کوپلیا

دانشنامه عمومی

کوپلیا ( به فرانسوی: La Fille aux Yeux d'Émail ) - دختری با چشم های شیشه ای - یک بالهٔ کمیک است که در سال ۱۸۷۰ توسط آرتور سن لئون و با آهنگسازی لئو دلیب طراحی شده است. چارلز لوئیس اتین که وظیفهٔ نوشتن لیبرتو و طراحی میزانسن را بر عهده داشت، برای این کار از داستان کوتاه «مرد شنی» اثر ارنست هوفمان الهام گرفت. [ ۱]
کوپلیا در زبان یونانی به معنی «زن جوان» است. این افسانه برای اولین بار در ۲۵ مه ۱۸۷۰ در سالن تئاتر امپراتوری اپرا پاریس با حضور جوزپینا بوزاکی ۱۶ ساله در نقش «سوانهیلدا» و یوجنی فیوکر در نقش «فرانتس» به روی صحنه رفت. طراحی لباس به عهدهٔ پل لورمیر و آلفرد آلبرت بود. همچنین شارل - آنتوان کامبون، ادوارد دسپلچین و ژان پاپتیست لاواتره نیز طراحان صحنهٔ این نمایش بودند.
اولین موفقیت بالهٔ کوپلیا با اینکه مصادف با جنگ فرانسه و پروس و محاصره پاریس بود ( که همچنین منجر به مرگ زودهنگام جوزپینا بوزاکی در هفدهمین سالگرد تولد او شد ) ، اما در نهایت این نمایش به یکی از پر اجراترین نمایش های باله در اپرا تبدیل شد.
اجراهای مدرن تر کوپلیا، برگرفته از طرح احیا شدهٔ ماریوس پتیپا هستند، که اواخر قرن نوزدهم برای باله مارینسکی نوشته شده بود. [ ۱]
کوپلیوس ( به لاتین: Coppélius ) پزشکی است که یک عروسک رقصنده در اندازه واقعی ساخته است. این عروسک آنقدر طبیعی است که فرانتس که یک جوان روستایی است، شیفتهٔ آن می شود و دختر مورد علاقه اش سوانهیلدا را کنار می گذارد. سوانهیلدا برای نشان دادن حماقت فرانتس، لباس عروسک به تن کرده و وانمود می کند که آن را زنده کرده است. در نهایت نیز فرانتس را از دست مخترع نجات داده و فرار می کنند.
داستان در طول برگزاری جشنواره ای در شهر آغاز می شود. یک جارچی هنگام ورود به شهر اعلام می کند به هر کسی که در روزهای جشنواره ازدواج کند یک هدیه ویژه نقدی تعلق خواهد گرفت. سوانهیلدا و فرانتس نیز قصد دارند در طول جشنواره ازدواج کنند. با این حال، سوانهیلدا از فرانتس دلخور است، زیرا به نظر می رسد که او مدتی است توجه بیشتری به دختری به نام کوپلیا دارد که بی حرکت در بالکن خانه ای در آن نزدیکی می نشیند.
این خانه متعلق به مخترعی مرموز و شیطانی به نام کوپلیوس است. اگرچه کوپلیا تمام وقت خود را بدون هیچ حرکتی صرف نشستن و مطالعه می کند، اما با اینحال فرانتس مجذوب زیبایی او شده و مصمم است که توجه او را به خود جلب کند. سوانهیلدا که هنوز از فرانتس دلخور است، خوشه گندمی را به سمت سرش تکان می دهد؛ اگر صدای خس خس بدهد، می داند که فرانتس او را دوست دارد. با انجام این کار اما او چیزی نمی شنود. وقتی آن را به سمت سر فرانتس تکان می دهد، او نیز چیزی نمی شنود، اما به یکباره می گوید که صدای خس خس را می شنود. با اینحال، سوانهیلدا حرف او را باور نمی کند و با دلی شکسته فرار می کند.
عکس کوپلیا
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس