کمبوجیه

/kambujiye/

فرهنگ اسم ها

اسم: کمبوجیه (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: kambujiye) (فارسی: کمبوجيه) (انگلیسی: kambujiye)
معنی: نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی، ( اَعلام ) نام چند تن از امیران و پادشاهان سلسله ی هخامنشی، از جمله اجداد کوروش کبیر، پدر کوروش کبیر و پسر کوروش کبیر
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

کمبوجیه. [ ک َ ی َ / ی ِ ] ( اِخ ) رجوع به کبوجیه شود.

فرهنگ فارسی

نام چند تن از امیران و پادشاهان سلسله هخامنشی . کبوجیه اول از اجداد کورش ( کبیر ) بود و در پارس امارت داشت . یا کبوجیه دوم . پدر کورش کبیر . وی معاصر با آستیاگس آخرین پادشاه ماد ( قرن ۶ ق م ) و فرمانروای پارس و خراج گزار دولت ماد بود و زنش ماندانا دختر آستیاگس بود . یا کبوجیه سوم . پسر کورش کبیر دومین پادشاه هخامنشی ( جل. ۵۲۹ - ف. ۵۲۲ ق م . ) وی حکومت خوارزم و باختر و پارت و کرمان را داشت . از آنجا که مردم بر دیارا دوست میداشتند کبوجیه بر او حسد برده قبل از عزیمت خود بمصر در نهان او را کشت و موافق مفاد کتیبه بیستون ( ستون یک بند دهم - یازدهم ) بر دیا قبل از عزیمت خود بمصر کشته شد . باید دانست که این ماجرا در پنهانی رخ داد و جز سه تن از محارم شاه کس دیگری از آن با خبر نگردید . کبوجیه سه سال پس از مرگ پدر بمطیع کردن ایالات پرداخت و در سال ۵۲۶ ق م . عازم تسخیر مصر شد . لشکریان کبوجیه از غزه ( در ساحل دریای مغرب ) داخل کویر شدند و در مدت سه روز آنرا با کمک اعراب طی کردند . مقارن این احوال آمازیس فرعون مصر که مرد مدبر و فعالی بود فوت کرد و پسامتیک ( فسمتیخ ) سوم جانشین او شد . سپاهیان ایران از کویر گذشته به [ پلوزیوم ] - که بر مصب اول شعبه نیل از طرف مشرق واقع بود - رسیدند و با سپاهیان مصر در نبرد شدند و آنانرا بسختی در هم شکستند . کبوجیه در ۵۲۲ ق م . از مصر بطرف ایران رهسپار شد و در شام شنید که مغی از اهل ماد خود را [ بردیا ] - پسر کورش و برادر کبوجیه - خوانده و بتخت سلطنت نشسته است و مردم هم بجانب او رفته اند . کبوجیه که میدانست بردیا را کشته و این شخص به دروغ خود را برادر وی معرفی کرده در وضع ناهنجاری قرار گرفت چون بهیچوجه نمیتوانست این مطالب را اظهار کند در حال تاثر در شام زخمی بخود زد و بر اثر آن در گذشت ولی قبل از مرگ راز خود را بخواص پارس - که در سفر مصر همراه او بودند - آشکار کرد .

دانشنامه آزاد فارسی

کَمْبوجیه
(یا: کبوجیه، کنبوجیه، به یونانی: کامبوسس، به فرانسه: کامبیز، کامبوزیا) شاهنشاه هخامنشی (۵۳۰ـ۵۲۲پ م)، پسر و جانشین کوروش کبیر. بنیادگذار نخستین نیروی دریایی ایران، به فرماندهی خود ایرانیان. در ادامۀ کشورگشایی های پدر، جزیرۀ قبرس را از دست مصریان به درآورد، آن گاه به مصر رفت و آن کشور را فتح و پسامتیک (پسا متیخ) فرعون مصر را اسیر کرد. ممالک غربی مصر نیز به اطاعت او درآمدند (۵۲۴پ م). هرودوت، که سخت با کمبوجیه دشمنی دارد، او را مستبدی ظالم و دستخوش توهم عظمت طلبی و بیماری روانی توصیف می کند و او را عامل قتل برادرش بردیا، بی احترامی به باورهای مصریان و کشتن گاو آپیس به دست خود او می داند؛ امّا اسناد مصری که به تازگی خوانده شده اند، حکایت از آن دارند که کمبوجیه نیز سیاست رواداری و آسان گیری کوروش کبیر را در سرزمین های فتح شده ادامه می داده است. کمبوجیه پیش از رسیدن به تاج و تخت، در زمان حیات پدرش حاکم بابل بود. در غیاب کمبوجیه، مُغی به نام گئومات، خود را بردیا، برادر کمبوجیه، خواند و مدعی سلطنت شد. کمبوجیه که از مصر به ایران بازمی گشت، در راه، گویا به علت افتادن از اسب و فرورفتن شمشیر خود او به پهلویش، درگذشت (۵۲۲پ م). کمبوجیۀ دیگری معروف به کمبوجیۀ اول، پدر کوروش کبیر، نیز از شخصیت های تاریخی هخامنشی است، که دختر ایشتوویگو، پادشاه ماد را به همسری گرفت و از جانب دولت ماد در انشان حکومت می کرد (ح ۶۰۰ـ ۵۵۹پ م).

پیشنهاد کاربران

( کام، کُم، شِکَم، کمک، کُمُد، کامل، کامِلا، کامران، کامِرون، کماتسو، رنگین کمان، کمین، کمند، کمیسیون، کمیسر، کمیته، کمیز، کمپ، کمپینگ، کمپانی، کمباین، کُمب، کمپوت، کمپوست، کامپوزیت، کامپیوتر، کمبریج، کمبوجیه، کامبوج، کمونیست، کامیون )
...
[مشاهده متن کامل]

( از آنجایی که زبان ابزار راهبری فاهمه در وجود انسان است به یک مفهوم و یک کلمه مشترک تحت عنوان کُمْ کام و شکم و مکان و کمک در همه این کلمات که ذکر شده است دقت بفرمایید. تا پی به یک زبان مشترک در تمدن بشری ببرید. نتیجه توضیحات در انتهای متن )
کمباین combine ؛ مجموعه ا ی مشترک و متحد از ماشین آلات در یک مکان از ترکیب دستگاههای مختلف در کنار هم در یک ماشین برای انجام یک کار مشترک.
کامیون؛ این کانسپت کلامی متشکل از دو کلمه ی کام و یون می باشد. مفهوم کلمه ی کام در کلمه ی کامیون اشاره به یک فضای دارای باز و بسته شدن را دارد و کلمه یون یک مقوله و یک فضای میان دار با قابلیت یونیزه شدن را در عالم واقع در ذهن تداعی می کند. به کیسه پارچه هایی که در میان آن مواد خوراکی در آن به هم جمع می شود همیان گفته می شود. در علم فیزیک نیز به فضای اطراف هسته که الکترون ها در آن فضا در حال چرخش می باشند نیز یون گفته می شود.
کمد؛ قفسه و مکانی محدود و دارای کمیت یا گنجه ای دارای کشو یا فضاهی به هم پیوسته و کوچک که در فضای درون آن رخت و لباس و اشیاء و پرونده های اداری و دیگر چیزها در آن گنجانده می شود.
کوما؛ وحدت، اتحاد، اشتراک، همگرایی در یک مکان
کُمون؛ متحد، واحد. همش، همگرایی، شراکت و کمک رسانی به هم در یک مکان
کومان؛ اصطلاح میتی کومان در برنامه کودک تلویزیون ایران اصطلاح نام آشنایی است. به مفهوم حاکم و فرمانده ی متحد کننده ی افراد در یک مکان
کمین؛ مخفی شدن، پنهان شدن در یک مکان، در کُم قرار گرفتن برای انجام یک کار پنهانی
کامنت coment؛ نظر دادن، تحت عنوان کلام و کلماتی که از کام و از یک مکان تحت عنوان دهان صادر می شود.
بیا come on ؛ بیا، تحت عنوان در یک مکان به هم پیوستن و به هم رسیدن.
کماندو commando؛ گروهی متحد از سربازان رزمی کار تحت یک فرماندهی واحد که تعلیمات خاصی فراگیرند و در رزم ها و جنگ ها و حمله های ناگهانی تحت یک فرمان واحد خدمات مهمی انجام دهند.
کُمَند command ؛ فرمان و حکم جهت انسجام بخشی و ایجاد اتحاد برای یک سیستم و مجموعه
فرمانده commander؛ فرمانده و حاکم و متحد کننده و انسجام دهنده ی یک مجموعه و سیستم
کومانچی؛ اتحاد قبایل سرخپوست در یک مکان و منطقه و سرزمین. کلمه کرمانج در ایران نیز احتمالا منشعب از همین مفهوم باشد.
کماتسو؛ شرکت صنایع سنگین ژاپنی چندملیتی است، متحد در یک مکان که به عنوان یکی از بزرگ ترین سازندگان بولدوزر، بیل مکانیکی و لودر در جهان شناخته می شود.
کمیته؛ کمیسیون، مجمع، انجمن، و کارگروهی که کاری را به صورت تیمی در یک مکان انجام می دهند. به سرگروه کمیته کمیسر گفته می شود. جلساتی که در کمیته تشکیل می شود کمیسیون گفته می شود.
کمیسیون Commission ، این کلمه که به هئیت، کمیته و انجمن ترجمه و برگردان شده است به مجموعه ای از افراد که در یک مکان به نام کمیته به گرد هم جمع شده باشند برای انجام یک کار مشترک و تیمی و گروهی گفته می شود.
کمیسر Commissioner ، رئیس و شخص هماهنگ کننده و ایجاد کننده ی اتحاد برای افرادی که به گرد هم آمده اند جهت انجام یک کار گروهی در یک مکان.
کمیز؛ نام روستایی در اطراف سبزوار، به مفهوم افراد متحد و کمک رسان به همدیگر که به گرد هم آمده باشند در یک مکان.
کامران؛ راننده یا ایجاد کننده رونق در یک مکان و مجموعه به هم پیوسته و متحد. اصطلاحاً به پادشاه و حاکم و مدیر یک مجموعه و مجتمع اطلاق می شود.
کامِرون؛ مکان و سرزمین یا مجموعه و مجتمع به رونق افتاده
کمونیست؛ طرفدار مرام اشتراکی و همگرایی و کمک رسانی به یکدیگر در یک مکان یا اقلیم و سرزمین.
کمپ camp مجموعه ی رفاهی مشترک در یک مکان با ترکیبی از امکانات مختلف در یک اردوگاه جهت استراحت. مثل رستوران، هتل، استخر، فضای سبز، سالن ورزشی، سینما و غیره
کمبوجیه Cambodia نام شخص یکپارچه کننده و متحد کننده ی سرزمین ها. شخصی که حاکمان سرزمین های مختلف را با هم در یک مجموعه ترکیب و جهت اداره مشارکت می دهد جهت ایجاد یک اتحادیه برای ایجاد امنیت رشد اقتصادی و غیره. کلمه بوجیه نیز در انتهای این کلمه منشعب از کلمه ی بودجه می باشد. که شخصی تحت عنوان کمبودجیه با دریافت باج و خراج عمل مدیریت و تعیین بودجه را برای آن سرزمین انجام می داده است.
کامبوج Cambodia ترکیب سرزمین های مشترک و قبایل به هم متحد شده و تحت مدیریت با عمل بودجه گذاری برای آن سرزمین
کمبریج Cambridge مجموعه ای از ترکیب دانشگاه ها و رشته های علمی مختلف در یک مکان جهت آموزش و تحقیقات تیمی و گروهی مشترک.
کمب شانه Comb ؛ ترکیب، اشتراک و اتحاد ساقه های چوبی یا هر جنس دیگر در کنار هم.
مبارزه combat . ایجاد سپردفاعی با ترکیب سر و دو دست و پاها در مبارزه برای جلوگیری از ضربه در ورزش های رزمی.
مشترک common ؛ به هم پیوستن. این کلمه هم خودش گویای تعریف خودش بر اساس کلمه کام می باشد.
ارتباط communication ؛ این کلمه که تحت عنوان ارتباط ترجمه و به زبان فارسی برگردان شده است از اون جهت می باشد که مقوله ی ارتباط به خاطر ترکیب شدن و به هم رسیدن افراد در یک مکان یا مجموعه با کلامی که از اعضای موجود در کام انسان است شکل می گیرد.
کامپوزیت composite مجموعه ای از ترکیبات ریز و کوچک مختلف در متالوژی صنعت هنر معماری کشاورزی ریاضی و شیمی و غیره. کاه گل هم یک نوع کامپوزیت محسوب می شود.
عدد مرکب composite number
کمپوست Compost مجموعه ای مرکب از بقایای گیاهی پوسیده شده و بقایای حیوانی تجزیه شده. یا Combos به مفهوم ترکیبات. کُمبی ترکیبی combi، کمبو ترکیبی Combo
کمپوت Compote مخلوط. در زبان فرانسوی واژه کمپوت به معنای مخلوط است. ترکیب میوه های مختلف از یک یا چند نوع میوه در یک قوطی.
کمپانی Company. تشکیلاتی کُمپَکْت شده که از شراکت و ترکیب مجموعه های مختلف و کمک رسان به همدیگر جهت انجام یک کار گروهی و تیمی در تجارت و صنعت و غیره در یک مکان ایجاد و ترکیب شده است.
تعریف غیر انطباقی برای کلمه کمپانی، اتحادیه می باشد.
کامپیوتر Computer انجام عملیات محاسبات با ترکیب و تجمیع دستگاه های محاسبه کننده در یک مکان کُمْپَکت شده جهت تسریع در انجام فرآیند محاسبه. با دریافت و پردازش اطلاعات و داده ها. یا مجموعه ای متحد و ترکیب شده از دستگاه های مختلف جهت انجام محاسبات در یک مکان.
کامپکت compact مجموعه ای به هم پیوسته و به هم متصل و متراکم و فشرده شده در یک مکان. کلمه پکت نیز منشعب از پاکت و باک به مفهوم یک فضا و مکان مستقل و جدا شده می باشد به گونه ای که کلمه ی باکتری به مفهوم تک یاخته نیز منشعب از این کلمات می باشد.
کمپرس و کمپرسور؛ مجموعه ای از قطعات مرکب و مشترک در یک مکان جهت ایجاد و اعمال نیرو و ایجاد فشار یا مجموعه ی ایجاد فشار. کلمه ی پِرِس در این کانسپت کلامی نیز به مفهوم نیرو قبلاً خدمت علاقه مندان به این مباحث توضیح داده است. پِرِس منشعب از مفهوم پارس پرسش پرستار و. . .
رنگین کمان؛ ترکیب و انتشار نورهای رنگارنگ و مستقل در یک مکان و در یک کمان
کامل complete، این کلمه هم بر مبنای کلمه کام گویاترین مفهوم را می رساند. مجموعه ای مشترک و ترکیب شده و به هم پیوسته و تکمیل شده در یک مکان.
( کمپ کمپینگ کمپانی کمک کمباین کمب کمپوت کمپوست کامپوزیت کامپیوتر کمبریج کمبوجیه کامبوج )
ریشه ی تمام این کلمات از کلمه ی کام و کُم منشعب گردیده است. کام در زبان فارسی امروزی مجموعه ای از ترکیب اعضای مختلف و در ارتباط و کمک رسان به یکدیگر در دهان می باشد مثل لب دندان زبان حلق و سقف دهان جهت ایجاد کلمات و انجام عمل تغذیه.
کُم کام شکم ؛ در مناطق جنوبی کشور ما برای کلمه شکم از کلمه ی کُم استفاده می کنند کُم و شکم به مفهوم ترکیب و اتحاد و اعضای به هم پیوسته ی امعاء و احشاء داخل یک مکان به نام شکم که باهم در یک مجموعه، مشغول انجام عملیات گوارش هستند.
اگر هم از زاویه ی رفتار و ذات حروف در قوانین نگارش و فلسفه پیدایش کلمات و آوایی که از محل صدورشان ایجاد می شود به کلمه کُم و کام نگاه کنیم آوای حرف ( ک ) از اتحاد و به هم پیوستگی مرکز زبان و مرکز سقف دهان ایجاد می شود و حرف ( م ) هنگام تلفظ از اتحاد و همبستگی هر دو لب یک آوای به هم آمده را نمایان می کند به طوری که زنجیر شدن این دو حرف ایجاد شده به همدیگر، این تصویر را در ذهن برای ما و در عالم واقع ایجاد می کند که اشاره به یک پدیده ی مرکب و به هم پیوسته از اتحاد اجزاء مختلف و دارای یک مرکزیت با اتحاد اعضا و اجزاء جهت انجام یک کار تیمی و گروهی را در یک مکان دارد
تفاوت کام و کُم در دو جایگاه متفاوت در وجود ما انسانها هم به خاطر ذات حرف ( آ ) در میان کلمه کام هست به گونه ای که در حین تلفظ و آوای کلمه کام، نمایانگر باز و بسته شدن فضای دهان هست که مجموعه اعضای دهان در ارتباط باهم جهت انجام یک مقوله دارای ورودی و خروجی برای عمل تغذیه و مکالمه را انجام می دهند. ولی در کلمه ی کُم نگارش به گونه ای است که فقط از مُصَوّت ها استفاده کرده است و همین مسئله گویای انجام یک عمل گروهی و تیمی در یک فضای بسته در عالم واقع را اشاره دارد.
به طوری که وقتی حرف ( ش ) با ذات رفتاری که این حرف در عالم واقع دارد به کلمه ی کُم افزوده می شود یک مقوله ی دارای شارش و دارای یک جریان با یک ورودی و خروجی در یک مکان سیستماتیک را در ذهن در عالم واقع تداعی می کند.
اگر هم از زاویه قانون چرخش حروف در غالب و پاتیل کلمات و جوشش مفاهیم از دل لغات و قانون حروف معکوس به کلمه ی کُم نگاه کنیم در دو جهت دو مفهوم را برای ما در یک سیستم دارای مکان برای ما آشکار می کند. به این صورت که اگر کلمه ی کُم و شِکَم را در مرکز کار قرار دهیم دو مفهوم مُک و مکش و کُمْپ و کمپرس را در دو جهت ولی در یک سمت برای ایجاد جریان و اعمال نیرو به این جریان در این کلمه ایجاد می کند. به همین جهت هم این روند قوانین در این کلمه این مفهوم را به ما می رساند که کلمه ی کُم نمایانگر یک سیستم زنده و پویا دارای یک جریان ورودی و خروجی را به ما نشان می دهد.
( در یک تعریف ساده و موازی غیرانطباقی برای همه ی این کلمات اینطور می شود گفت؛ مجموعه ا ی ترکیب شده و مشترک و متحد و کمک رسان به همدیگر در ارتباط باهم جهت انجام کاری مشخص برای ارائه یک محصول زیبا و با کیفیت چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی )

کام بو جه. جهان به کام اوست
تلفظ کُمبوجیه صحیح است به معنی قلب و کسی که وجودش از قلب ساخته شده. مهربان و با احساس. نام فرزند اول کورش که پسر دوم خود را بردیه نام گذاشت به معنی سنگ و کسی که مثل سنگ محکم و استوار است
پوز، پوزه، پوژ، پوژه، بوژ، بوژه، بوز، بوزه، بوسه، پیز، پیک، بیز، بیزه، بوق، بیشه، تیز، تیر. . . همگی از ریشه پارسی پوز و هم معنی هستند و در لحجه های مختلف پارسی ترکی لری کردی. . . و حتی عربی و انگلیسی به این اشکال متفاوت بیان میشوند
...
[مشاهده متن کامل]

به معنی نوک تیز و هر آنچه برجستگی دوکی یا قیفی شکل و نوک تیز و نیزه مانند داشته باشد.
در مقایسه با آن واژه کوز، کوژ، قوز، قوس . . . قابل توجه است به معنی هر آنچه برجستگی گرد و کروی شکل داشته باشد
پوزه: بخش دهانه بیرون زده چارپایان و پرندگان، منقار
پوزئیدون:یکی از اساطیر المپ نشین یونان که نیزه ای سه سر در دست دارد
پوژه:همان پوزه است و به ساقه های درخت و ساق پا که در قسمت انتهایی باریک میشودهم اطلاق میشود
پوژَن:پاژن یا پازن نام نوعی بز کوهی که شاخی نوک تیز دارد و نیز نامی پسرانه است
بوژ:تند شدن ناگهانی تب . گرداب که شکلی نوک تیز تو خالی ایجاد میکند
بوژه شهری در وارمی لهستان
بوز: زنبور که بدلیل نیش نوک تیز انتهای بدنش این نام را به خود گرفته است. در واقع بوز زن بوده به معنی نیش زن که به مرور زمان به زنبوز یا زنبور تغییر یافته است. همچنین به اسب تند و تیز و آدم تیز هوش هم بوز میگویند
بوزه:شراب برنج یا ارزن یا آبجو را گویند که در ایران و هند و ماوراءالنهر بسیار رایج بوده است. چون در ظروف سفالین ویژه ای به نام بوزه درست میشده که کف آن به جای مسطح، نوک تیز و قیفی شکل بوده بگونه ای که روی زمین نمی ایستاده و میبایست آن را در زمین چال میکردند تا هم عمل تخمیر بهتر انجام شود و هم درد آن در انتهای ظرف بهتر جمع شود، آبجوی حاصله نیز همان نام را به خود گرفته است. حال آنکه کوزه که از ریشه کوز گرفته شده ( بالاتر اشاره کردم ) دارای کفی مسطح و گرد است
خربوزه و کُمبوزه ( خربوزه کال و نرسیده ) نیز به واسطه ظاهر دوکی شکلشان این نام را گرفته اند. به معنی خر ( خیار ) بوزه ای شکل و کوم ( دل یا شکم ) بوزه ای شکل یا همان قلب هستند
کُمبوزه، کُمبوجیه، کامبوزیا، کُمبیزه به معنی دل یا قلب هستند که نام پسر اول کورش کبیر نیز بوده است نام بسیار زیبایی است
کماج نوعی کلوچه که مثل گنبد نوک نیزی پف میکند و وسط آن مثل قلب، پوک و توخالی میشود و نیز به
تخته چوب دایره ای شکلی که وسط آن مثل قلب سوراخ است و بالای ستون خیمه گذاشته و چادر خیمه را بر آن پهن میکنند
کمازان و کمیجان که نام روستاهایی در اطراف اراک و همدان هستند از همین ریشه است به معنی کومه هایی با سقف قیفی شکل از نی و شاخ و برگ گیاهان
بوسه:حالتی که لبها را برای تماس با مطلوب، نوک تیز و دوکی شکل به جلو آورند
سمبوسه:نوعی لقمه سرخ شده که نان آن را به شکل سه گوش نوک تیز بپیچند
پیز:ماهیچه دوکی شکل پشت ساق پا را گویند
پیک:نوک تیز تیر یا نیزه که به آن پیکان نیز گویند. پیک به حیوان پرنده یا کسی که خبری را به تندی و تیزی میرساند. این واژه اصیل پارسی به صورت pike . pike . به زبان انگلیسی و pique به زبان فروانسوی وارد شده که همان معنی نوک قله و راس و چیز نوک تیز میدهند
بیز:سیخ فلزی نوک تیز، درفش، جوالدوز، سوزن بزرگ چرم دوزی
بیزه:الک یا غربیل که دانه های درشت را در بالا نگه میدارد فعل بیختن از آن گرفته شده است
و نیز به فلفل های نیزه ای شکل میگویند و لذا پایتخت فلفل ایران روستای بیزه در سبزوار خراسان است
بیزه نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
ضرب المثلی که در شهر های دیگر فلفل جایگزین بیزه شده است
ویژه:دانه های درشت حاصل از بیختن هر جیز، افراد برجسته و متمایز در هر مجمع، هر جیز متمایز و خاص، جدا سوا شده، دستجین شده
بوق:به هر چیز قیفی شکل گویند. کوه بوقاز به معنی کوه قیفی شکل است
بیشه:نیزار یا جنگلی با بوته های خاردار و سوزنی
ویشکا:ویشَک یا بیشه ای زیبا در نزدیکی رشت
بوزان:نام بیشه ای در خُراسگان اصفهان
بوژان:نام بیشه ای زیبا در نیشابور و نیز در ترکمنستان در مجاورت مرز ایران
بیزان:نام بیشه ای در استانبول امروزی که امپراتوری بیزانس نام از آن دارد و چون اولین پادشاه آن ، پایتخت خود را در بیزان قرار داد سلسله پادشاهی اش این نام را به خود گرفت
بیژن: یا بیژان به معنی نیزه انداز ماهر، به معنی ویژه و برجسته نیز معنی میشود، نام پهلوانی ایرانی که در شاهنامه آورده شده است

کمبوجیه واژه ای ایلامی است.
میخوام در موردش بازی بسازم
کمبوجیه که در نوشتار کهن کامبودیا آمده است از سه بخش کام و میانوندبو و پسوند دیا ساخته شده است و بو به مانای باشدو دیا به مانای به نظر و چشم دیدن وکامبودیابه مانای کسی که برآورد آرزوهای خود را به چشم میبیند
...
[مشاهده متن کامل]
و کامروا میشودمی باشد. مانای" بردیا "همچنین با پسوند دیا میشود کسی که بر و پی آمدکار خود را به چشم خواهد دید.

برابر سنگ نوشته داریوش بزرگ هخامنشی در پارسه " کامبادیا " می باشد .
هخامنشیان پارس بودند و اجداد قوم لر
ماد اجداد قوم آذری
پارت اجداد مردم خراسان. پشتو
***
طایفه مغان ماد::شهر مغان آذری
کرد نام قوم نیست .
کرد به معنی رمه گردان
ایل سورانی حاکم کردستان عراق از نژاد قوم آشور ( آسور )
...
[مشاهده متن کامل]

منطقه آسوران ( آسورستان، آشورستان ) در
شمال عراق. جنوب ترکیه. سوریه واقع است که در زمان هخامنشیان فتح شد و زبان پارسی به آنجا راه یافت
سوریه::آسوریه. آشوریه
****
ایل لر کرمانج
شهر کرمانشاه ::کرمانجاه. محل سکونت ایل لر کرمانج

بنده دبیرتاریخ وکردهستم.
ازآنجاییکه یک اشتراک لهجه وزبان درمردمان گذشته وکنون زاگرس هست. نظربنده اینه که کمبوجیه به کردی ( کَم بُو جُور یَه ) یعنی کم مثل این هست به بیان دیگر کمترکسی مثل ایشان هست.
دوستان چنانچه معنی بهتری یافتیداطلاع دهید. 09180636575
نام یکی از پادشاهان هخامنشی بود
کمبوجیه :
کامبیز -
kaam + by + jia
= کام + دو + زندگی = خوشبختی و کامروایی زندگی این جهان و آن جهان
برگردان از آریاوند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس