اصحاب کهف

لغت نامه دهخدا

اصحاب کهف. [ اَ ب ِ ک َ ] ( اِخ ) بمعنی صاحبان غار، و ایشان هفت تن بودند از دوستان حق که از خوف دقیانوس نام پادشاهی ظالم از شهر گریخته در غاری پنهان شده بخفتند و سگی بمحبت ایشان همراه بود بحکم الهی بعد سه صد سال بیدار شده باز بخفتند باز بقیامت خواهند برخاست. نام ایشان به اتفاق اکثر مفسرین اینست : اول یملیخا، دوم مکسلمینا، سوم کشفوطط، چهارم تبیونس ، پنجم کشافطیونس ، ششم ازرفطیونس ، هفتم یوانس بوس ، و نام سگ ایشان قطمیر بود. ( غیاث ) ( آنندراج ). اصحاب کهف ، خداوندان غار که اکنون در غاری خوابیده اند. هفت نفر از دوستان حق از ترس دقیانوس شاه روم از قسطنطنیه فرار و پناه به غاری بردند با سگی که همراه داشتند و در آن غار به امر خدا مدتها خوابیدند و وقتی بیدار شده باز خوابیدند و تا قیامت در خواب خواهند بود. ( فرهنگ نظام ). و درباره نامهای ایشان اختلافست ، در تفسیر ابوالفتوح چنین است : مکسلمینا،محسلمینا، تملیخا، مرطوس ، نسوطوس ، نیورس ، بکرویس و بطینوس. ( چ قمشه ای ج 6 ص 384 )، و در متون دیگر این نامها آمده است : مکسلمینا، املیخا، مرطوس ، نوالس سانیوس بطینوس ، کشفوطط. یا ملیخا، مکسینا، مرطوس ، نوانس ، اربطانس ، اونوس ، کید سلطفیوس. یا مکسلمینا، یملیخا، مرطونس ، یلنونس ، ساربونس ، کفشظطوس ، ذونواس. یا مکسلمینا، املیخا، مرطونس ، بوانس ، سارینوس ، بطلینوس ، کشفوطط. یا مکسلمینا، تملیخا، مرطونس ، ینونس ، سارینونس ، ذونواس ، کشفیططیونس. و در حبیب السیر نامهای آنان بدینسان نقل شده است : تملیخا، مکسلمینا، متشلینا، مرنوس ، دیرنوس ، شاذریوس ، دیمنوس. خواندمیر این قصه را در عهد بلاش بن فیروز هشتمین پادشاه اشکانی نقل کرده است . و حمداﷲ مستوفی آرد: اصحاب الکهف بعهد ایشان [ اشکانیان ] در غار رفتند ، و گوید غار اصحاب کهف در کوهی بحدود شهر طرسوس بود .
و صاحب المنجد آرد: اصحاب کهف یا اهل کهف یا غارنشینان تنی چند بودند که پرستش بت ها را فروگذاشتند و به مذهب مسیح گرویدند، آنگاه از ستمگری دقیانوس ( یا داقیوس ) امپراتور ستمگر روم به غاری پناه بردند و در آنجا به خواب فرورفتند و پس از سالیان دراز بیدار شدند. نام آنان در قرآن کریم آمده است. ( از اعلام المنجد ). و حمداﷲ مستوفی آرد: اصحاب الکهف معاصر ملوک طوایف بودند در شام بحدود طرطوس ، در شهر ایشان ملکی بت پرست بود یونانی دقیانوس نام. نام اصحاب کهف اینست : مکسلمینا، یملیخا، فرطونس ، بلیلونس ، سارینونس و فرنوانس. این شش کس دین موسی علیه السلام اختیار کردند، چون دقیانوس از حال ایشان واقف شد دین آشکارا کردند. دقیانوس خواست که ایشان را بکشد، در شب بگریختند، به دهموس شبان رسیدند، او نیز دین موسی بپذیرفت هفت تن شدند، عزیمت غاری کردند، سگ شبان همراه شان شد خواستند که سگ را بازگردانند سگ با ایشان بسخن درآمد گفت : من او را می طلبم که شما می طلبید دست از او بازداشتند... این هفت کس و سگ در غاری شدند و بخفتند ملک الموت روحشان قبض کرد سیصد و نه سال مرده بودند بعد از عیسی زنده شدند از احوال روزگار خبر نداشتند اما مردم از عیسی علیه السلام احوال ایشان شنیده بودند که زنده خواهند شد، یکی از ایشان بشهر رفت تا طعام خرد، خباز چون درم او بنام دقیانوس دید او را پیش ملک شهر برد ملک احوال او تفحص نمود نشانها بازداد ملک و اهل شهر با او به در غار شدند تا یاران او دریابند، او در غار رفت و حال با یاران بگفت. بجمعیت دعاکردند تا حق تعالی ایشان را مرگ فرستاد ملک و شهریان چون حال چنان دیدند بر در غار مسجدی ساختند و بر دیوار مسجد نوشتند احوال ایشان. ( از تاریخ گزیده چ لندن ص 79 ). و بلعمی آرد: و از عجایبها که بوقت ملوک طوایف بوده یکی حدیث اصحاب الکهف است که خدای تعالی بقرآن اندر یاد کرد و گفت ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم. k00l )_rb"> a/> و این اصحاب الکهف مردمانی بودند بشهری از شهرهای شام و ملک آن شهر بت پرست بود با مردمان آن شهر و مر ایشان را که اصحاب الکهف بودند خدای عزوجل راه نمود و آن ملک را نام دقیانوس بود از ملوک یونانیان وقتی که ملک بدست یونانیان بود از پس ذوالقرنین تا به رومیان افتاد ایشان از میان همه مسلمان شدند و خدای را بشناختند و شش تن بودند، پس خبر ایشان به دقیانوس گفتند و دقیانوس ایشان رابخواند و گفت شما کرا پرستید؟ ایشان کیش خود پیش دقیانوس آشکار کردند و خدای عزوجل دل ایشان نگاه داشت تا نترسیدند، گفت خدای ما خدای آسمان و زمین است و ما بجز او خدای را نخوانیم و ندانیم و اگر جز این گوییم باطلست چنانکه خدای عزوجل فرمود و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض a di="016901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/> و ربطنا، یعنی شددنا علی قلوبهم اذ قاموا علی ارجلهم. لن ندعوا من دونه اِلهاً لقد قلنا اذاً شططاً a di="906901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/> ، یعنی جوراً و باطلاً. هؤلاء قومنا اتخذوا من دونه آلهة لولا یأتون علیهم بسلطان بیّن a di="806901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. ملک را گفتند: این قوم که غیر خدای ما دارند چرا حجتی نیارند و کیست ستمکاره تر از آنکه بر خدای دروغ گویدو ایشان را بر روی زمین پیغمبر نبود؟ ملک را یکی قاضی بود از یونانیان و به سِرّ او اندر دین اسلام آمده بود و پیدا نیارست کردن قاضی را گفت : چه بینی ایشان را چه کنم ؟ گفت این همه ملکزادگانند به کشتن ایشان شتاب نتوان کردن. ایشان را یک شب ضمان ده تا مگر بیندیشند و باز حق آیند. ملک ایشان را بند داد و ضمان داد و بازگشتند، خدای تعالی ایشان را بقرآن اندر جوانمرد خواند و فرمود: اذ أوی الفتیة الی الکهف a di="706901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. و دیگر گفت : انهم فتیة آمنوا بربهم a di="606901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. ایشان جوان مردان بودند که به خدای بگرویدند بی آنکه کسی ایشان را به خدای خواند و راه نمود ایشان را تا بشناختند و اندر این باب سخن حکمت بسیار است ولیکن دراز نتوان کردن و مفسران چنین گفتند که خدای تعالی کس را جوانمرد نخواند مگر دو تن را، یکی ابراهیم و دیگر اصحاب الکهف ، ابراهیم را گفت قالوا سمعنا فتی ً یذکرهم یقال له ابراهیم a di="506901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. اصحاب الکهف را گفت انهم فتیة آمنوا بربهم a di="406901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. پس چون شب اندرآمد ایشان بترسیدند که ملکشان بکشد، و ایشان شش تن بودند و هر شش بشب از شهر بیرون شدند و بنزدیک شهر کوهی بود نام آن کوه بیحلوس و نام این شش تن اینست : مکسلمینا و او مهتر ایشانست ، دوم مجسلمنسا، سیوم تملیخا، چهارم فرطوس و به روایتی دیگر فریطوس ، پنجم سرطوس و بروایتی دیگر قرینوس ، ششم سروس. پس روی بدان کوه نهادند و به نزدیک کوه شبانی دیدند با گوسفندان نام او دنیموس ، او را گفتند در کوه جائی هست که ما در آنجا پنهان شویم روزی چند؟ شبان گفت شما چه مردمانید؟ گفتند ما دینی داریم خلاف دین دقیانوس و مردم شهر. و خدای را پرستیم جز از این بتان ایشان و از همه گریخته ایم از بیم جان ، جایی میخواهیم که پنهان شویم ، شبان گفت خدای شما کیست و دین شما چیست ؟ ایشان دین خویش برو عرضه کردند، شبان دین ایشان بپذیرفت و گفت من نیز با شما بیایم ، گفتند رواست ، پس شبان گفت بدین کوه اندر شکافیست و آن را دری هست و اندرونش فراخ و من شبانم ، چون شبی تاریک بود باران و سرما برخیزد از بیم تلف گوسفندان را اندرون آن غار برم ، پس شبان گوسفندان بگذاشت و با ایشان برفت و ایشان شبان راگفتند که این سگ را بازگردان که سگ چون گرسنه شود آواز کند مردمان آگاه شوند، شبان هرچند آن سگ را میزدبازنمیگشت و بزبان فصیح با ایشان بسخن درآمد و گفت مرا چه میزنید که من نیز بدان خدای که شما گرویده ایدگرویده ام و آن نشانی بود ایشان را و آیتی بود از خدای تعالی ، پس برفتند و بغار اندر شدند، غاری دیدند بزرگ و فراخ. و هم فی فجوة منه a di="306901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. در آنجا شدند و بخفتند، سگ نیز درآمد و دستها پیش دراز کرد و دهن بسر دست نهاد چنانکه عادت سگ باشدو کلبهم باسط ذراعیه بالوصید a di="206901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/> ، و الوصید اسم الغار و قیل اسم الجبل الذی کان فیه الغار. پس خدای تعالی خواب بر ایشان افکند و بخواب اندر جان از ایشان بستد و جان نیز از سگ بستد و دیگر روز ملک ایشان را طلب کرد و نیافت ، گفتند از این شهر برفتند دست از طلب بازداشتند، و ایشان سیصدونه سال در این جای بماندند و خدای تعالی هر هفته فرشته ای بفرستادی تا ایشان را از این پهلو بدان پهلو گردانیدی تا زمین گوشت ایشان را نخورد و اندامشان نریزد چنانکه گفت و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال a di="106901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. و چون آفتاب از مشرق برآمدی از دست راست کهف رفتی و چون شدی از چپ کهف فروشدی و تری الشمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات الیمین و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال a di="006901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/>. و درِ کهف سوی ناحیه شمال بود و چون چنین بود که برآمدن خورشید بر دست راست بود و چون فروشود از دست چپ کهف بودو باد شمال و هوا اندرو فزود تا مرده اندر وی نپوسد، و ایشان در این سیصدونه سال در آن غار بودند و دقیانوس بمرد و ملکان دیگر آمدند و بشام از یونانیان و باز ملک از دست ایشان بشد و بدست رومیان افتاد و نخستین ملک روم شام بگرفت و عیسی بن مریم علیه السلام آن زمان بیرون آمد و حدیث اصحاب الکهف بنی اسرائیل را بگفت و گفت باز زنده شوند و خلق ایشان را ببیند و باز بمیرند تا خلق را بدید آمد و هرکه بشک است اندر بعث که خدای تعالی مرده زنده کند در بعث یقین شود و بداند که وعده خدای تعالی حق است که ایشان را زنده کند. پس یک تن زنده شد وقت نماز پیشین آفتاب درگذشته بود نام او مکسلمینا آنکه مهتر بود ایشان را آواز کرد ایشان زنده شدند و آن سگ نیز زنده شد و بر پای خاست چنانکه از خواب خیزند قال قائل منهم کم لبثتم ؛ از ایشان یکی گفت چند بود که ما اینجاییم ، قالوا لبثنا یوماً؛چون آفتاب نیمروز دیدند گفتند او بعض یوم ؛ یا روزی یا بعض از روز، پنداشتند که دوش سفیده دم به کهف اندرآمدند و بخفتند، پس گفتند ربکم اعلم بما لبثتم ؛ خدای داند که شما اینجا چند بودید. و با ایشان چند درم بود بمهر دقیانوس و آن بزرگتر از این درمها بود که در این ایام بود فابعثوا احدکم بورقکم هذه الی المدینة؛ گفت یک تن را با این درم به شهر فرستید تا طعام پاکتر کجا بیند شما را بیارد تا زاد برگیریم و امشب بجای دیگر رویم و لایشعرن بکم احداً a di="995901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/> ؛ و کس را از این حدیث شما آگاه نکند. یملیخا را بفرستادند، چون یملیخا بشهر اندر آمد خانه ها و بازارهای شهر را نمیشناخت و مردمان را دید که نماز همی کردند، عجب آمدش به یک روز این همه خلق چنین شدند، بنزدیک نانوا شد و آن درم بیرون کرد و آن درم بزرگ بود نه از ضرب آن زمان ، نانوا گفت این درم از کجا آوردی ؟ گفت این درم از این شهر بیرون بردم از عهد دقیانوس. نانوا مردی عام بود و دقیانوس را نشناخت ، گفت این ملک را ندانم که تو همی گویی ، ملک ما فلان است که گفت چه دین دارد و کرا پرستد، اندر این حدیث بودند که یکی از سرهنگان ملک شهر دررسید و سخن ایشان بشنیدو یملیخا را نزد ملک برد، ملک قصه او بشنید و آن درم بدیدند، بدانستند که اصحاب الکهف است که در انجیل قصه ایشان خوانده بودند، علما و خوانندگان انجیل گرد کردند تا آن قصه از یملیخا بشنیدند و بگفت که من و یاران من دی روز از این شهر بیرون رفتیم از بیم دقیانوس و از وی بگریختیم و به فلان کوه به غاری اندر شدیم و امروز من برخاستم و بیامدم که بدین درم ایشان را طعام خرم و زاد برگیریم و امشب برویم ، آن انجیل خوانان بدانستند که ایشان اصحاب الکهف اند، پس ملک یملیخا را گفت ای جوانمرد بشارت باد تو را که دقیانوس بمرد و از روزگار او تا این ساعت سیصدونه سال است و خدای عزوجل پیغمبری فرستاد نام او عیسی با کتاب خویش ازآسمان و قصه شما در انجیل پدید است و ما خدا را پرستیم و به دین عیسی اندریم و شما را همی جستیم و چشم میداشتیم تا کی بیرون آیید از کهف ، اکنون یاران تو کجایند؟ یملیخا گفت به کهف اندرند، ملک برنشست و با سپاه بیرون آمد و با یملیخا همی آمد تا در کهف رسید،ملک یملیخا را گفت ایشان خبر این جهان ندارند، پندارند که دقیانوس هنوز زنده است و آمد تا ایشان را هلاک کند دستوری تراست تا اول درآیی و ایشان را خبر دهی تا شاد شوند و بیرون آیند، ملک یملیخا را به درون فرستاد ملک و مردمان همه دیدند، پس یاران یملیخا را گفتند چه خبر است ؟ یملیخا خبر این جهان و مرگ دقیانوس و خروج عیسی علیه السلام بگفت و یملیخا بیفتاد و بمرد و یاران و سگ نیز بیفتادند و بمردند و ملک به در کهف بماند، و شب فرازآمد و ملک هم آنجا بماند. چون روز شد یملیخا بیرون نیامد، ملک گفت به غار اندر شوند تاکیست ، کس به غار اندر نیارست آمدن از هول آن غار و ندانستند که چه کنند، گفتند: ابنوا علیهم بنیاناً a di="895901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/> ؛ اینجا بنایی کنید و علامتی تا مردمان بدانند که این کهف ایشانست و خدای بهتر داند به ایشان ، پس مزکتی بکردند بر در کهف و بسنگ اندرنقش کردند قصه اصحاب الکهف را تا مردمان بدانند که این کهف ایشان است و ایشان به چه وقت در این کهف شدند و چند سال بماندند و بعهد کدام ملک بیرون آمد، و آنکه خدای تعالی فرمود: ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم a di="795901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/> ، رقیم آن نوشته است که ایشان بنوشتند. و همه اهل اخبار و مفسران مقرند که ایشان هفت تن بودند و هشتم سگ یکی از خبر دیگر از کتاب [ کذا ] اما خبر آنست که مجاهد و عکرمه از ابن عباس روایت کنند که ایدون گفت انا من القلیل الذی استثناه اﷲ فی عدد اصحاب الکهف فقال مایعلمهم الا قلیل سألت رسول اﷲ علیه الصلوةوالسلام عن عددهم فقال کانوا سبعة نفر، و اما آن دلیل که در قرآن است ثلثة رابعهم کلبهم و خمسة سادسهم کلبهم و چون به هفتم رسید مقالت هفتم را ایدون گفت سبعة و ثامنهم کلبهم a di="695901nf" ferh="" revoesuomno="tpircsavaj:piTwohS( '_( l00k )_rb"> a/> و معنی او اندر لغت ابتدا بود و او را معنیهای بسیار است لیکن یکی از معنی نزد اهل لغت ابتدا بود. و اﷲ اعلم بالصواب. ( از ترجمه طبری بلعمی نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) _( :

فرهنگ فارسی

بمعنی صاحبان غار و ایشان هفت تن بودند از دوستان حق که از خوف دقیانوس نام پادشاهی ظالم از شهر گریخته در غاری پنهان شده بخفتند و سگی بمحبت ایشان همراه بود بحکم الهی بعد سه صد سال بیدار شده باز بخفتند باز بقیامت خواهند برخاست نام ایشان باتفاق اکثر مفسرین اینست اول یملیخا دوم مکسلمینا سوم کشفوطط چهارم تبینوس پنجم کشافطیوس ششم ازرفطیونس هفتم یوانس بوس و نام سگ ایشان قطمیر بود .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اصحاب کَهف مؤمنانی پناهنده در غار بودند که به این نام مشهور شدند.
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص- ح- ب» و معنای مصدری آن همراهی کردن است و صاحب کسی یا چیزی است که ملازم و همراه کس یا چیز دیگر باشد. این ملازمت و همراهی باید عرفاً فراوان باشد.
«کهف» به معنای شکاف در دل کوه (غار) است؛ امّا برخی لغت دانان «کهف» را بزرگتر از «غار» دانسته‏اند. اصحاب کهف به معنای «یاران و ملازمان غار» است.
قرآن کریم در آیات ۹تا۲۶ کهف از جوانانی مؤمن نام می‏برد که از آیین بت پرستی دوران خویش بیزاری جستند و با مأوا گزیدن در غار، به رحمت الهی پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت کردند. خداوند نیز آنان را به مدت ۳۰۹ سال به خوابی عمیق فرو برد و جایگاه امنی برایشان فراهم ساخت.

اصحاب‏کهف در منابع مسیحیت
داستان اصحاب کهف از معدود داستانهایی است که بر خلاف بسیاری از داستانهای دیگرِ قرآن، در منابع یهودی به دلایلی از آن یاد نشده است ؛ امّا در منابع مسیحی ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحی همگونی خاصی با نقلهای اسلامی دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت خفتگان شهر افِسوس» معروف است.
۵۴۴ ,P ,I .loV ,eripmEnamoR ehT fO llaF dnA enilceD ehT nobiG ۸ ۲۷۰ .P ,۲۰ .loV ,acinatirB aidepolcycnE ehT .۱

گیبون، مورخ معروف انگلیسی، داستان اصحاب کهف را چنین نقل می‏کند: هنگامی که مسیحیان گرفتار ستمگریهای امپراتور دیکیوس بودند، ۷ تن از جوانان اشراف زاده شهر «افسوس» در غار وسیع و عمیقی در کوهی، در کنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر برای نابودی جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحکمی از سنگهای بزرگ و ضخیم ببندند. در این حال، جوانان به خوابی عمیق فرو رفتند. این خواب به‏گونه‏ای معجزه آسا ۱۸۷ سال به طول انجامید، بدون آنکه در این مدت به قوای حیاتی ایشان آسیبی برسد. پس از این مدت، بردگان «ادولیوس» ، که وارث کوه مزبور بود، برای احداث ساختمان مجلل روستایی در آن محل، آن سنگهای ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ کرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید. آنان که می‏پنداشتند ساعاتی اندک در خواب بوده‏اند احساس گرسنگی کردند، ازاین‏رو بر آن شدند که یکی از آنان به‏طور مخفیانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذایی فراهم آورد. آنان «جامبلیکوس» را برای این کار برگزیدند. امّا این جوان- اگر روا باشد که پس از این خوابِ دراز مدت، نام «جوان» بر وی اطلاق کنیم- نتوانست منظره شهر بومی خود را که پیش‏تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامی فزونی یافت که صلیب بزرگی را بر دروازه بزرگ شهر افِسوس مشاهده کرد. لباس شگفت‏آور و منفرد و لهجه قدیمی و متروک او نانوا را متحیر و سراسیمه کرد. هنگامی که جامبلیکوس پول قدیمی رایج در دوران امپراتور دیکیوس را، به نانوا داد نانوا پنداشت که این جوان به گنجی دست یافته است، ازاین‏رو وی را نزد قاضی برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخهایی، داستان حیرت‏انگیز و درنگ دراز مدت نزدیک به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پی این رخداد، اسقف شهر افِسوس، کاهنان، حاکمان و مردم شهر و حتی خود امپراتور «شیودوسیوس» برای مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آنکه ۷ جوان، خود را به حاضران رسانیدند و ماجرای خود را برای ایشان بازگو کردند مرگ آنان فرا رسید و با کمال آرامش از دنیا رفتند.

پادشاه و عصر اصحاب کهف
در مورد پادشاه دوران اصحاب کهف اختلاف نظر است؛ امّا بیشتر مورخان پادشاه ظالمی را که اصحاب کهف از ستم وی به غار پناه برده‏اند «دقیانوس» دانسته‏ اند؛ یعنی پادشاه و امپراتور روم که در تاریخ با نام «دکیوس» یا «دیکیانوس» شناخته می‏شود و بین سالهای ۲۴۹- ۲۵۱ میلادی حکومت داشته است؛ نیز پادشاه صالحی را که اصحاب کهف در دوران وی از خواب برخاستند «تیذوسیوس دوم» (تاودوسیوس و به نقلی ثیودوسیوس دوم) دانسته‏اند؛ امپراتوری که در تاریخ به «تیدوسیوس دوم» معروف بود، و بین سالهای ۴۰۸- ۴۵۰ میلادی حکومت کرده است. منابع مسیحی نیز در این مورد با همین نقل هماهنگ است.

شمار و نامهای اصحاب کهف
...

[ویکی شیعه] اَصْحابِ کَهْف یا یاران غار مؤمنانی(مسیحی) که در دوران حکومت دقیانوس(۲۰۱ -۲۵۱م) از حکمرانان روم باستان زندگی می کردند. آنان همگی جز یکی از آنان که یک چوپان به همراه سگش بود، از اشراف زادگان و درباریانی بودند که برای حفظ ایمان خود و ایمن ماندن از ستم دقیانوس، به سمت غاری حرکت کردند و در آنجا به خواب عمیقی رفتند که حدود سیصد و نه سال طول کشید. سوره ای در قرآن کریم به نام کهف آمده و در آیات ۸ تا ۲۶ آن به داستان این مؤمنان اشاره کرده است. همچنین گزارش هایی از این ماجرا در منابع مسیحی ذکر شده است. در روایات شیعه اصحاب کهف جزو یاوران امام مهدی(ع) معرفی شده اند.
درباره اینکه این ماجرا در چه منطقه ای رخ داده و آن غار در کجاست، اختلاف نظر وجود دارد. مشهورترین آن منطقه اِفِسوس (نیز اِفِسُس) در استان ازمیر ترکیه ذکر شده است. مجموعه تلویریونی مردان آنجلس تولید شده در تلویزیون ایران به داستان آن ها می پردازد.
اصحاب کهف (یاران غار)، عده ای مؤمن مسیحی که در دوران حکمرانی یکی از حکمرانان روم باستان به نام دقیانوس(۲۰۱ -۲۵۱م) زندگی می کرده اند. آن ها جز یکی که یک چوپان به همراه سگش بود، از اشراف زادگان و درباریانی بودند که دین خود را از یکدیگر مخفی نگاه می داشتند. آن ها پس از ظلم حکومت به سمت غار حرکت کرده و چون به غار رسیدند به خوابی عمیق رفتند و در حدود سیصد و نه سال خوابیدند. خداوند آنان را به گونه ای قرار داده بود که هرکس به آنان می نگریست آنان را بیدار می پنداشت، در حالی که در خواب بودند. آن ها پس از این مدت و بعد از بیدار شدن تصور کردند چند ساعتی بیشتر نخوابیده اند. این تردید به گفته برخی، از آن جهت بود که آنان در آغاز روز، وارد غار شده و به خواب رفته و در پایان روز بیدار شده بودند.آن ها بعد از بیداری، پیشنهاد کردند که یکی از آنان به شهر رفته و غذایی تهیه کند.

[ویکی اهل البیت] قرآن کریم در آیات 9 ـ 26 سوره کهف/18 از جوانانی مؤمن نام می برد که از آیین بت پرستی دوران خویش بیزاری جستند و با مأوا گزیدن در غار به رحمت الهی پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت کردند. خداوند نیز آنان را به مدت 309 سال به خوابی عمیق فرو برد و جایگاه امنی برایشان فراهم ساخت.
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص ـ ح ـ ب» و معنای مصدری آن همراهی کردن است و صاحب کسی یا چیزی است که ملازم و همراه کس یا چیز دیگر باشد. این ملازمت و همراهی باید عرفاً فراوان باشد.
«کهف» به معنای شکاف در دل کوه (غار) است؛ اما برخی لغت دانان «کهف» را بزرگتر از «غار» دانسته اند. اصحاب کهف به معنای «یاران و ملازمان غار» است.
داستان اصحاب کهف از معدود داستان هایی است که برخلاف بسیاری از داستان های دیگرِ قرآن، در منابع یهودی به دلایلی از آن یاد نشده است؛اما در منابع مسیحی ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحی همگونی خاصی با نقل های اسلامی دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.
گیبون، مورخ معروف انگلیسی، داستان اصحاب کهف را چنین نقل می کند: هنگامی که مسیحیان گرفتار ستمگری های امپراتور دیکیوس(Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسیع و عمیقی در کوهی در کنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر برای نابودی جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحکمی از سنگ های بزرگ و ضخیم ببندند.
در این حال جوانان به خوابی عمیق فرو رفتند. این خواب به گونه ای معجزه آسا 187 سال به طول انجامید، بدون آن که در این مدت به قوای حیاتی ایشان آسیبی برسد. پس از این مدت بردگان «ادولیوس» (Adolius) که وارث کوه مزبور بود، برای احداث ساختمان مجلل روستایی در آن محل آن سنگ های ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگ ها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ کرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید.
آنان که می پنداشتند ساعاتی اندک در خواب بوده اند احساس گرسنگی کردند، از این رو بر آن شدند که یکی از آنان به طور مخفیانه و ناشناس به شهر بازگردد و غذایی فراهم آورد. آنان «جامبلیکوس» (Jamblichus) را برای این کار برگزیدند؛ اما این جوان ـ اگر روا باشد که پس از این خوابِ درازمدت، نام «جوان» بر وی اطلاق کنیم ـ نتوانست منظره شهر بومی خود را که پیش تر با آن آشنا بود، باز شناسد. هراس او هنگامی فزونی یافت که صلیب بزرگی را بر دروازه بزرگ شهر اِفِسوس مشاهده کرد.
لباس شگفت آور و منفرد و لهجه قدیمی و متروک او نانوا را متحیر و سراسیمه کرد. هنگامی که جامبلیکوس پول قدیمی رایج در دوران امپراتور دیکیوس را به نانوا داد نانوا پنداشت که این جوان به گنجی دست یافته است، از این رو وی را نزد قاضی برد و در آنجا با تبادل پرسش و پاسخ هایی، داستان حیرت انگیز و درنگ درازمدت نزدیک به دو قرن آنان در غار روشن شد. در پی این رخداد، اسقف شهر اِفِسوس، کاهنان، حاکمان و مردم شهر و حتی خود امپراتور «شیودوسیوس» برای مشاهده غار مورد نظر شتافتند. پس از آن که 7 جوان، خود را به حاضران رسانیدند و ماجرای خود را برای ایشان بازگو کردند مرگ آنان فرارسید و با کمال آرامش از دنیا رفتند.

[ویکی اهل البیت] اَصحاب کَهف. این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از ماده «ص ـ ح ـ ب» و معنای مصدری آن همراهی کردن است و صاحب کسی یا چیزی است که ملازم و همراه کس یا چیز دیگر باشد. این ملازمت و همراهی باید عرفاً فراوان باشد.
«کهف» به معنای شکاف در دل کوه (غار) است؛ اما برخی لغت دانان «کهف» را بزرگتر از «غار» دانسته اند. اصحاب کهف به معنای «یاران و ملازمان غار» است. قرآن کریم در آیات 9 ـ 26 سوره کهف/18 از جوانانی مؤمن نام می برد که از آیین بت پرستی دوران خویش بیزاری جستند و با مأوا گزیدن در غار به رحمت الهی پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت کردند. خداوند نیز آنان را به مدت 309 سال به خوابی عمیق فرو برد و جایگاه امنی برایشان فراهم ساخت.
داستان اصحاب کهف از معدود داستان هایی است که برخلاف بسیاری از داستان های دیگرِ قرآن، در منابع یهودی به دلایلی از آن یاد نشده است؛ اما در منابع مسیحی ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحی همگونی خاصی با نقل های اسلامی دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.
گیبون، مورخ معروف انگلیسی، داستان اصحاب کهف را چنین نقل می کند: هنگامی که مسیحیان گرفتار ستمگری های امپراتور دیکیوس(Decius) بودند، 7 تن از جوانان اشراف زاده شهر «افسوس» (Ephesus) در غار وسیع و عمیقی در کوهی در کنار شهر پنهان شدند. امپراتور ستمگر برای نابودی جوانان، فرمان داد دهانه غار را با ساختن تپه مستحکمی از سنگ های بزرگ و ضخیم ببندند.
در این حال جوانان به خوابی عمیق فرو رفتند. این خواب به گونه ای معجزه آسا 187 سال به طول انجامید، بدون آن که در این مدت به قوای حیاتی ایشان آسیبی برسد. پس از این مدت بردگان «ادولیوس» (Adolius) که وارث کوه مزبور بود، برای احداث ساختمان مجلل روستایی در آن محل آن سنگ های ضخیم را برداشتند. با برداشتن سنگ ها، اشعه آفتاب به درون غار نفوذ کرد و عامل بیدار شدن جوانان خفته در غار گردید.

[ویکی فقه] اصحاب کهف (قرآن). اصحاب کَهف مؤمنانی پناهنده در غار بودند که به این نام مشهور شدند.
اصحاب جمع صاحب به معنای ملازم و کهف به معنای غار است. آنان گروهی از موحدان بودند که در عصر دقیانوس زندگی می کردند و برای حفظ ایمان خود به غاری پناهنده شده، در آن جا به مدت ۳۰۹ سال در خواب بودند و پس از بیداری و زندگی اندک برای همیشه چشم از این جهان فرو بستند. از این رو که خواب دراز مدت آنان در غار بوده، اصحاب کهف نامیده می شوند.
عناوین مرتبط
آرامش اصحاب کهف (قرآن)، اتحاد اصحاب کهف (قرآن)، اختلاف درباره اصحاب کهف (قرآن)، ایمان اصحاب کهف (قرآن)، تعداد اصحاب کهف (قرآن)، توحید اصحاب کهف (قرآن)، خواب اصحاب کهف (قرآن)، سگ اصحاب کهف (قرآن)، غار اصحاب کهف (قرآن) ، قصه اصحاب کهف (قرآن)، قیام اصحاب کهف (قرآن).

دانشنامه آزاد فارسی

اَصحاب کَهْف (۱)
اَصحاب کَهْف
اَصحاب کَهْف
اَصحاب کَهْف
اَصحاب کَهْف
اَصحاب کَهْف
(در عربی به معنی یاران غار) در قرآن و داستان های یهودی و دینی، نیز در ادبیات غیردینی، هفت مسیحی مؤمن که از دست مشرکان گریختند و در غاری پنهان شدند. داستان اصحاب کهف با نام «خفتگان هفت گانه» نیز شناخته شده است. در زمان دکیوس یا دقیانوس (۲۵۰م) هفت تن از جوانان نجیب زادۀ شهر اِفِسوس به پا خاستند تا مردم را به توحید و ترک بت پرستی دعوت کنند. امپراتور و اطرافیان او این عمل را به معنی دشمنی با دستگاه حکومت تلقی کردند. جوانان از شهر گریختند و در غاری پنهان شدند. امپراتور دستور داد که دیواری در دهانۀ غار بسازند تا به این ترتیب از گرسنگی و تشنگی بمیرند. جوانان و سگ باوفای آنان که در مدخل غار نشسته بودند به فرمان الهی به خوابی ۳۰۹ ساله فرو رفتند (کهف، ۲۵). آن ها به امر الهی در عهد امپراتوری تئودوسیوس دوم، که مردی موحد بود، بیدار شدند و یکی را از بین خود برای تهیۀ آذوقه به شهر فرستادند. در شهر نانوا از دیدن سکۀ قدیمی حیران شد و خیال کرد که او گنج پیدا کرده است. فرستاده نزد قاضی داستان یارانش را گفت و به همراه بزرگان شهر به غار رفتند و حقیقت شگفت آور حادثۀ آنان عیان شد. سپس به فرمان خداوند جان آنان گرفته شد. مشروح این داستان در سورۀ کهف آمده است.

اصحاب کهف (اهل الکهف). اَصحابِ کَهف (۲)
(اهل الکهف) نمایش نامه ای در چهار پرده، نوشتۀ توفیق حکیم، به زبان عربی، منتشرشده در ۱۹۳۳، نخستین اجرا در ۱۹۳۵ در تئاتر ملی قاهره. حکیم این نمایش نامه را براساس روایت های اسلامی و مسیحی قصۀ اصحاب کهف، نوشته است با این تفاوت که در نمایش نامۀ او قطمیر (سگ اصحاب کهف) موجود نیست. این نمایش نامه، که کسانی چون طه حسین آن را تحولی در ادبیات نوین عربی دانسته اند، بارها در اروپا و امریکا به روی صحنه رفت و سبب شهرت حکیم شد. در روایت حکیم، پیروزی عشق بر نفاق افکنی های قدرت برجسته شده است.

پیشنهاد کاربران

صاحبان غار
Seven sleepers
🔸 وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ۚ ( کهف ۱۷ )
🔻 کهف و اصحابشان
نظر به این که دوره تاریخی اصحاب کهف پس از بعثت عیسی ( ع ) بوده و محدوده جغرافیایی غار آنان امپراطوری روم شرقی در نیمکره شمالی است و چون مطابق قرآن کریم خورشید از سمت چپ بالا می آمده و از جلو غار اصحاب کهف می گذشته و به سمت راست کسانی که از درون غار به سمت جنوب و بیرون می نگریسته اند حرکت می کرده است. . . پس می توان نتیجه گرفت که از سه غار موجود که اوّلی در نزدیکی شهر ( نخجوان ) آذربایجان و دومی در نزدیکی شهر ( اِفِه سوس ) ترکیه و سومی در کشور ( اردن ) قرار دارد دهانه هر کدام از آن غارها رو به سمت جنوب باشد مطابق قرآن کریم انطباق آن با غار اصحاب کهف محتمل تر خواهد بود.
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس