گرماوه

لغت نامه دهخدا

گرماوه. [ گ َ وَ / وِ ] ( اِ مرکب ) گرمابان. ( جهانگیری ). گرمابه که حمام است. ( برهان ) : دیوان را سخره گرفت ( جمشید ) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه... پسندیده و اصطبل کشیده و مشتمل بر میدان و ایوان فراخ بلند و باغ و بستان نزه و دلبند. ( ترجمه محاسن اصفهان ). و گرماوه ابتدا او ساخت [جمشید] و زورق که بنگارگری بکار برنداو فرمود. ( فارسنامه ابن البلخی چ لیدن ص 32 ). و فضولیه ابن خراسویه مادر ملک منصور بگرفت و در گرماوه ای گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 166 ). در آن کوه گرماوه کنده ست در سنگ خارا با حوضها و پیوسته گرم باشد. ( فارسنامه ابن البلخی چ لیدن ص 127 ). و آن روز در گرماوه رفت و حجامت کرد و همان روز این کسان جای خالی یافتند، در گرماوه رفتند او را بکشتند و بگریختند. ( مجمل التواریخ والقصص ). و بروایتی گویند که او را در گرماوه ای کردند تا بمرد به سامره. ( مجمل التواریخ والقصص ). و بر هر زمین که رسند نماز کنند الا بطهارت جای یا گرماوه یا گورستان. ( تفسیر ابوالفتوح ). تا وقتی اتفاق افتاد که به گرماوه روند و استحمامی کنند. ( سندبادنامه چ احمد آتش ص 294 ). روزی پسر حسن به گرماوه شد و مدتی بماند، و بعد از آن به مسلخ گرماوه آمد. ( تاریخ طبرستان ).
اگر ناطقی طبل پریاوه ای
و گر خامشی نقش گرماوه ای.
سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) گرمابه حمام : گفتند اندیشه کنیم آنگه گرماوه و نوره ساختند و پیش ازاین نبود . ( تفسیر ابوالفتوح )

فرهنگ عمید

= گرمابه

پیشنهاد کاربران

بپرس