی می تواند در واژه ای همچون تندی، گرمی، درازی، بلندی می تواند برابر پسوند های "ا، نا" باشد. تندی تراز و اندازه تند بودن را نشان می دهد. گرمی تراز و اندازه گرم بودن را نشان می دهد، درازی تراز و اندازه دراز بودن را نشان می دهد. . . . . .
اگر واژه پیشین ی صفت بود، برای نمونه خوبی، آرامی، تاریک. . . . باشد، ی در اینجا نشانگر "بودن" است یا جایی یا چیزی که دارای صفت واژه پیشین است.
برای نمونه خوب ی=خوب بودن، آرامی=آرام بودن، تاریک=جایی یا چیزی که "تار" است.
واژه "نازی" هم همینگونه ساخته شده است، ناز ی همانند تاریک است و در اینجا ی برابر "بودن" نیست، بلکه واژه ای را می سازد که دارای صفت واژه پیشین است. پس نازی می شود کسی یا چیزی که ناز است. ناز هم برابر "قشنگ، زیبا" است پس نازی می شود کسی که زیبا/قشنگ است.
ی همچنین برابر "بودن" هم هست، برای نمونه در بی خوابی، می شود بی - خواب - ی یا همان بی - خواب - بودن.
اگر گونه ای دیگر از "ی" هم هست بگویید، چون ما شمار بسیاری از "ی" ها در پارسی داریم و ندایی هم می گوید که همه را ننوشته ام!

کارواژه یِ " آختن/آزیدن" با پیشوندِ پارسیِ میانه یِ " اَی" و پیشوندِ پارسیِ کُنونیِ " ی":
" یاختن" با بُن کنونیِ " یاز" :
" یاختن" برآمده از کارواژه یِ " اَیاختن" با بُن کنونیِ " اَیاز" است که در آن " اَی" پیشوند است. چنانکه پیشتر آورده ام، پیشوندِ پارسیِ میانه یِ " اَی" به ریختِ " ی" درآمده است: نمونه " اَیاری به یاری"/ " اَیافتن به یافتن" و. . . .
...
[مشاهده متن کامل]

نکته: کارواژه یِ " اَیاختن/یاختن" را هم از نگرِ ساختاری و هم از نگرِ چمیک ( =معنایی ) با کارواژه یِ " اَیافتن/یافتن" همسنجی کنید.

کارواژه یِ " آختن/آزیدن" با پیشوندِ " اَی" در زبانِ پارسیِ میانه و " ی" در پارسیِ کُنونی:
" یاختن" با بُن کنونیِ " یاز" :
" یاختن" برآمده از کارواژه یِ " اَیاختن" با بُن کنونیِ " اَیاز" است که در آن " اَی" پیشوند است. چنانکه در زیرواژه یِ " اَی" از این تارنما آورده ام، پیشوندِ پارسیِ میانه یِ " اَی" به ریختِ " ی" درآمده است: نمونه " اَیاری به یاری"/ " اَیافتن به یافتن" و. . . .
...
[مشاهده متن کامل]

نکته: کارواژه یِ " اَیاختن/یاختن" را هم از نگرِ ساختاری و هم از نگرِ چمیک ( =معنایی ) با کارواژه یِ " اَیافتن/یافتن" همسنجی کنید.

بررسیِ کارواژه یِ " آفتَن" در زبانِ پارسیِ میانه - پارسیِ کُنونی:
1 - " آفتَن" با بُن کنونیِ " آب":
در اوستایی کارواژه یِ " اَپ" به چمهایِ زیر بوده است:
1. 1 - رسیدن، دست یافتن
1. 2 - رسیدن به ، نائل شدن، دسترسی پیدا کردن یا در اختیار گرفتن، بدست اوردن، دریافت کردن، شرکت داشتن در دستیابی به چیزی
...
[مشاهده متن کامل]

1. 3 - " برخوردَنِ/اصابت کردنِ" پرتابه
1. 4 - ( به فرمان یا دستوری ) عمل کردن، ( فرمان یا دستوری را ) برآوردَن/انجام دادن/تحقق بخشیدن/اجابت کردن/پذیرفتن ، ( از فرمان یا دستوری ) پیروی و اطاعت کردن
1. 5 - ( با مخالف یا دشمن ) همآوردی ( همچشمی ) یا برابری کردن ( gleichkommen ) ، از پسِ ( حریف یا دشمنی ) برآمدن یا در برابرِ ( حریف یا دشمن ) خودی نشان دادن، چیره شدن، غلبه کردن، پیروز شدن
1. 6 - ( با صدا یا چیزهایی از این دست ) کارِ یکسان و برابری را انجام دادن یا همان کار را انجام دادن، همان کار را توانستن انجام دادن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
2 - " اَپ" با پیشوندها:
2. 1 - با پیشوندِ " اَوی":
دست یافتن، رسیدن به، به گیرآوردن
2. 2 - با پیشوندِ " آ " :
رسیدن، دست یافتن، رسیدن به -
2. 3 - با پیشوندِ " پَئیتی": ( که همان پیشوندِ " پِی" در زبانِ پارسیِ کُنونی است: )
رسیدن
2. 4 - با پیشوندِ " فرَ": ( که همان پیشوندِ " فَر" در زبانِ پارسی و همان پیشوندِ " ver" در زبانِ آلمانی است: )
رسیدن به، دست یافتن، بدست آوردن
( بنابر نبیگِ واژه های اوستا:رسیدن، پیش رفتن )
نکته 1: واژه یِ " اَپ" برابر با " gelangen، hingelangen " در زبانِ آلمانی است و بنابر فتادِ 2. 3 در بالا هنگامیکه این واژه یِ اوستایی با " پَئیتی /پی" همراه می شود، کریستین بارتولمه واژه یِ آلمانیِ بالا را با "zu" می آورد؛ یعنی " hinzugelengen". این به روشنی تاییدی بر گفته هایِ من در زیرواژه یِ " پِی" در همین تارنما می باشد که گفتم " zu" در زبانِ آلمانی در بسیاری جاها با پیشوندِ " پِی" در زبانِ پارسی کارکردِ یکسانی دارد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
3 - " آپینیتَن" و " اَیافتن" در زبانِ پارسیِ میانه، پیشوندی بنامِ " اَی:ay" در پارسیِ میانه و "ی" در پارسیِ کُنونی:
" اَپ" در اوستایی ریشه یِ دو کارواژه یِ " آپینیتَن" و " اَیافتن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی است.
" آپینیتَن" یک کارواژه یِ گذراست که از سه تکواژِ " آپ. ین. یتَن" ساخته شده است.
بررسیِ تکواژهایِ " آپینیتَن": ( آپ. ین. یتَن )
3. 1 - " آپ" برآمده از همین واژه یِ " اَپ" در بالا می باشدکه در پارسیِ کُنونی به ریختِ " آب" که بُن کنونیِ " آفتَن" است، در آمده است.
3. 2 - "ین" نشانه یِ گذراسازِ/سببی سازِ زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی است که در پارسیِ کُنونی به ریختِ " آن" در آمده است.
3. 3 - " یتَن/تَن" نشانه یِ مصدری است که در پارسیِ کُنونی به ریختِ " یدَن/دَن/تَن" در آمده است.
پس اگر بخواهیم کارواژه یِ " آپینیتَن" را در پارسیِ کِنونی بکارگیریم، به " آبانیدن" می رسیم که گذرایِ/سببیِ کارواژه یِ " آفتَن" است.
"کریستین بارتولومه" در پانوشتِ واژه یِ " اَپ" آورده است که " اَی" در کارواژه یِ پارسیِ میانه یِ " اَیافتَن" پیشوند است یعنی داریم : اَی. آفتن.
نیاز به یادآوری است که" یاوری" در پارسی نیز برآمده از واژه یِ پارسیِ میانه یِ " اَیاواریه" بوده است که تکواژهایِ آن چنین هستند: ( اَی. او. ار. یه )
" اَی" چنانکه گفته شد، پیشوند است. " اوار" در " ایاواریه"برآمده از واژه ای اوستایی " اَوَر" به چمِ "یاری، کمک" است که خود به کار واژه یِ " اَو:av" به چمِ " کمک کردن" در همین اوستایی برمی گردد و " یه" نیز پسوند است.
اکنون به روشنی دریافته می شود که " اَی" در زبانِ پارسیِ میانه پیشوند بوده است که در پارسیِ کُنونی به ریختِ " ی" در آمده است بمانندِ " اَیافتن/یافتن، اَیاواریه/یاوری، اَیاری/یاری، اَیاریدن/یاریدن و . . . ".
همچنین در زبانِ پارسیِ میانه واژگانی همچون " اَیابَگ، اَیاباگ، اَیابَگیه و. . . " نیز از " اَیافتن" بر آمده است.
ما می دانیم که بُنِ کنونیِ " یافتن"، " یاب" است و از سویِ دیگر آشنا شدیم که "ی" در این کارواژه پیشوند است و اگر این پیشوند را از آن جداکنیم، " آفتَن" با بُن کنونیِ " آب" را خواهیم داشت.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
4 - " اَنافتَن/آنافتَن" با بُن کنونیِ " اَناب/آناب" در زبانِ پارسیِ میانه به چمِ " رد کردن، دور کردن، جلوگیری کردن، امتناع کردن، دفع کردن":
اکنون به آسانی می توان دریافت که کارواژه یِ " اَنافتن/آنافتَن" به چمِ " رد کردن، دور کردن، جلوگیری کردن، امتناع کردن، دفع کردن" با بُنِ کنونیِ " اَناب/آناب" در پارسیِ میانه برآمده از پیشوندِ ناپایاسازِ ( =منفی سازِ ) " اَن" وکارواژه یِ " آفتَن" است که چنانکه گفته شد این " آفتَن" نیز خودبرآمده از واژه یِ اوستاییِ " اَپ" هست؛ پیشوندِ " اَن" به چمِ " نا، بی" است که در اوستایی نیز بکار می رفته است و نشاندهنده یِ "ناپایایی و نفی" است.
پادواژه یِ " آفتَن/آب" بنابر چمارهایِ واژه یِ " اَپ" در اوستایی بویژه فتادِ 1. 4، " دور کردن، رد کردن" است و از همین رو می توان در زبانِ پارسی برایِ واژگانِ " رد کردن، امتناع کردن، انکار کردن" از کارواژه یِ " انآفتن/آنافتَن" با بُن کنونیِ " انآب/آناب" بهره گرفت.
نیاز به یادآوری است که واژه یِ " اَنابیشتن/آنابیشن" نیز در زبانِ پارسیِ میانه به چمِ "اجتناب، جلوگیری، دوری، دفع" بکارگیری می شده است که اگر بخواهیم آنرا به زبانِ پارسیِ کُنونی تراگوییم به واژه یِ " اَنابِش/آنابِش" می رسیم؛چراکه پسوندِ نامسازِ "یشن" در زبانِ پارسیِ میانه همان پسوندِ " ِش" در پارسیِ کُنونی است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد 1:
ما می توانیم با پیشوندِ " بَر"، فتادِ 1. 4 و معنایِ " از پَسِ کاری برآمدن" از فتادِ 1. 5 را در بالا پوشش دهیم؛ یعنی با کارواژه هایِ " برآفتَن/برآبیدن" و " برآبانیدن".
پیشنهاد 2:
ما می توانیم با پیشوندِ " هَن/اَن" و " هم" فتادهایِ 1. 5 و 1. 6 را پوشش دهیم؛ در زبانِ آلمانی واژه یِ " gleichkommen" چنانکه در بالا آمد، برابر با " correspond/match" نیز هست.
پس به آسانی می توانیم برایِ واژگانِ " تناظر داشتن، متناظر بودن" واژه یِ " همآفتَن/همآبیدن" ، برایِ واژه یِ " تناظر" واژگانِ "همآبِش، همآفتگی" و برایِ واژه یِ " متناظر" واژه یِ " همآفته" را پیش نهیم و همچنین برایِ کارواژه یِ "تناظر دادن" از کارواژه یِ " همآبانیدن/اَنآبانیدن" و برایِ واژه یِ " تناظر دهی"، از واژه یِ " همآبانِش/انآبانِش" بهره ببریم.
پیشنهاد 3:
چنانکه به واژه "یافتَن/یاب" و پیشوندی بودنِ " ی" در آن پی بردیم، می توان " آفتن/آب" را با پیشوندهایِ دیگر همچون " بر، هم، در، اندر، دربر، وی/گُ، آز و. . . " همراه ساخت و نوکارواژگانِ خوش ساختی را پدیدآورد، به گونه ای که همه یِ چمارهایِ اوستاییِ واژه یِ " اَپ" را نیز دربربگیرد.
( در اینباره آنچه که در زیرواژه یِ " شگردهای سره سازی زبان پارسی" در همین تارنما آوردم، می تواند یاریگر باشد. )
پیشنهاد4:
پیشوندِ " اَی/ی" را میتوان در زبانِ پارسی با کارواژه هایِ دیگر همراه ساخت و نوواژگانی را پدید آورد.
ولی پیش از آن باید دانست که کارکردِ پیشوندِ " اَی/ی" چیست و در کجا می توان از آن بهره گرفت. در آینده در زیرواژه یِ " اَی/ی" به این پیشوند خواهم پرداخت.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگشتها:
1 - ستونهایِ 71، 70 و72 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ "کریستین بارتولومه"
2 - رویبرگهایِ 82 و 83 از نبیگِ "فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
3 - رویبرگهایِ 15، 8 و 234 از نبیگِ "فرهنگنامه کوچک پهلوی"

یی
ی اصلی مثلا در کلمه ی گیاه ی اصلی است
ی وصلی در آخر کلمات می آید و حالات و صفات مختلفی را متصور می شود مثلا او آدم خوبی است یعنی خوب بودن صفت اوست یا او آرایشگری می کند یعنی آرایشگری صفت و کار اوست یا او با ناراحتی آمد . یعنی ناراحت بودن همراه او بود.
تورو خدا این معنی به رو به من بگین

بپرس