بدان ای دلاور یل پهلوان
که بادی همه سال پشت گوان.
( گرشاسب نامه ).
|| ( اِخ ) نام مبارز بود. ( لغت فرس ). نام مبارزی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) : گوان پهلوانی بود زورمند
به بازوی برز و به بالا بلند.
فردوسی ( از لغت فرس ص 397 ).
این کلمه در فهرست ولف پیدا نشد.گوان. [ گ َ ] ( اِ ) بن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به گوانه و بُن ( اِ ) شود.
گوان. [ گ ِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش جاسک شهرستان بندرعباس که در شمال خاوری جاسک و سر راه مالرو میناب به جاسک واقع شده و سکنه آن 30 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
گوان. [ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 146000 گزی جنوب میناب ، سر راه مالروجاسک به میناب واقع است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه آن 20 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).