کیچ ( به آلمانی: Kitsch ) واژه ای
آلمانی به معنی پر زرق و برق، چشم پرکن، آبکی و پرطمطراق است. این واژه به آثار هنری گفته می شود که در مقیاس انبوه تولید می شوند و تقلید ناموفقی از استانداردهای
زیباشناسی فرهنگ
نخبه هستند. [ ۱] این واژه در برگردان
فرانسوی جستار مشهور
هرمان بروخ به معنای «هنر پست» آورده شده است اما
میلان کوندرا این معنی را سوء تعبیر می داند و معتقد است با این معنا، «کیچ» چیزی جز اثری ساده و ناشی از بد سلیقگی نیست.
اولین بار این واژه در سال ۱۸۷۸ میلادی در
مونیخ در وصف یک تابلوی نقاشی به کار رفت. بر اساس این تاریخچه بعضی معتقدند که خاستگاه واژه کیچ، آلمانی است و برای اثبات ادعایشان به کلمه kitschen که در جنوب غربی
آلمان به معنی روفتن گل و لای است، استناد می کنند. در عین حال پاره ای بر این اعتقادند که کیچ، ریشه در کلمه
انگلیسی Sketch دارد و آن طرح ها یا نقاشی های سردستی بود که جهانگردان
آمریکایی و انگلیسی آن زمان به قیمتی ارزان به عنوان سوغاتی از بازارهای هنری مونیخ می خریدند. در اوایل سده بیستم میلادی این کلمه کاربرد بیشتری پیدا کرد و کیچ به مفهوم ارزشی منفی در متون
نقد هنری به کار برده شد و پس از آن به نقد دیگر شاخه های
هنر تعمیم یافت. [ ۲]
واژه کیچ در قلمرو هنر به معنای آثار تکراری، تقلیدی و قابل دسترس است که با ویژگی هایی نظیر تکرار امر آشنا، تکثر، تقلید، بهره گیری از عواطف کاذب، به جای تعقل و دور بودن از ایده همراه است. [ ۳] واژه نامه آمریکن هریتیج کیچ را حالت احساسی عوامانه و مبتذل و ذوق سطح پائین ولی پرمدعا توصیف کرده است. [ ۴] میلان
کوندرا در «هنر رمان» دربارهٔ این واژه نوشته است:
نگرش کیچ و رفتار کیچ وجود دارد. نیاز انسان کیچ منش ( به آلمانی: Kitschmensch ) به کیچ، عبارت است از نیاز به نگریستن خویشتن در آینهٔ دروغ زیباکننده، و بازشناختن خشنودانه و شادمانهٔ خویش در این آینه. در نظر بروخ، کیچ از دیدگاه تاریخی، به
رمانتیسم احساساتی قرن نوزدهم مربوط می شود؛ زیرا در آلمان و اروپای مرکزی، قرن نوزدهم بسی رمانتیک تر از نقاط دیگر ( و خیلی کمتر از
رئالیست ) بوده است؛ در این جاست که کیچ بی اندازه شکفته می شود، در این جاست که کلمهٔ کیچ پدید می آید و هنوز هم فراوان به کار برده می شود. ما در
پراگ دشمن اصلی هنر را در کیچ دیده ایم. در
فرانسه چنین نیست. در این جا در مقابل هنر حقیقی، تفریح و تفنن گذاشته می شود، و در مقابل هنر وزین و والا، هنر سبک مایه و رشدنایافته؛ و اما من هرگز از رمان های پلیسی
آگاتا کریستی به خشم نیامده ام! در عوض، چایکوفسکی، راخمانینوف،
هوروویتز وقتی که
پیانو می زند، فیلم های بزرگ هالیوودی، کرامر بر ضد کرامر،
دکتر ژیواگو ( بیچاره پاسترناک! ) ، کسانی و چیزهایی هستند که من عمیقاً و صمیمانه از آن ها نفرت دارم؛ و بیش از پیش از روحیهٔ کیچ موجود در آثاری که از نظر شکل مدعی
نوگرایی اند برآشفته می شوم. ( اضافه کنم: نفرتی که
نیچه نسبت به «کلمه های زیبا» و «رداهای نمایشی»
ویکتور هوگو در خود احساس می کرد، نشانهٔ بیزاری از کیچ قبل از پیدایش کلمهٔ آن بود ) [ ۵]