کهبد


معنی انگلیسی:
chief, high-class, high-level, leader, recluse, sage

فرهنگ اسم ها

اسم: کهبد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: kahbod) (فارسی: کَهبد) (انگلیسی: kahbod)
معنی: آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض، ( مرکب از «کَه» به معنی بوته ی زرگری و «بد» به معنی مخدوم )، مدیر و مخصوصاً به معنی کسی که مسکوکات [سکه ها] را برای جدا کردن خوب از بد آزمایش کند و عموماً به معنی کسی که نیک را از بد و صواب را از خطا تشخیص دهد ( ؟ )
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

کهبد. [ ک ُ ب َ / ب ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) ( از: «که » = کوه + «بد»، پسوند دارندگی و اتصاف ) به معنی کوه نشین . ( از حاشیه برهان چ معین ). مخفف کوه بود است ، یعنی کوه بودنده که عبارت از زاهد و عابد و مرتاض و گوشه نشین باشد. ( برهان ). کوه نشین و عابد و زاهد و تارک دنیا، و آن را کوه بود و کوه بوده نیز گفته اند و به فتح باء ملازم کوه بودن مانند سپهبد و هیربد و موبد و باربد. ( آنندراج ). زاهد مرتاض کوه نشین ، چه «بد» به معنی ملازم چیزی چون سپهبد و هیربد. ( فرهنگ رشیدی )... زاهد و مرتاض و گوشه نشین دهقان و عابد... ( فرهنگ جهانگیری ). زاهد کوه نشین. ( گنجینه گنجوی ص 128 ) :
لبی و صد نمک چشمی و صد ناز
به رسم کهبدان دردادش آواز.
نظامی ( گنجینه گنجوی ص 128 ).
که ای کهبد به حق کردگارت
که ایمن کن مرا در زینهارت.
نظامی ( از آنندراج و گنجینه گنجوی ص 128 ).
همان کهبد که ناپیداست در کوه
به پرواز قناعت رست از انبوه.
نظامی.
|| دهقان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کهبد. [ ک َ ب َ / ب ُ / ک ُ ب َ / ب ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 112 ) . خزینه دار را گویند، و در بعضی از فرهنگها به معنی صراف مرقوم است که آن را به تازی ناقد گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). خزینه دار بود، یا آنکه سیم و زر پادشاه به او سپارند و او به خزینه سپارد. ( صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . به معنی تحصیل دار و خزینه دار و صراف هم هست و عربان ناقد خوانند. ( برهان ). و به معنی صراف و خزینه دار و باردهنده نیز می آید که ناقد و خازن و حاجب گویند. ( آنندراج ) :
همی گفت کاین رسم کهبد نهاد
از این دل بگردان که بس بد نهاد.
ابوشکور ( از لغت فرس 112 ).
نباید همی کاین درم خورده شد
رد و موبد و کهبد آزرده شد.
فردوسی.
مرا ز کهبد زشت است غبن بسیاری
رها مکن سر او تا بود سلامت تو
ز تو همی بستاند به ما همی ندهد
محال باشد سیم او برد ملامت تو.
منجیک ( از لغت فرس چ اقبال ص 122 ).
چه نیکو گفت خسرو کهبدان را
ز دوزخ آفرید ایزد بدان را
از آن گوهر که شان آورد زآغاز
به پایان هم بدان گوهر برد باز.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نگهبان کوه، کوه نشین، پارسائی که درکوه خانه گرفته ودر آنجاعبادت کند
( اسم ) ۱ - خداوند کوه . ۲ - آنکه مجاور کوه است کوه نشین . ۳ - زاهد کوه نشین . توضیح این کلمه را با گهبد نباید خلط کرد .
آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض ٠ خزینه دار را گویند و در بعضی از فرهنگها بمعنی صراف مرقوم است که آنرا به تازی ناقد گویند ٠

فرهنگ معین

(کَ بَ یا بُ ) (اِمر. ) خزانه دار، صراف .
(کُ بُ ) (ص . ) زاهد، گوشه نشین ، عابد.

فرهنگ عمید

۱. نگهبان کوه.
۲. کوه نشین.
۳. پارسایی که در کوه خانه گرفته و در آنجا عبادت می کند.

جدول کلمات

کوه نشین

پیشنهاد کاربران

کَهبُد= مرتاض و راهب
کُهبُد= کوه نشین
کوه نشین

بپرس