گرگر. [ گ ُ گ ُ ] ( اِ ) سخنی از خشم و غضب به زیر لب گویند و آن را غرغر نیز خوانند و دندنه نیز گویند چرا که زیر لب و دندان پنهان مانده. ( آنندراج ). سخنی را گویند که کسی آهسته زیر لب گوید. ( برهان ). || صدای آب رودخانه که از فراز سوی نشیب ریزد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || ( ق ) بسیار و پی درپی. به کثرت و پیوسته : گرگر آب می آید.
- گرگر پول خرج کردن ؛ پول بسیار مصرف کردن.
- گرگر سوختن ؛سوختن با شعله بلند و با آواز خاصی مشتعل شدن آتش.
- امثال :
ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گرگر.
گرگر. [ گ َ گ َ ] ( ص ، اِ ) نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( غیاث ) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش بدو داد در دهر یزدان گرگر.
ناصرخسرو.
|| تخت پادشاهان را نیز گویند. ( برهان ) ( غیاث ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) : وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند
شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند.
خاقانی.
اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی... ( دره نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38 ).گرگر. [ گ َ گ َ ] ( اِخ ) رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است. این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است. رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود.
گرگر. [ گ ِ گ ِ ] ( اِخ )دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است در دو محل به فاصله دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است. سکنه ٔبالا 570 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).بیشتر بخوانید ...