زمینش ز گرمی همی بردمید
ز پوست ددان خاک شد ناپدید.
فردوسی.
نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس خشکی آمد پدید.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم ز آن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
گرمی را سردی ساز و سردی را گرمی. ( کیمیای سعادت ). پس از روزگار جوانی مزاج او [ مردم ] گرم و خشک باشد و این گرمی که جوانان را باشد همان گرمی است که اندر طفلی و کودکی بوده باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد میبری.
سعدی ( طیبات ).
|| مجازاً بمعنی تندی. حدت. شدت. گفتار سخت. عتاب. خشم : بنرمی چو گردون نهد روزگار
درشتی و گرمی نیاید بکار.
ابوشکور.
ای بدیدن کبود و خود نه کبودآتش از طبع و در نمایش دود
ای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی و عتاب چه سود.
منصوربن نوح بن منصور سامانی.
از این در فراوان سخن یاد کردتهی شد دل یوسف از خشم و درد
شدش گرمی از مغز یکسر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
جهاندار چون نامه را کرد گوش دماغش ز گرمی درآمد بجوش.
نظامی.
ترا با چنین گرمی و سرکشی نپندارم از خاکی از آتشی.
( گلستان چ مصفا ص 127 ).
شتاب گیردو گرمی بوقت پاداشن صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
- گرمی هنگامه ؛ شدت آن :گرمی هنگامه و زر هیچ نه
زحمت بازار و دیگر هیچ نه.
نظامی.
|| کنایه از جلدی و تیزروی. ( آنندراج ). زودی. بالفور. شتاب.تعجیل : گفت برادرم محمد را آنجا به کوه تیز بباید داشت و یا جای دیگر که اکنون بدین گرمی به درگاه آوردن روی ندارد. ( تاریخ بیهقی ).به گرمی کار عاقل به نگردد
به تک دانی که بز فربه نگردد.
نظامی.
به آهستگی کار عالم برآرکه در کار گرمی نیاید بکار.
نظامی.
ز گرمی ره بکار خود نداندز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...