کور. ( ص ) اعمی. ( ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. ( برهان ). آدم نابینا. ( ناظم الاطباء ). آنکه از بینایی محروم است. نابینا.اعمی. مقابل بینا و بصیر. ( فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه بصر عاری است. آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و یا با ابتلاء به بیماری. ضریر. بی دیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : کسی را کجا کور بد رهنمون بماند به راه دراز اندرون.
فردوسی.
همانا که کور است دولت به چشم به بد نیک باشد به نیکان به خشم.
فردوسی.
آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ و بلوچ آن تویی دول وتویی گول و تویی پای تو لنگ.
لبیبی.
به یک پای لنگ و به یک دست شل به یک چشم کور و به یک چشم کاژ.
معروفی.
بدان زن مانی ای ماه سمن بر که باشد در کنارش کور دختر.
( ویس و رامین ).
کور کی داند از روز شب تار هگرز کر نه بشناسد آواز خر از ناله زیر.
ناصرخسرو ( دیوان ص 195 ).
وز دیدن و شنودن دانش یله نکرد چون دشمنان خویش چنین کور و کر مرا.
ناصرخسرو.
هرچند هست بدسار از مرد بد بتر نیست با فعل بد منافق جز مار کور و کر نیست.
ناصرخسرو.
نور موسی چگونه بیند کور نطق عیسی چگونه داند کر.
ناصرخسرو.
و اگر نادانی این اشارت را که باز نموده شده است بر هزل حمل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. ( کلیله و دمنه ). چشم مؤمن جمال او بیند کور کی چهره نکو بیند.
سنایی.
آن شنیدی که بود مردی کور آدمی صورت و به فعل ستور.
سنائی.
کرد مردی در آن میانه نگاه گشت از ابلهی کور آگاه.
سنائی.
منکر آیینه باشدچشم کور دشمن آیینه باشد روی زرد.
عمادی شهریاری.
خصم تو کور و تو آیینه شرع کور آیینه شناسد، هیهات.
خاقانی.
شمع عیسی به پیش کور مسوز تیغ عقلی به دست مست مده.
خاقانی.
گفتم ای کور دم حور مخور کو حریف توبه بوی زر توست.
خاقانی.
دجله بود قطره ای از چشم کور پای ملخ پر بود از دست مور.
رود کارون . رودیست در ایران که از زردکوه بختیاری سرچشمه گیرد و از جنوب شهرستان شوشتر وارد این شهرستان میشود و آن در شمال شوشتر بدو بخش تقسیم میگردد : یک شعبه آن از مشرق شوشتر میگذرد و به [گرگر ] یا [ کارون ] یا [ آب بزرگ ] معروف است و دیگری از مغرب شوشتر می گذرد و [ شطیط ] یا [ آب کوچک ] نامیده میشود ( شعبه اخیر مصنوعی است و در عهد ساسانیان ایجاد شده ) . شطیط در ۲ کیلو متری مغرب بند قیر وارد رود [ دز ] میشود و در جنوب بند قیر بشعبه اولی کارون ملحق میگردد و سپس بطرف جنوب سرازیر شده پس از عبور از شهرستان اهواز وارد شهرستان خرمشهر میشود و سرانجام بشط العرب میریزد . کارون تنها رود قابل کشتی رانی ایران است و با شعبش بزرگترین رود ایران محسوب میگردد . رسوبات این رود جلگه خوزستان را تشکیل میدهد و همین رسوبات بتدریج موجب وسعت جلگه مزبور گشته . منتهی الیه غیر قابل کشتی رانی آن شوشتر است و از در خزینه شش فرسنگی میدان تفتون ( مسجد سلیمان ) قابل کشتی رانی است مصب این رودخانه یا دلتای کارون علاوه بر شعب اصلی آن که بشط العرب می ریزد شامل سه شعبه است : ۱ - کهنه - رود - این شعبه ظاهرا قدیمی ترین شعبه و مجرای کارون است و بهمین جهت آن را شط قدیمی نامند . ۲ - رود کور - چون قسمتی از آنرا گل و لای فراگرفته باین اسم موسوم شده . ۳ - بهشهر - پر آب ترین دهانه های کارون محسوب میشود . رود خانه کارون مانند گاماسب بوسیله ضمایمی پر آب میگردد که معروفترین آنها [ آب دیز ] یا [ آب دز] است که خود مرکب است از دو شعبه شمالی و جنوبی و چون بوسیله سد قدیمی که گویا با سنگ قیر محل اتصال این دو شعبه را با کارون ساخته اند از زمانی کهن آنرا بند قیر نامیده اند . رود کارون از اهواز میگذرد و دو پل مهم ( پل راه آهن و پل اتومبیل رو و پیاده رو ) بر روی آن ساخته اند . توضیح در نوشته های یونانی کارون بنام پاسی تیگریس ( یعنی دجله کوچک ) آمده و بقول حمزه اصفهانی پارسی ( پهلوی ) آن [ دژله کودک ] است ( پورداود . خوزستان ۸ ) . نابینا، کسی که چشمانشمعیوب باشدوچیزی رانبیند ( اسم ) ۱ - تعلیم تحصیل : کور تاریخ ۲ - دور. تحصیلی . توضیح احتراز از استعمال این کلم. بیگانه اولی است . افزون شدن . بسیار شدن یا پیچیدن دستار
فرهنگ معین
[ په . ] (ص . ) نابینا.
فرهنگ عمید
نابینا، کسی که چشمانش معیوب باشد و چیزی را نبیند. * کوروکبود: [قدیمی، مجاز] ۱. تیره وتار. ۲. نیست ونابود. ۳. زشت و ناقص. ۴. تیره روزی و محنت: چو فضولی گشت و دست وپا نمود / در عنا افتاد و در کوروکبود (مولوی: ۷۲ ). = کَبَر
گویش مازنی
/kaver/ میوه ی یک نوع گیاه بوته ای & کویر
واژه نامه بختیاریکا
خاموش ( کَوُر ) دستان گوسفند را بالا آوردن و بر تنگ چل آن زدن به منظور تخلیه باد ناشی از خوردن علوفه های باد زا رهدن به کوری ( کَوُر ) فک ( کَور ) کنار؛ کنج؛ زاویه؛ گوشه؛ سو؛ پَر؛ ( کَوُر ) گذاشتن چوب در دهان بره به منظور جلوگیری از شیر خوردن او دست کش ( کور؟ ) منجه کور؛ هَلموس
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی أَعْمَیٰ: کور- کور کرد (در جمله "فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَیٰ أَبْصَارَهُمْ ") معنی تَعْمَی: کور است معنی عَمِیَ: کور شود معنی أَکْمَهَ: کور مادرزاد معنی لَا تَعْمَی: کور نیست(مؤنث) معنی زُرْقاً: جمع ازرق است که به معنای کبود است (چون چشم وقتی بینائیش از بین میرود کبود میشود به کور هم اطلاق می گردد) معنی عَمِیَتْ: کور شد - راه نیافت (عمیت ماضی از عمی است که به معنای کوری است ، ولی در "فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ ﭐلْأَنبَاءُ یَوْمَئِذٍ " معنای کوری مقصود نیست ، بلکه استعاره از این است که انسان در موقعیتی قرار گرفته که به خبری راه نمییابد و مقتضای ظاهر این بود که عمی... معنی کَفَفْتُ: دفع کردم(کلمه کف به معنای کف دست آدمی است که آن را باز و بسته میکند ، و معنای کففته این است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمین مناسبت متعارف شده که این کلمه را در معنای دفع هر چند که با کف دست صورت نگیرد استعمال شود ، حتی شخص کور را هم بخ... معنی کَفَیْنَاکَ: از تو دفع کردیم - از تو باز داشتیم - از تو کوتاه می کنیم(کلمه کف به معنای کف دست آدمی است که آن را باز و بسته میکند ، و معنای کففته این است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمین مناسبت متعارف شده که این کلمه را در معنای دفع هر چند که با کف د... معنی لَا یَکُفُّونَ: دفع نمی کنند (کلمه کف به معنای کف دست آدمی است که آن را باز و بسته میکند ، و معنای کففته این است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمین مناسبت متعارف شده که این کلمه را در معنای دفع هر چند که با کف دست صورت نگیرد استعمال شود ، حتی شخص کور را ... معنی یَکُفَّ: که باز دارد (کلمه کف به معنای کف دست آدمی است که آن را باز و بسته میکند ، و معنای کففته این است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمین مناسبت متعارف شده که این کلمه را در معنای دفع هر چند که با کف دست صورت نگیرد استعمال شود ، حتی شخص کور را ه... معنی لَمْ یَکُفُّواْ: دست نگه نداشتند(کلمه کف الایدی - دست نگه داشتن، کنایه است از خود داری از جنگ ، چون قتلی که در کارزار اتفاق میافتد به وسیله دست انجام میشود.کلمه کف به معنای کف دست آدمی است که آن را باز و بسته میکند ، و معنای کففته این است که من او را با کف دست زدم و ... معنی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ: دست آنها را نگه داشت-دست آنها را دفع کرد - دست آنها را کوتاه کرد (کلمه کف الایدی - دست نگه داشتن کنایه است از خود داری از جنگ ، چون قتلی که در کارزار اتفاق میافتد به وسیله دست انجام میشود.کلمه کف به معنای کف دست آدمی است که آن را باز و بسته میکند ، و... تکرار در قرآن: ۳(بار) پیچیدن و جمع کردن. راغب میگوید: «کَوْرُ الشَّیْءِ: اِدارَتُهُ و ضَمُّ بَعْضِهِ اِلی بَعْضٍ کَکَوْرِ العِمامَةِ» عبارت فیومی در مصباح چنین است: «کارَ الْعِمامَةَ کَوْراً: اَدارَها عَلی رَأْسِهِ» ایضاً در مصباح و صحاح گفته: «کُلُّ دَوْرٍ کَوْرٌ» هر گردیدن کور است. تکویر نیز به معنی پیچیدن است در اقرب الموارد هست: «کَوَّرَ الْعِمامَةَ عَلی رَأْسِهِ تَکْویراً: لَفَّها». . ناگفته نماند: در کور و تکویر استداره و مدور بودن را قید کردهاند، در اثر حرکت وضعی زمین روز و شب دائره وار در اطراف زمین میگردند و خدا علی الدوام روز را شب و شب را بر روز میپیچد و چون شب را بر روز پیچد روز از بین میرود و بالعکس. * . تکویر و پیچیده شدن خورشید عبارت اخرای خاموش شدن آن است. در کتب نجوم عکس سحابیها را ملاحظه میکنید که به طور مارپیچی میپیچند، خورشید چنانکه گویند و در کتاب «معاد از نظر قرآن و علم» توضیح دادهام از مرکزش خاموش میشود و در آینده قسمت خاموش شده آن به قشر ظاهری منتقل شده و قشر ظاهری به مرکز آن خواهد رفت و آن قهراً به طور مارپیچی خواهد بود که همان تکویر است. رجوع شود به کتاب فوق ص 34 و کتاب «ماده، زمین و آسمان» تألیف گاموف ص 532 فصل «آینده خورشید ما». و شاید مراد از تکویر شمس انقباض آن باشد که در اثر خاموش شدن منقبض خواهد گردید. رجوع کنید به «شمس» در این کتاب.
کور (بشاگرد). کور، روستایی در دهستاندرآبسربخشگوهران شهرستان بشاگرد در استان هرمزگان ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۱۸۳ نفر ( ۴۵ خانوار ) بوده است. [ ۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
دانشنامه آزاد فارسی
کور (جغرافیا)(Chur) (به فرانسوی: کوار۱؛ به ایتالیایی: کوئیرا۲، به رومانیایی: کوئرا۳). مرکز کانتون۴ گراوبوندن۵، در سوئیس، در درّه راین علیا۶، با ۳۰,۱۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۵). کلیسای جامع کاتولیک سن لوسیوس۷ در ۱۱۷۸م در این شهر ساخته شد. چندین بنای متعلق به قرون ۱۵ تا ۱۷ در این شهر وجود دارد. کور کلیسای جامع پروتستان۸ نیز دارد. آنگلیکا کاوفمانِ۹ نقاش در این شهر زاده شد. CoireCoiraCueracantonGraubündenUpper RhineSt LuciusProtestantAngelica Kauffmann
تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود
sightless(صفت)
کور، نابینا، نامریی، دیده نشده
glass-eyed(صفت)
کور، بی حالت
فارسی به عربی
ستارة
پیشنهاد کاربران
لطفا تا انتها بخوانید و پیوند واژه ها را با هم بسنجید کَپَک = آنچه توسط برخی چیزها پوشیده میشود کپشن = کاپشن = caption = پوشاننده = موضوع = دربرگیرنده ( دقت بفرمایید چتر بودن و مستور بودن آن اشاره شده است یعنی هم میپوشاند و هم پنهان میکند همچون واژه پوشیدن که هم محافظت میکند و هم مخفی ) ؛ همچنین به هر چیز U مانندی کاپ یا کَپ میگویند که به دلیل شکل U مانند به پاشنه پا در زبان مازندرانی کاپ گفته شد / در زبان لاتین به دلیل شکل U مانند برخی استکان ها بدان کاپ گفتند. آیا کاپر یعنی پوشاننده / مخفی گر و منکر ؟؟ ... [مشاهده متن کامل]
کَف = حبابهای یا هر چیزی که باعث پوشیدن یا پنهان کردن چیزی شود کَپَر = پوشش هایی ( تلویحا خانه های چادر مانند ) که باعث پوشاندن و مخفی شدن میشود کاپ =cup یا جام که چیزی را در درون خود میگنجاند = مخفی میکند. گور که بعدها بدان قبر گفتند یعنی تنه یا جسمی که میپوشاند / دقت بفرمایید تن از تنیدن آمده یعنی در هم پیچ خورده یعنی مخفی و مستور = ملاک پنهان کننده روح بوده. با تبدیل واو به ب در گور ؛ گبر را خواهیم داشت که به پنهان کنندگی و مستور سازی میرسیم که بیشک گبر بعدها به قبر تبدیل شد نکته اینکه همانطور که دوستمان گفتند گور واژه ای بسیار کهن است و از آن ریشه های زیر ساخته شده و هر کدام چمار و معنای خود را یافته مانند گور / کور / خور گبر / قبر گپر / گفر / کفر / کف میتواند از نگاه دگردیسی آوایی به ریخت امروزی درامده باشند پس میتوان گفت کَفَر و کَف یعنی پوشاننده و مخفی کننده و نیز برای خور یعنی منبع یا دارنده برای کور یا کُر ( core ) یعنی هسته یا چشمه ( از همینرو در زبان ایرانی به core هسته میگوییم ) یعنی چیزی که در وجود آن است = ساخته شده = دربرگیرنده پس میبینیم که در هر ریختی یک چم و معنا پیدا کرده و میتوان گفت سه مئدل معنایی از این ریشه ها داریم 1 - محافظت و دربرگرفتن 2 - پوشاندن = حمایت و پنهان سازی 3 - منبع یا هسته یا دربرگیرنده = اشاره به هر چیزی ک چیزی را بپوشاند مانند جسم یا گور یا قبر یا کَپَر یا کَف و . . . مثال های دیگر کوروش = هسته روشنایی یا هسته روژ ( روژ همان روز یا روشن می باشد ) و کور یعنی خور و هسته یا منبع خور = خوراک = منبع یا هسته غذایی / آخور = منبع غذای حیوانات / خورآسان = جایی که خورشید آسان گرفته = جایگاه آسایش و استراحت خورشید / خورشید = منبع و دارنده شید ( نور ) / خوردن = منبع سازی ( تغذیه سازی ) / هور یا آهورا = منبع یا دارنده و . . . پس کُفر ریشه دیگری از کپر و . . . . میباشد یعنی پوشاننده و مخفی کننده راستی کفش از کپش امده و انرا در کاپشن لاتین میبینیم . کپ یا کاپ همانیست که بعد ها به پاشنه پا ( به دلیل U شکل بودن ان ) و جام یا کاپ ( CUP ) گفته شد که باز هم از برای U شکل بودن ان است . همچنین در گپر که بعد ها کَپَر ( نوعی چادر کوچ نشینان ) آنرا داریم در کَپَک =کفک = کَپ کوچک کپ که بعد ها کف شد در کپشن و کاپشن = caption که هم پوشاننده و پنهان کننده است انرا داریم روشن اینکه کف میپوشانند و مخفی میکند همانطور که کفش ( کپش ) میپوشانند و مخفی میکند / از سویی پوشاندن در زبان امروزی هم دو چم برتن کردن و پنهان کردن دارد ؛ همگی اینها از هم آمدند. چیزی که پیداست اینه بر وزن مادر؛ برادر ؛ خواهر، پدر؛پسر؛دختر و . . . . . گبر یا گپر از گپ ِر یا کپ ِر آمده ( صفت فاعلی ساز در دوران قدیم که بعد ها به گر امروزی تبدیل شد ) حال اگر از گپ آمده باشد میشود حرف و فاصله ( gap = سخن یا فاصله ( توضیح اینکه حرف در عربی یعنی فاصله و تحریف یعنی فاصله اندازی و دور ساختن از اصل هر چیزی ) ) و گپر میشود کسی که تحریف میکند یا فاصله می اندازد ( همانی که نوشتید کافر ) اگر از کپ آمده باشد که بعدها کف و کفر از ان ساخته شد میشود پوشاننده؛ مورد دیگر واژه جبر است که گویا با تبدیل گ به ج و پ به ب از گپر ساخته شده و به ظالم و جابر امروزی شناخته میشود و به گمان میرسد نامسلمانان را به این عناوین نسبت دادند؛ پس گویا ظالم، جابر، کافر و مخفی کنندگی از نامسلمانی را به آنان نسبت داده بودند.
منبع. فرهنگ عمید
کور واژه ای فارسی بوده که در فارسی میانه نیز به همان شکل ( کور ) و به معنای نابینا وجود داشته سپس به زبان سغدی وارد شده است . در پاسخ به جناب علی باقری و علی رضا ابراهیمی: 1 - واژه کورلاماق به معنای خراب کردن و ازبین بردن می باشد نه پوشاندن و هیچ ارتباطی با کور ندارد. ... [مشاهده متن کامل]
2 - واژه همانند کورلوق به معنای سختی می تواند از کور فارسی گرفته شده باشد چون تنها در برخی نقاط ترک زبان کاربرد دارد و همانند مشتلق ( از مژدگانی ) دوستلق ( از دوستی ) دشمنچیلیق ( از دشمنی ) و . . . 3 - در زبانها امکان تغییراتی وجود دارد که شاید در زبان اصلی همان کاربرد را نداشته باشد : برای نمونه در زبان ترکی استانبولی برای باد از واژه فارسی� روزگار� استفاده می نمایند که به دلیل ترجمه نادرست از گذر روزگار در شعرهای فارسی به باد تغییر یافته است. واژه های �راسلانماک و راسلانتی و راستگله � هر دو از راست فارسی گرفته شده اند در حالیکه در فارسی چنین تعابیری نداریم. واژه ای مانند �بداوا� که از باد آورده فارسی گرفته شده به معنای رایگان کاربرد دارد .
کور از مصدر کورلوق در ترکی است . کورلوق یعنی کمبود ، مضیغه ، دشواری . مثلا میگویند من اوشاخلیقدا چوخ کورلوق چکمیشم.
در اوستا به این گونه آمده است: کائو ( kao ) کائو: تاریک، سیاه - کور، نابینا، روشندل در زمان باستان بر این باور بودند، هر چشمی دارای یک جهان ( دنیا ) هست و هر کسی نابینا هست یا بشود، جهانش نابود یا به جهان زیرین ( رستاخیز مردگان، برزخ ) می رود که به مانند این واژه در تورات هم هست: شَئول! ... [مشاهده متن کامل]
آم: پسوند جمع اوستایی بخشی از بند 26 آبان یشت: sāthram "kaoyam" karafnamca معنی: ستمگران، "کوران" و کران زِنهار ( زینهار ) : درسته من به ریشه یابی واژه می پردازم ولی در اوستا هم به مانند امروزه واژه "کور" بارِ منفی به همراه دارد؛پس خواهشمندم از واژه "نابینا، روشندل" بهره بگیرید، سپاس!
واژهء " کور" بر گرفته از واژگان سومر باستان در بین النهرین است. سومریان به مکان و سرزمین تاریک را " کور " می گفتند . در این باور دنیایی زیر زمینی و غیر قابل بازگشت بوده و این واژه به صورت "شئول" در تورات به معنی جهان مردگان آمده که ارتباط با مردگان از طریق رودخانه بوده که همین واژه در سانسکریت با تغییر آخرین حرفِ "ر" به " ل " " کول" دیده می شود و یا بالعکس از زبان سانسکریت به بین النهرین راه یافته باشد. ... [مشاهده متن کامل]
ضَحاکی راحت
واژه کور معادل ابجد 226 تعداد حروف 3 تلفظ [kur] نقش دستوری اسم ترکیب ( صفت ) [پهلوی:kōr] مختصات ( ص . ) آواشناسی kavar الگوی تکیه WS شمارگان هجا 2 منبع فرهنگ فارسی عمید فرهنگ لغت معین
إلاهی، چشمم بجز تو کسی رو نبینه کورشود چشمی تورو نمیبینه!
کور : همان /کوه/ است در شکل ایرانی غربی باستان اش. متضاد آن /هور/ است به معنی دشت در زبانهای ایرانی باستان. هور در زبان عربی وامواژه از زبانهای ایرانی باستان غربی است .
فروبسته نظر. [ ف ُ ب َ ت َ / ت ِ ن َ ظَ ] ( ص مرکب ) محروم از بینائی : تا شریکان ترا بیش نبیند در راه از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر. خاقانی .
کور ، لال، کر 《واژگانی فارسی هستند》 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . کر وکور از ریشه ی ( گور ) در پارسی هستند. و با واژه ی تاریکی هم ارتباط دارند. ... [مشاهده متن کامل]
جناب ( ع ) گفت با واژگان�گارانگ، سوقیر، �t�ntدر ترکی ارتباط دارد. این واژگان از دید آوایی وحروف کمترین ارتباط با کور و کر را دارند. خود گارانگ هم به احتمال زیاد ازریشه ( گور ) به معنی تاریک است. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . لال هم واژه ای فارسی است. لال از ریشه ی ( رام، لار ) است. پارسی: لال ( گنگ و بی سدا ) ارمنی: lurr ( بی سدا ) اسپانیایی: arrular ( آرامش ) آلمانی: lullen ( آرام کردن ) انگلیسی: lull ( آرام ) و lullaby ( لالایی ) واژه "لال" یا "لار" به معنی "آرام و بی تلاطم و هموار" است و احتمالن نام شهر "لار" در استان پارس نیز به معنی دشت هموار می باشد. نام مرغ یا خروس "لاری" نیز به معنی پرنده ای است که گردنش صاف و کشیده است. آقای ( ع ) شما میگی لال در ترکی با واژگان = دیل، یالان، یالاماق در ارتباط هست. منم میگم، در فارسی هم، با لب و لیس در ارتباط هست. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 🚫《واژه ی لال ازریشه ی=لام و لار. واژه ی کر و کور از ریشه ی=گور. و کاملا فارسی هستند》🚫 آقا یا بانوی ( ع ) شما ریشه یابی نکردید ، تنها واژگانی شبیه به کر ، کور و لال در ترکی را گفته اید. همچنین از یاد نبریم که بسیاری از واژگان عربی ، فارسی، چینی در ترکی به شکل های گوناگون بکار رفته اند ولی ریشه شان ترکی نیست. حالا ببینیم کی در ریشه یا بی دست و پا میزند. . .
نابینا. . . . روشندل. . . . عمی. . . .
- بی دیده ؛ کور. نابینا : حکایت بشهر اندر افتاد و جوش که بی دیده ای دیده بر کرد دوش. سعدی. در خاک چو من بیدل و بیدیده نشاندش اندر نظر هر که پریوار برآمد. سعدی.
تیره بصر. [ رَ / رِ ب َ ص َ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. تیره بین. تیره چشم : در فراق تو از آن سوخته تر باد پدر بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر. خاقانی. تیره بین تیره چشم. [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کور. نابینا. ( از فهرست ولف ) : ... [مشاهده متن کامل]
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم سر نامداران ازو پر ز خشم. ( شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329 ) . اشعار پند و مدح بسی گفته است آن تیره چشم شاعر روشن بین. ناصرخسرو.
در کوردی به "پسر " میگویند"کور"
کور :دو معنا دارد اگرتحریف کورت به معنای کوچک باشد درکلماتی مانند مانند کوره راه یا پشه کوره به معنای راه باریک و پشه ریز است اما اگر تحریف تور یا تار باشد به معنای تاریکی ( آتش را کورکن یعنی آتش را خاموش کن ) وچشمهای کور این کلمه اینجا یعنی چشمهای تاریک یا چشمی که نوری ندارد زیرا در قدیم تصور براین بود که چشم بینا نوری از خود دارد و انسان با آن می بیند . ... [مشاهده متن کامل]
اما. م. باقری می گویم ما در ترکی فعلی داریم در ریخت "کورلاماق" به معنی پوشاندن، محو کردن، و از بین بردن. کورلاماق در ترکی همچنین پاک کردن و روی چیزی را پوشانیدن و از بین بردن و خاموش کردن معنی می دهد. با توجه به این نظر کور یعنی پوشیده شده، از بین رفته. خاموش شده. کور گؤز یعنی چشم پوشیده، چشم از بین رفته، چشم خاموش شده.
کورّ ( koorr ) : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفند یا بزی که گوش کوچکی دارد.
کور و شرمنده :در گویش شهرستان بهاباد در مقابل لطفی که فردی به دیگری می کند بیان می شود و معنی ( سپاس گزاریم ) می دهد. مثال، در برابر خدمت فردی به او گفته می شود خدا خیرتون بده ما کور و شرمنده شماییم.
نابینا ، درزبان لری که همان پهلوی قدیم است به معنی تاریک ، خاموش وتار است . واژه ی کوّرت از قرآن شاید فارسی وهمریشه با آن باشد . کور کردن =نابینا کردن کور کردن =تاریک کردن ، خاموش کردن