برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.
خجسته ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ای شده عمرت به باد از بهر آزبر امید سوزنت گم شد کلند.
ناصرخسرو.
ای بخرد با جهان مکن ستد و دادکو بستاند ز تو کلند به سوزن.
ناصرخسرو.
عمر پرمایه به خواب و خور بر باد مده سوزن زنگ زده خیره چه خرّی به کلند.
ناصرخسرو.
کو حمیت تا زتیشه وز کلنداین چنین که را بکلی برکنند.
مولوی.
پس کلند آورد و بیل او شاد شادکند آن موضع که آن تیر اوفتاد.
مولوی.
دست و پا دادمت چون بیل و کلندمن ببخشیدم ز خود آن کی شدند.
مولوی.
کلندی بیاورد و بشکافتنددو خم پر شراب بهین یافتند.
( دستورنامه نزاری ص 68 ).
- فال کلند ؛ شخصی سر و روی خود را پوشد و نهانی بر در خانه بیگانه رود و غربالی یا کلندی همراه برد و غربال را بر کلند نوازد. صاحب خانه چیزی از مأکول یا مشروب در غربال کند، و وی از آن کار بر نیک و بد کار تفأل کند. ( فرهنگ فارسی معین ، ذیل فال ).|| بمعنی کلیدان وغلق در کوچه باشد. ( برهان ). قفل چوبین است که آن راکلیدان نیز گویند و اصل آن کلیددان بوده و یک دال را حذف کرده اند. ( آنندراج ). کلیدان و کلان در باغ و کوچه. غلق در. کلیدان. ( فرهنگ فارسی معین ). با کلنده مقایسه شود. ( حاشیه برهان چ معین ) :
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند.
ناصرخسرو.
چون همان یار درآید در دولت بگشایدزانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید.
مولوی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| هر چیز ناتراشیده را گویند. ( برهان ). هر چیز ناتراشیده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || چوبی که بر قلاده سگ بندند و آن را به تازی ساجور خوانند. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : بیشتر بخوانید ...