کنارنگ

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

کنارنگ. [ ک ُ / ک َ رَ ] ( اِ ) صاحب طرف بود و مرزبانش نیزگویند. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). صاحب طرف بود و به زبان پهلوی مرزبان را گویند زیرا که کنار را مرز خوانند. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی از یادداشت ایضاً ). والی و حاکم شحنه ولایت و خداوند زمین باشد که او را مرزبان خوانند چه کنا به معنی زمین و رنگ به معنی والی و خداوند هم آمده است.( برهان ) ( از جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). کنارند. ( آنندراج ). پهلوی «کنارنگ » ، به سریانی «قنارق » و آن در عهد ساسانی عنوان مخصوص مرزبان ناحیه «ابرشهر» است که کرسی آن نیشابور بود. ( حاشیه برهان چ معین ). سپهبد و حاکم ملک و مرزبان. ( اوبهی ). کریستن سن در شرح مناصب لشکر آرد: ولی بعید به نظر می رسد که ریاست کل قوای جنگی ایران... به طور ارثی به اشخاص تعلق یافته باشد. می توان چنین حدس زد که در این جا ( ریاست امور لشکری ) مقصود یک مقام نظامی محدودتری است مثلاً کنارنگ. پروکوپیوس در کتاب اول بند 6 کانارکس که آن را معادل استراتگوس بیزانسی دانسته است. میشل سریانی آن را کنرک ضبط کرده... به روایت پرکوپ این مقام در بعضی خانواده ها موروثی بوده است. کنارنگ عنوان مخصوص مرزبان ابرشهر ( که کرسی آن نیشابور بود ) بوده است که پیوسته در معرض هجوم قبائل وحشی قرار داشته... در عهد یزدگردم سوم... طوس را کنارنگ می خواندند... صاحبان فرهنگ فارسی جدید کنارنگ را به معنی حاکم ولایت نوشته اند. ( از حاشیه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 128 ) :
از این هر دو هرگز نگشتی جدا
کنارنگ بودند و اوپادشا.
فردوسی.
کنارنگ با پهلوانان جزین
ردان و بزرگان باآفرین.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 776 ).
کنارنگ با پهلوان هر که هست
همه داد جویند با زیردست.
فردوسی ( از فرهنگ جهانگیری ).
سهپبد کنارنگ گردان گرد
ده و دوهزار از یلان برشمرد.
اسدی.
شکستم به تو هرکه بدخواه بود
به جنگ ار کنارنگ اگر شاه بود.
اسدی.

کنارنگ. [ ک ُ رَ ] ( اِخ ) مکانی در جلگه نیشابور: آتش فرنبغ در ناحیه کنارنگ واقع بوده است و [ هرتسفلد ] کنارنگ را جلگه نیشابور می داند. ( مزدیسنا چ دانشگاه ص 222 ). رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 189 شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ناظر امور لشکری ایران . ۲ - مرز بان صاحب سرحد . ۳ - حاکم فرماندار : کنارنگ یا پهلوان هر که هست همه داد جویند با زیر دست . ۴ - شحنه .

فرهنگ معین

(کِ رَ ) (اِ. ) مرزبان .

فرهنگ عمید

حاکم، والی، مرزبان: کنارنگ با پهلوان هر که هست / همه داد جویید با زیردست (فردوسی: ۷/۱۲۸ ).

دانشنامه عمومی

کنارنگ (قائنات). کنارنگ روستایی در دهستان قائن بخش مرکزی شهرستان قائنات استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۹۰ نفر ( در ۳۱ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس کنارنگ (قائنات)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

کُنارَنگ یا کَنارنگ واژه ای است پهلوی و لقب مرزبانان ابرشهر و شهر مرکزی آن نیشابور در روزگار ساسانیان بوده است. اگرچه به گونهٔ گسترده تر به فرمانروای هر سرزمین دیگری هم گفته شده است. کنارنگ یک منصب نظامی نیز شمرده می شده که در برخی خاندان ها کنارنگی موروثی بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه در زبان سریانی به ریخت قـَنارَق آمده است.
به عنوان نمونه ای تاریخی از کاربرد این واژه به سرگردانی یزدگرد سوم در جستجوی سپاه برای جنگ با عرب ها باید اشاره کرد که در آن زمان کنارنگ طوس از پذیرفتن شاهنشاه ایران خودداری ورزید. این کنارنگ همان است که ابومنصور معمری نویسندهٔ مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری نسب خود را به او می رساند در مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از کنارنگ به تفصیل سخن رفته است. از جمله آمده است که «کنارنگ پسر سرهنگ پرویز بود و به کارهای بزرگ او رفتی. » از کارهای کنارنگ که در مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری برشمرده شده است موارد زیر را یاد می توان کرد:
• درآویختن با قیصر روم در جنگ خسرو پرویز با رومیان و گرفتن قیصر و آوردن وی پیش شاه.
• نبرد با ساوه شاه ترک بر در هری ( =هرات ) و افکندن وی با نیزه.
در مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری چنین آمده است که خسرو پرویز به سبب کامیابی کنارنگ در جنگ هری، فرمانداری نیشابور را به وی داد؛ و فرمانداری طوس خود پیش تر به وی داده شده بود. پیوند=|بندانگشتی

کنارنگکنارنگ
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/کنارنگ
کنارنگ بمعنی حاکم، والی، مرزبان جمع کنارنگان بمعنی مرزبانان
کنارنگ در کنار کلمه دل به معنای کسی که دلش وسیع باشد. پر تحمل. آزموده.
کدام است مردی کنارنگ دل
فردوسی میپرسد از میان شماها کدام یک دلتون وسیع است. صفت فرماندهی و شجاعت و تحمل زحمات نبرد و قبول مسولیت را در خود دارید؟
به مردی سیه کرده در جنگ دل
حوادث جنگ دلش را سفت و محکم کرده باشد
حافظ الحد
سفرهای آسمانی

بپرس