کند

/kond/

مترادف کند: آهسته، بطی ء، تانی، سست، ملایم، یواش

متضاد کند: تند، تیز، شتابنده

معنی انگلیسی:
stocks, canopy, cumbersome, draggy, dull, heavy, slow, languid, languishing, lazy, leaden, obtuse, shackle, slack, slow-motion, sluggish, stagnant, stiff, tardy, blunt, [adj.] blunt, stupid, [adv.] slowly, [n.] stocks

لغت نامه دهخدا

کند. [ ک َ ] ( اِ ) شکر و معرب آن قند است. ( برهان ) ( غیاث ) ( فرهنگ رشیدی ). شکر و معرب آن قند باشد و آن را کاند نیز خوانند. ( جهانگیری ). شکر باشد. کندابه یعنی شربت و نوشابه نیز به همین معنی است... بالجمله قند معرب کند است.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). قند و قنده معرب آن است. ( منتهی الارب ). کنت. قند معرب از ریشه ایرانی «کن » ( کندن ). ( از حاشیه برهان چ معین ) ( از فرهنگ فارسی معین ). قند و شکر. ( ناظم الاطباء ). قند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
امروز ز کندهای ابلوچ
پهلوی جوالها دریده.
مولوی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| به ترکی ده راگویند که در مقابل شهر است. ( برهان ). به ترکی مطلق ده را گویند که در مقابل شهر است. ( برهان ). به ترکی ده مطلق را گویند. ( غیاث ). || به زبان ماوراءالنهر مطلق شهر را گویند و کنت مرادف آن است. ( فرهنگ رشیدی ). به ترکی شهر را گویند و آن را کنت نیز خوانند و به تازی مدینه و مصر و بلد نامند. ( جهانگیری ). به ترکی دیه و شهر را کند و کنت گویند چنانکه تاشکند یعنی ، دهی و شهری که از سنگ ساخته شده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شهر. قصبه و در لهجه آذری ده. قریه.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به معنی مکان و محل وشهر و به صورت پسوند در امکنه ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. بیکند. خواکند. سمرقند... یاقوت در کلمه «اوزکند» گوید: خبرت ان «کند» بلغة اهل تلک البلاد ( ماوراءالنهر ) معناه القریة، کمایقول اهل الشام «الکفرة». ( حاشیه برهان چ معین ). ده. ( ناظم الاطباء ) :
بخواست آتش و آن کند را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال.
بهرامی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه در: اوزکند،بازکند، بیکند، تاشکند، سکلکند، شهرکند، فیروزکند، نوکند، هرکند، یوزکند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).و رجوع به هر یک از کلمات فوق شود. || ( اِ ) جراحت و ریش. ( برهان ) ( غیاث ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
نکند رحمت مطلق به بلا جان تو ویران
نکند والده ما را ز پی کند حجامت.
مولوی ( از فرهنگ جهانگیری و رشیدی و فرهنگ فارسی معین ).
|| گریز که از گریختن است. ( برهان ) ( غیاث ). به معنی گریز نیز آمده ، چنانکه گویند فلانی کندی زد. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ فارسی معین ). گریز و فرار. ( ناظم الاطباء ). || تبرتیشه. ( ناظم الاطباء ). || در مصطلحات نوشته که به اصطلاح تیراندازان کششی که بعد کشیدن کمان در حالت گشاد تیر کنند. ( غیاث ) ( از آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) گریز : فلانی کندی زد ( رشیدی )
دهی از دهستان ارادان بخش گرمسار است که در شهرستان دماوند واقع است و۵۷۷ تن سکنه دارد.

فرهنگ معین

(کُ ) (ص . ) ۱ - مقابلِ تیز و تند. ۲ - کودن و نادان . ۳ - دلیر و پهلوان .
( ~ . ) (اِ. ) کنده و چوب ستبری که بر پای اسیران و مجرمان می بستند.
(کَ ) (اِ. ) جراحت ، ریش .
( ~ . ) [ معر. ] = کنت : ۱ - (پس . ) محل و موضع و قریه و شهر و آن به صورت پسوند در اسامی امکنة ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. ۲ - (ص مف . ) در ترکیبات به معنی «کنده » آید.
( ~ . ) (اِ. ) گریز.
و کوب (کَ دُ ) (اِمص . ) اضطراب ، تشویش ، آشوب .

فرهنگ عمید

= کُنده
۱. [مقابلِ تند] دارای حرکت آهسته و آرام.
۲. [مقابلِ تیز] فاقد بُرندگی.
۱. شجاع، دلیر.
۲. پهلوان.
۱. = کندن
۲. کنده شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آبکند.
۳. (اسم ) [قدیمی] جراحت.
۴. (اسم ) [قدیمی] گودال.
* کندوکاو: (اسم مصدر ) [مجاز]
۱. کندن و کاویدن.
۲. [عامیانه، مجاز] تفحص، تجسس.
* کندوکوب: (اسم مصدر )
۱. کندن و کوبیدن.
۲. [قدیمی] آشوب، تشویش، اضطراب: نه گفت اندر او کار کردی نه چوب / شب و روز از او خانه در کندوکوب (سعدی۱: ۱۲۴ ).
= قند

فرهنگستان زبان و ادب

{cut , truncation} [باستان شناسی] خاک برداری و کندوکاو پیشینیان در یک نهشتۀ قدیمی تر برای کندن پی یا هر فعالیت دیگر که به پدید آمدن یک بافت باستان شناختی منجر شده است

گویش مازنی

/kand/ تپه - به یک باره تکان دادن & ابزاری سه یا چهار شاخه که دارای دسته ی چوبی بلند است و برای ماهیگیری در آب های کم عمق به کار می رود

واژه نامه بختیاریکا

انتها؛ آخرین نقطه
( کِند ) کون؛ نشیمن
کَل نَکن؛ دِپ؛ کُل

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
تکرار در قرآن: ۱(بار)

دانشنامه عمومی

- کَند که گاه - قَند، - کَنت و - جَند نیز گفته می شود، پسوندی است که در بسیاری از نام های شهرها و روستاهای آسیای غربی و میانه دیده می شود. این پسوند ریشه در زبان ایرانی سغدی دارد و به معنای «شهر»، «آبادی» و «دژ» است. [ ۱] این واژه با واژه خوارزمی کَت همریشه است که هنوز هم در نام شهر باستانی اخسیکت در دره فرغانه ازبکستان باقی مانده است. [ ۲]
• تاشکند ( ازبکستان )
سمرقند ( ازبکستان )
خوقند ( ازبکستان )
یارکند ( چین )
چیمکند ( قزاقستان )
تارکند ( قرقیزستان )
اوزکند ( قرقیزستان )
پنجکند ( تاجیکستان )
خجند ( تاجیکستان )
چارکنت ( افغانستان )
• بیرجند[ ۳] ( ایران )
قصرقند ( ایران )
کارکنده ( ایران )
نوکنده ( ایران )
نوقند ( ایران )
فیروزکنده ( ایران )
سمسکنده ( ایران )
عکس کند

کند (ترانه کایلی مینوگ). «کند» تک آهنگی از هنرمند اهل استرالیا کایلی مینوگ است که در ۳ نوامبر ۲۰۰۳  ( ۲۰۰۳ - 11 - ۰۳ ) منتشر شد.
این تک آهنگ در چارت های استرالیا، دانمارک، اسکاتلند، در رتبه اول و در چارت های ایتالیا، فنلاند، فلاندرز، آلمان، ایرلند، نیوزلند، نروژ جزو ده ترانه اول قرار گرفت.
عکس کند (ترانه کایلی مینوگ)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

block (اسم)
توده، قلنبه، سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش

slack (صفت)
ضعیف، سست، شل، کند، گشاد، بطی ء، فراموشکار، پشت گوش فراخ

dull (صفت)
کودن، احمق، کند، گرفته، راکد

slow (صفت)
سست، کودن، کند، تنبل، اهسته، تدریجی

lagging (صفت)
عقب مانده، کند، اهسته

blate (صفت)
بی رنگ، کودن، کمرو، محجوب، کند

sluggish (صفت)
کند، تنبل، اهسته رو، بطی ء، کساد، لش، گرانجان

blunt (صفت)
کند، بی پرده، رک، بی نوک، دارای لبه ضخیم

lazy (صفت)
سست، کند، تنبل، بطی ء، عاطل، درخورد تنبلی، کندرو

loggy (صفت)
کند، سنگین، بطی ء، سنگین در فکر و حرکت

logy (صفت)
کند، سنگین، بطی ء، سنگین در فکر و حرکت

dilatory (صفت)
کند، اتساعی، ورمی، تاخیری، بطی

unapt (صفت)
کودن، کند، نا مناسب، غیر محتمل، دیر اموز، غیر متناسب

unready (صفت)
مردد، کند، غیر اماده، نامهیا، حاضر نشده

leaden (صفت)
کند، سربی، سربی رنگ، مانند سرب

low-speed (صفت)
کند، بطیی

snail-paced (صفت)
کند، بطی ء، دارای قدم های کند و اهسته

late (صفت)
دیر، گذشته، کند، تازه، مرحوم، اخیر

tardy (صفت)
دیر، کند، تنبل، کندرو، دارای تاخیر

heavy (صفت)
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه

فارسی به عربی

بطیی , ثقیل , رصاصی , صریح , فترة الهدوء , کسلان , متاخرا , ممل

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
واژه ی کند از ریشه ی واژه ی کندن فارسی است.
کندکندکندکندکندکند
واژه کند. [ ک َ ] ( اِ ) شکر و معرب آن قند است. ( برهان ) ( غیاث ) ( فرهنگ رشیدی ) . شکر و معرب آن قند باشد و آن را کاند نیز خوانند. ( جهانگیری ) . شکر باشد. کندابه یعنی شربت و نوشابه نیز به همین معنی است. . . بالجمله قند معرب کند است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . قند و قنده معرب آن است. ( منتهی الارب ) . کنت. قند معرب از ریشه ایرانی �کن � ( کندن ) . ( از حاشیه برهان چ معین ) ( از فرهنگ فارسی معین ) . قند و شکر. ( ناظم الاطباء ) . قند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا

ریشه یِ واژه یِ " کودَن، کُند":
واژه یِ " کودَن" برآمده از واژه یِ " کوندَ" از زبانِ اوستایی است که دچارِ جایگشتِ آواییِ " د/ن" شده است.
" کوندَ" در زبانِ اوستایی، ریشه یِ واژه یِ " کُند" در زبانِ پارسی نیز می باشد و چنانکه می دانید به آدمِ " کُندذهن"، " کودن" می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

این دست جایگشتهایِ آوایی را می توان در واژگانِ " کران، کنار" نیز دید که بر آمده از واژه یِ اوستاییِ " کرنَ" می باشند.
برایِ نمونه هایِ بیشتر به زیرواژه یِ " جایگشت آوایی در زبان پارسی" در همین تارنما مراجعه کنید.

در زبان کردی ایلامی ( کن ) به معنای دره ی نیمه عمیق است و ( کناو ) ابی است که در دره عمیق جمع شده باشد. ترکیب ( کن وکوله ) ار همین جا امده است
کند=نابرا
آقای افراسیاب شما نیازی نیست دروغ ببافی من خودم شولی هستم شولی ها خودشون فارس هستند همین نشانگر دروغگو بودن شما زردپوستان مهاجر از آسیای میانه ( صحرای مغولستان ) است
واژه کند کاملا پارسی در گذشته ایرانیان قند می گفتند این واژه یعنی کند این واژه یعنی کند صد درصد پارسی است.
کند؛ کنده؛ کنده نخبر؛ داش کندسه، کنده وان ( کندوان ) ، آغ کندی ؛ داش کندی؛ کنده لوس، پرتی کند ( پرتیکان ) فریدن ماد، قره کنده، تاشکند؛ سمرکند که ازشهر های سغدی باستان با فرمانروایان تروک ( آل افراسیاب ) تورانی که لغب طرخان داشتند وتازمان حمله اعراب مسلمان به خراسان کهن بزرگ طرخان ها ترک براین ولایات فرمانروای می کردند درکتاب دوقرن سکوت دکتر عبدالحسین زرین کوب که مملو از نژاد پرستی میباشد هم اشاره شده وکتمان نشده
...
[مشاهده متن کامل]

هنوز هم وقتی دو برادر ترک به هم می رسند می گویند ( کنده نخبر ) از آبادی، ده، ولایت چخبر
این واژه کاملا ترکی آذربایجانی وماد باستان میباشد
تورکها دارای جوامعی کهن وهم به صورت یکجانشین ( آذربایجان بزرگ ) هم کوچ رو ( اشکانیان، سلجوقیان، شاه سون، قشقایی، زرگر، افشار، بیات، ( آغوزها )
فارسی فقط زبانیست برای پیوند اقدام ( شونییسم ) اگر اقوام ایرانی هرقوم به زبان خود صحبت کند هیچ فارسزبانی متوجه صحبت آنها نمی شود وتازه می فهمد چه کلاه گشادی سرش رفته وبرعکس هرکه دوزبانه میباشد مانند اعراب، ترکان، لرها، ارامنه، و. . یادگیری زبان سوم وچهارم آسان میباشد نمونه مثال
گزی های اصفهان که زبان گزی دارند وهیچ فارسی متوجه نمی شود، آغا علی عباس، بادرود، میمه، حسن رباط، مورچه خورت، شول ها، کردها، زرگرها، سه ده ( خمینی شهر، ماربین ) خلجها، پشتون ها، ترکها، لرها بهمی، ممسنی، زبان کهن بعضی مناطق شمال کشور. . .
حتی اگر یک ساسانی واشکانی، یا هخامنشی را زنده کنید نمی توانید با فارسی الف بای امروزی با او صحبت کنید. . . .
پس بجای تفرقه، نفاق، کینه توزی، مسخره ساختن یکدیگر، کوتاه کردن دیوار هم، به یگدیگر احترام بگذاریم واز داشتن ایرانی چنین رنگین لذت ببریم

سست ران . [ س ُ ] ( ص مرکب ) کند. آهسته . مانده : سختی ره بین و مشو سست ران سست گمانی مکن ای سخت جان . نظامی .
کندن: در پهلوی کنتن kantan بوده است .
( ( فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و گوشت ِ بازو کنان . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 245. )
واژه ی " کندن " فارسی ، پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی به شکل " خندق ، قنات، کانال " در آمده و دوباره به زبان فارسی بازگشته است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی کاربرد دارد .
...
[مشاهده متن کامل]

کندن در ترکی :
- قُپارماق = کندن چیزی که به جایی چسبیده شده باشد یا نصب شده باشد
- یُلماق = کندن
- قئرتماق = کندن قسمت کوچکی از چیزی
- قازماق = کندن زمین ، چاله ، حفره و. . . .
- قازئماق = کندن سطوح محکم و زبر ، کنده کاری کردن ، حک کردن ، نوشتن بر روی سطوح سخت و زبر مانند سنگ ، چوب و. . .
- قازئنتئلاماق = حفاری کردن ، کندن و حفاری به صورت عمیق و در یک ناحیه
- اِشمَک = کندن ، حفر کردن
- اِشَلَمَک = کندن
- یُلوشدورماق = کندن
- قُپوشدورماق = از هم کندن و جدا کردن دو چیز
- قُپارئشدئرماق = ارتباط دو نفر را باهم قطع کردن ، از هم دل کنده کردن
- سوکمَک = کندن ( در مورد مواردی چون درخت ، دکمه ، میخ و. . . که به جایی نصب شده یا پیوند خورده اند ) به طوری که حالت تخریبی داشته باشد ، کندن تخریبی
- سوکوشدورمک = کندن و جدا کردن ریز اجزا و سازه های تشکیل دهنده به شکلی تخریبی که امکان بازسازی نداشته باشد
- قازمالاماق = کندن و حفاری در چند نقطه و به شکل بخش بخش و پراکنده و سطحی
و. . . .
گزارش9 | 1
مشاهده پیشنهاد های امروز
معنی یا پیشنهاد شما
نام شما
معنی یا پیشنهاد شما
افزودن عکس و لینک
با کرم DD پوست بدون جوش و لک داشته باشید | �مشاوره رایگان�
با کرم DD پوست بدون جوش و لک داشته باشید | �مشاوره رایگان�
درخواست
yektanet - logo - sign
تبلیغ
بستن تبلیغات

واژه ( کند ) یا ( کنت ) واژه ای ایرانی است که در پسوند نامِ شهرها نیز بکارگیری می شده است:
پارسی باستان: کَنتا، کَن -
اوستایی: کَن -
پهلوی: کَندَن، کَنتَن
سغدی:کَنت
ارمنی: AKAN
سانسکریت:KHAN_، KHANATI
...
[مشاهده متن کامل]

پشتو:کَندال، کیندِل
پسگشت:
رویه 412 نبیگ ( ریشه های هندواروپایی زبان پارسی )
POKORNY 634
MACKENZIE 110
AMINDAROV 212
نمونه ها: خجند ( در تاجیکستان ) ، قصرقند ( در سیستان و بلوچستان ) ، پنجکند ( در تاجیکستان ) ، بیرجند ( در خراسان ) ، ( سمرقند ( سمرکند ) ) ، کندوان و. . .

|| به ترکی ده راگویند که در مقابل شهر است . ( برهان ) . به ترکی مطلق ده را گویند که در مقابل شهر است . ( برهان ) . به ترکی ده مطلق را گویند. ( غیاث ) . || به زبان ماوراءالنهر مطلق شهر را گویند و کنت مرادف آن است . ( فرهنگ رشیدی ) . به ترکی شهر را گویند و آن را کنت نیز خوانند و به تازی مدینه و مصر و بلد نامند. ( جهانگیری ) . به ترکی دیه و شهر را کند و کنت گویند چنانکه تاشکند یعنی ، دهی و شهری که از سنگ ساخته شده . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . شهر. قصبه و در لهجه ٔ آذری ده . قریه . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . به معنی مکان و محل وشهر و به صورت پسوند در امکنه ٔ ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. بیکند. خواکند. سمرقند. . . یاقوت در کلمه ٔ �اوزکند� گوید: خبرت ان �کند� بلغة اهل تلک البلاد ( ماوراءالنهر ) معناه القریة، کمایقول اهل الشام �الکفرة�. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . ده . ( ناظم الاطباء ) :
...
[مشاهده متن کامل]

دوستان قند به معنای شکر در فارسی هست
لغت نامه دهخدا به صراحت میگه
[[[به ترکی دیه و شهر را کند و کنت گویند چنانکه تاشکند یعنی ، دهی و شهری که از سنگ ساخته شده . ]]
تاش در تورکی سنگ هست در معانی دیگر مثل شریک هم هست
اونقدر انسان هایی گاوی هستید شاپو و اون یکی که حتی لغت نامه رم درست نمیخونین

| به ترکی ده راگویند که در مقابل شهر است . ( برهان ) . به ترکی مطلق ده را گویند که در مقابل شهر است . ( برهان ) . به ترکی ده مطلق را گویند. ( غیاث ) . || به زبان ماوراءالنهر مطلق شهر را گویند و کنت مرادف آن است . ( فرهنگ رشیدی ) . به ترکی شهر را گویند و آن را کنت نیز خوانند و به تازی مدینه و مصر و بلد نامند. ( جهانگیری ) . به ترکی دیه و شهر را کند و کنت گویند چنانکه تاشکند یعنی ، دهی و شهری که از سنگ ساخته شده . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . شهر. قصبه و در لهجه ٔ آذری ده . قریه . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . به معنی مکان و محل وشهر و به صورت پسوند در امکنه ٔ ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. بیکند. خواکند. سمرقند. . . یاقوت در کلمه ٔ �اوزکند� گوید: خبرت ان �کند� بلغة اهل تلک البلاد ( ماوراءالنهر ) معناه القریة، کمایقول اهل الشام �الکفرة�. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . ده .
...
[مشاهده متن کامل]

دوستان کم عقل لغت نامه دهخدا هست این قشنگ بخونین
در ضمن سمرقند و تاشکند ربطی به فارسی ندارن و از سغدی ها که هیچی باقی نمونده بازم به شما ربطی ندارد

سست خیز. [ س ُ ] ( نف مرکب ) تنبل . کند. کاهل : در عالم اگر چه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم . نظامی .
《کند، خانه》
از واژگان مهم و اصیل پارسی هستند.
آریایی های نخستین "خانه" های خود را در دل کوه می کندند، ازین رو آن ها را کان/کن ( به معنی کنده شده ) یا کور/گور ( به معنی فرورفته ) می نامیدند. خانه های روستای�#میمند�در استان کرمان که به عنوان نخستین زیستگاه بشر در جهان در یونسکو به ثبت رسیده اند نیز در دل کوه کنده شده اند. در پارسی واژگان بسیاری از ریشه "کان" ساخته شده اند که نمونه هایی را در زیر می بینید:
...
[مشاهده متن کامل]

کلبه ( =خانه کوچک )
کومه ( =آلونک )
خیمه ( =خانه چادری )
کُم ( =نام پارسی شهر قم )
کنام ( =آشیانه )
کانکس ( =خانه فوری )
کانک ( =قنات )
کان ( =معدن )
کن ( =روستایی در شمال تهران )
کند ( =شهر، مانند تاشکند و سمرکند )
کندو ( =خانه زنبور )
کنیز ( =بانوی خانه )
کد/ کده ( =سرا، مانند دانشکده: خانه دانش )
کدیور ( =خانه دار )
همایون پیش از نوشتن یکم کتاب بخوان. این واژه از بن فارسیه. به هیچ وجه ترکی نیست. ترکی خواندن این واژه خنده داره، وبرای نخستین بار از شما میشنوم.

در زبان لری ( کِند ) به ( باسن ) و قسمت پشت انسان گفته میشود.
ذات ، حقیقت
نابرا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس