در کهف نیاز شیرمردان
جان راسگ آستان ببینم.
خاقانی.
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفاکهفشان خانه احزان به خراسان یابم.
خاقانی.
سگ بیدار کهف را در خواب همبر شیر غاب دیدستند.
خاقانی.
آفتاب لطف حق بر هرچه تافت از سگ و از اسب فر کهف یافت.
مولوی.
کهف اندر کژ مخسب ای محتلم آنچه داری وانما و فاستقم.
مولوی.
- اصحاب الکهف ؛ از اهل رومند بر دین مسیح ، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم در ارض روم است ، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به اصحاب کهف شود.- سگ اصحاب کهف ؛ سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد :
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.
سعدی ( گلستان ).
- سگ کهف ؛ رجوع به ترکیب قبل شود : چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.
خاقانی.
- کهف شیرمردان ؛ کنایه از غار اصحاب کهف : بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت.
خاقانی.
- هفت مردان کهف ؛ اصحاب کهف : من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم.
خاقانی.
رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود. || پناه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پناه و ملجاء. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). ملجاء. ( ازاقرب الموارد ). پناهگاه. ملجاء. مأوی. ملاذ. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم.
خاقانی.
گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت وآن مهد جان مهدی ، چتر فلک ظلالش.بیشتر بخوانید ...