کلام سیاسی شیعه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلام سیاسی شاخه ای از علم کلام است که به توضیح و تبیین آموزه های ایمانی و دیدگاه های کلان دین در باب مسائل و امور سیاسی می پردازد و از آن ها در قبال دیدگاه ها و آموزه های رقیب دفاع می نماید.
یکی از حوزه های اندیشه سیاسی اسلام، «کلام سیاسی» است. این حوزه همانند فقه سیاسی، از جمله عرصه های تفکر سیاسی مسلمانان می باشد که در درون خود تمدن اسلامی، شکل گرفته و رشد نموده است. علم کلام علمی است با ویژگی های کاملاً اسلامی و متعلق به همه مسلمانان. ازاین رو، «کلام سیاسی» نیز یکی از عرصه های تفکر سیاسی اسلامی است که به سنت اسلامی تعلق دارد. می توان برای کلام سیاسی، همتایانی در تفکر غرب یافت که از آن به «الهیات سیاسی» (POLITIKAL THEOLOGY) تعبیر می کنند. البته آن چه در غرب به عنوان الهیات می شناسیم، از کلام اسلامی متمایز است و بر این اساس، آن ها همسان نیستند. کلام سیاسی به بیان آراء و اندیشه های کلامی مسلمانان در باب سیاست و زندگی اجتماعی می پردازد. در این نوشتار، برآنیم تا با تبیین اجمالی رهیافت کلام سیاسی در اندیشه سیاسی اسلام، به بررسی کلی دیدگاه های کلام سیاسی شیعی بپردازیم. (برای اطلاع بیشتر درباره کلام سیاسی، ر. ک: نگارنده، «چیستی کلام سیاسی»
تعریف کلام سیاسی
کلام سیاسی منشعب از علم کلام است و در نتیجه، ویژگی ها و خصایص علم کلام نیز درآن وجود دارد. نمی توان کلام سیاسی را به عنوان یک حوزه مطالعاتی مستقل در گذشته اسلامی یافت و تنها مسائلی در درون متون کلامی گذشته وجود دارند که به عرصه سیاسی ـ اجتماعی مربوط می شوند. گاه تک نگاری هایی را نیز، به ویژه نزد متکلمان شیعی، می یابیم که به یکی از عرصه های سیاست و عمدتاً مسئله امامت اختصاص یافته اند. در واقع، کلام سیاسی گرایشی است که برخی از محققان در گونه شناسی مطالعات سیاسی مسلمانان در گذشته اسلامی آن را به عنوان یک مشرب مطالعاتی سیاسی در یک طبقه خاص قرار داده اند. وضعیت کلام سیاسی از این حیث کاملاً شبیه وضعیت فقه سیاسی است. هیچ کدام از این دو حوزه یک حوزه مطالعاتی مستقلی در دوره اسلامی نبوده اند و اندیشمندان اسلامی نیز در آثار خود، چنین نگرشی به آن نداشته اند. از این حیث، می توان تلقی این دو حوزه مطالعاتی را به عنوان حوزه های مستقل در اندیشه سیاسی اسلام به دوران جدید متعلق دانست که در گذشته اسلامی، صرفاً عضوی از بدنه کلی علوم فقه و کلام بوده اند. به نظر می رسد استقلال یابی علوم در دوران اخیر و به ویژه شکل گیری مطالعات مستقل در حوزه سیاسی عملاً محققان را به این سمت سوق داده است که با رعایت وجود تمایز رهیافت های سیاسی دوره اسلامی هر کدام از این رهیافت ها را به عنوان شاخه های مستقلی در مطالعات سیاسی قلمداد نمایند.روشن است که این امر بدان معنا نیست که عالمان اسلامی در گذشته، به تبیین فقهی یا کلامی مباحث سیاسی نپرداخته اند، بلکه مراد آن است که این حوزه ها به طور مستقل مورد نظر نبوده اند. فقه سیاسی و کلام سیاسی از این منظر، از فلسفه سیاسی و سیاست نامه نویسی متمایز می باشند. حوزه های اخیر در عمل، به عنوان حوزه های مستقل مطالعاتی در دوره اسلامی شناخته شده بودند. و متون مستقلی نیز در این زمینه ها با نگاه استقلالی نوشته شده اند. به هر حال، شایان توجه است که استقلال یا عدم استقلال این حوزه ها در دوره اسلامی نمی تواند تعیین کننده تلقی امروز ما از این حوزه ها باشد. ما در روزگار خود، به تناسب نیازهای علمی و زمانه خویش، باید به حوزه های مطالعاتی سیاسی نگاه کنیم و حتی در موارد نیاز، حوزه های جدیدی تاسیس نماییم. از این حیث، کلام سیاسی یکی از حوزه های ضروری و مورد نیاز ما در عصر حاضر می باشد.از کلام سیاسی تا کنون تعاریف منسجم و متقنی، جز در چند مورد نادر، ارائه نشده است. از جمله معدود تعریف هایی که در این زمینه وجود دارند، می توان به تعریف های خسروپناه و اشتراوس اشاره کرد که به اجمال، آن ها را بررسی کرده، در نهایت، تعریف خود را ارائه می کنیم:عده ای «کلام سیاسی» را چنین تعریف کرده اند: «آموزه های سیاسی است که از وحی الهی سرچشمه می گیرد. به عبارت دیگر، اگر پرسش های مربوط به فلسفه سیاسی، که با روش انتزاعی و عقلی پاسخ داده می شوند، از طریق وحی الهی و متون دینی پاسخ داده شوند، کلام سیاسی تحقق می یابد.» همچنین معتقدند که: «کلام سیاسی به معنای آموزش های سیاسی برگرفته از کتاب و سنت، برای هر انسان آگاه به دین اسلام غیر قابل انکار است». تعریف نخست صرفاً شامل کلام سیاسی نقلی می شود و تلاش های صورت گرفته از جانب متکلمان شیعی را در توضیح و تبیین عقلی آموزه های سیاسی دینی در بر نمی گیرد. تعریف دوم نیز، که گویا به تعریف نخست اشاره دارد، مانع نیست و فقه سیاسی را نیز در بر می گیرد. این امر بدان جهت است که فقه سیاسی عمدتاً بر اساس ادله نقلی، به توضیح تکالیف سیاسی مکلفان می پردازد. البته در این ویژگی، کلام سیاسی نقلی نیز ـ چنان که گذشت ـ با فقه سیاسی مشترک است. تمایز فقه سیاسی و کلام سیاسی نقلی به موضوع و غایت این دو بر می گردد. در حالی که فقه سیاسی دغدغه کشف و اثبات حکم تکلیفی را بر عهده دارد، کلام سیاسی نقلی عمدتاً به اثبات نقلی دیدگاه های کلامی دین و شارع درباره مسائل سیاسی می پردازد.در جهان مسیحیت نیز تعاریفی از «الهیات سیاسی» صورت گرفته که با کلام سیاسی، که خاص تفکر اسلامی است، متناظر هستند. برای نمونه، می توان به تعریف اشتراوس اشاره کرد. مترجم متن اشتراوس در برابر واژه لاتین «political theology» از واژه «کلام سیاسی» استفاده نموده و در نتیجه، تعریف اشتراوس را چنین ترجمه کرده است. «آنچه ما از کلام سیاسی می فهمیم، تعلیمات سیاسی است که از وحی الهی ناشی می شود.» به هر حال، اشتراوس نیز درتعریف خود، بر نشأت گیری آموزه های الهیات سیاسی از وحی اشاره کرده است. البته ـ چنان که در تعریف خسروپناه نیز بدان اشاره شد ـ چنین تعریف را اگر بخواهیم در سنت اسلامی مد نظر قرار دهیم، فقه سیاسی را نیز در بر می گیرد. تعریف مزبور می تواند در نهایت، کلام سیاسی نقلی را در بر بگیرد، اما مباحث کلام سیاسی عقلی از آن خارج خواهند ماند. ازاین رو، این تعریف جامع و مانع نمی باشد.
← تعریف مختار
برای شناسایی جایگاه کلام سیاسی در اندیشه سیاسی اسلام، لازم است آن را با گرایش های سیاسی مشابه در اندیشه سیاسی اسلام مقایسه نماییم. هم چنین می توان از طریق بررسی ضرورت پرداختن به کلام سیاسی در عصر حاضر، جایگاه و اهمیت آن را در اندیشه سیاسی معاصر اسلامی نشان داد. نزدیک ترین گرایش ها به کلام سیاسی در سنت اسلامی، فلسفه سیاسی و فقه سیاسی می باشند. ازاین رو، در بررسی حاضر، صرفا نگاهی اجمالی به نسبت کلام سیاسی با این دو حوزه مطالعاتی خواهیم داشت. البته نسبت این حوزه های سیاسی به نسبت کلان فلسفه، فقه و کلام در سنت اسلامی بر می گردند و با شناسایی این نسبت کلان، نسبت حوزه های مطالعاتی سیاسی نیز روشن خواهد شد.کلام سیاسی بیشترین نسبت را با فلسفه سیاسی دارد. همانند همپوشی موضوعی فلسفه و کلام و سنت اسلامی ، در عرصه تفکر سیاسی نیز می توان بین کلام سیاسی و فلسفه سیاسی این نسبت را یافت. بر خلاف ادعای برخی در تقلیل فلسفه اسلامی به کلام، آن ها دو حوزه مستقل می باشند. در نسبت بین کلام سیاسی و فلسفه سیاسی نیز برخی چنین ادعایی مطرح نموده و فلسفه سیاسی را به کلام سیاسی تقلیل داده اند. آن لمبتون در بررسی خود در باب اندیشه سیاسی اسلام در دوره میانه، چنین نظری دارد. (لمبتون در تحلیل کلان از کل دانش سیاسی در اسلام، معتقد است: «اسلام نیز همانند یهود و مسیحیت، معتقد است که حکومت ریشه ای الهی دارد. در نتیجه، دانش سیاسی نظام مستقلی نیست که در پی رسیدن به بالاترین قله های اندیشه بشری باشد، بلکه شاخه ای از علم کلان است.») البته علاوه بر این فرض، که قابل قبول نیست، سه فرض دیگر را نیز می توان مطرح کرد: تباین مطلق، تضاد و تعارض، و در نهایت همگرایی و تاثیر متقابل. از دیدگاه نوشتار حاضر، رابطه همگرایی و تاثیر متقابل در سنت اسلامی در عمل حاکم بوده است. (برای بررسی نسبت کلام سیاسی و فلسفه سیاسی به صورت مبسوط تر، ر. ک: نگارنده، «بررسی تطبیقی کلام سیاسی و فلسفه سیاسی»، فصلنامه علوم سیاسی، ش ۲۳، تابستان ۱۳۸۲) از این حیث، می توان گفت: کلام سیاسی و فلسفه سیاسی به رغم داشتن وجوه تمایز، در تبیین کلیت زندگی سیاسی و ابعاد آن مشترک هستند.نکته مهم در تمایز این دو حوزه مطالعاتی، دل مشغولی کلام سیاسی به کشف، تبیین و دفاع از آموزه های دل دادگی فیلسوف به کشف حقیقت از سوی دیگر می باشد. روشن است که این ها هر کدام کار ویژه ها و اهداف خاص خود را دارند و در نتیجه، به رغم اشتراک در موضوع و مسائل، این دو حوزه مطالعاتی مستقل از هم می باشند. به دلیل چنین اشتراک هایی ـ چنان که در سنت اسلامی نیز شاهد بوده ایم ـ همواره بین فلسفه و کلام تعامل بوده است و به ویژه در سنت شیعی، فرایند همگرایی فلسفه و کلام سیر تکاملی داشته و در نهایت، در حکمت متعالیه صدرایی این امر به اوج می رسد.اما ارتباط کلام سیاسی و فقه سیاسی متفاوت می باشد. چنین تفاوتی به تفاوت سطح و برد این دو حوزه مطالعاتی بر می گردد. در حالی که فلسفه سیاسی و کلام سیاسی دو دانش هم عرض بودند و در اهداف و کارویژه ها تمایز پیدا می کردند، نسبت کلام سیاسی و فقه سیاسی چنین نیست. کلام سیاسی به تبیین کلیت دیدگاه سیاسی و چگونگی تنظیم کلان حیات سیاسی از منظر دین می پردازد، اما فقه سیاسی به بیان تکالیف سیاسی مکلفان در سه سطح فردی، گروهی، اجتماعی و حکومتی می پردازد. روشن است که چگونگی تفکر در این حوزه ها، مسبوق به تعیین کلیت دیدگاه دین در عرصه سیاسی می باشد. مباحث کلام سیاسی به صورت اصول موضوعه در فقه سیاسی به کار گرفته می شوند. از این حیث، کلام سیاسی بر فقه سیاسی اولیّت و اولویّت می یابد. اولیت بدان روی که بدون پرداختن به کلیت نگاه دین به عرصه سیاسی، نمی توان وارد جزئیات شد، و اولویت بدان روی که ما نیاز داریم بنیاد های فقه سیاسی معاصر خود را در کلام سیاسی بنا نهیم و سپس وارد غور در مباحث فقه سیاسی شویم. بی توجهی به این نکته سبب شده است که معدود آثاری که در باب فقه سیاسی نوشته شده اند، به جای پرداختن به هدف اصلی فقه سیاسی در تبیین تکالیف سیاسی مکلفان، خود را درگیر مباحث بنیادی ـ کلامی نمایند و در نتیجه، از توجه کامل به مسئولیت فقه سیاسی باز بمانند و در نتیجه، فقه سیاسی رشد مناسبی نداشته باشد.
ضرورت بحث از کلام سیاسی
...

پیشنهاد کاربران

بپرس