کفش از کپش امده و انرا در کاپشن لاتین میبینیم . کپ یا کاپ همانیست که بعد ها به پاشنه پا ( به دلیل U شکل بودن ان ) و جام یا کاپ ( CUP ) گفته شد که باز هم از برای U شکل بودن ان است . همچنین در گپر که بعد ها کَپَر ( نوعی چادر کوچ نشینان ) آنرا داریم
... [مشاهده متن کامل]
در کپک = کپ کوچک
در کپ که بعد ها کف شد
در کپشن و کاپشن = caption که هم پوشاننده و پنهان کننده است انرا داریم
روشن اینکه کف میپوشانند و مخفی میکند همانطور که کفش ( کپش ) میپوشانند و مخفی میکند / از سویی پوشاندن در زبان امروزی هم دو چم برتن کردن و پنهان کردن دارد ؛ همگی اینها از هم آمدند.
چیزی که پیداست اینه بر وزن مادر؛ برادر ؛ خواهر، پدر؛پسر؛دختر و . . . . . گبر یا گپر از گپ ِر یا کپ ِر آمده حال اگر از گپ آمده باشد میشود حرف و فاصله ( gap = سخن یا فاصله ( توضیح اینکه حرف در عربی یعنی فاصله و تحریف یعنی فاصله اندازی و دور ساختن از اصل هر چیزی ) ) و گپر میشود کسی که تحریف میکند یا فاصله می اندازد ( همانی که نوشتید کافر ) اگر از کپ آمده باشد که بعدها کف و کفر از ان ساخته شد میشود پوشاننده؛
مورد دیگر واژه جبر است که گویا با تبدیل گ به ج و پ به ب از گپر ساخته شده و به ظالم و جابر امروزی شناخته میشود و به گمان میرسد نامسلمانان را به این عناوین نسبت دادند؛ پس گویا ظالم، جابر، کافر و مخفی کنندگی از نامسلمانی را به آنان نسبت داده بودند.
در لکی و لری په لا، کووش، کلاش، کاله. اورسی معنی کفش می دهند.
کَفش واژه ای پهلوی بوده است. پس از کفش پسوند اگ نیز می آمده که اگ در پارسی پهلوی برابر ه پسوند بوده است.
بجای ابن همه توضی دادن که کسی ام نمیخونه، بنویسید، لکا، لوکا، تمام
پابِجار
گویش طالقانی
واژه کفش
معادل ابجد 400
تعداد حروف 3
تلفظ [kafš]
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: kafš]
مختصات ( کَ ) [ په . ] ( اِ. )
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
بشماق. [ ب َ ] ( ترکی ، اِ ) پشماق. باشماق. بشمق. کفش و نعلین عربی. ( ناظم الاطباء ) . بمعنی کفش. ( آنندراج ) ( شعوری ج 1 ورق 171 ) ( فرهنگ نظام ) ( دزی ج 1 ص 90 ) . پای افزار. رجوع به پشماق ، پاشماق ، بشمق شود :
... [مشاهده متن کامل]
گفتم که یکراه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم
گفت از سرشک دیده اش پر خون کنم بشماق را.
خواجوی کرمانی ( از شعوری ج 1 ورق 171 ) .
خال اردوی فلک را کآفتابش هست نام
بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او.
خواجوی کرمانی ( از فرهنگ نظام ) .
به کردی: پِیلاو
" کَفش" واژه ای پارسی است که در زبانِ پهلوی نیز بوده است:
در زبانِ پهلوی " کَفشَگ/کَفشَک" به چمِ " کفش/shoe" بوده است.
در زبانِ پهلوی " کَفشگار" به چمِ " کفاش، کفش دوز/shoemaker" بوده است.
واژگانِ نامبرده به روشنی با واژه یِ " کَف" پیوند دارند.
... [مشاهده متن کامل]
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
در رویبرگِ 48 و 175 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ کوچکِ پهلوی" نوشته یِ " دیوید مک کنزی" آمده است:
شاید که کفش خود ریشه پارسی داشته باشد ولی پاژنگ درست است برای هم ارز آن در لغت نامه دهخدا نیز آمده
کفش واژه ای کاملا پارسی است که در پارسی میانه نخست کفشک بوده است که سپس کفش شده اما تازیان آن را همانند واژه زمان از پارسی ربوده اند و از آن واژه کفاش را ساخته اند
مصباحی گام
کفش=ارسی
کوردی: پیلاو
در لری بختیاری
کفش: اورسی
البته درباره ریشه این واژه اطلاعات زیادی در دسترس نیست
کفش به عربی ( نعل ) هم میشود
به انگلیسی هم shoes
در ترکی "باشماق" "توست" "ایاق قابی" "چاریق" همه معنای کفش را میدهند
لکا. . . پاپوش . . . . . ارسی . . . .
خف
shoes بصورت جمع گفته میشود
کفش در پهلوی ساسانی:
کفش kafš
کفشَک kafšak
مُگ mog
مُک mok
موک muk
مُچَک močak
مُزَک mozak
نالین nālin
گیوَک ( گیوه ) givak
کفاش در پهلوی ساسانی:
کفشکر ( کفشگر ) kafškar
پیرس: فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی
کفش یا کپش = کپ ( در پارسی یعنی دور تا دور چیزی را گرفتن ) اش ( پسوند ) . موندم چرا برابر پارسی گذاشتین آخه؟!!! توی عربی اصلن همچین واژه ای ندارم و همچنین کفاش و کفاشی هم خود ایرانی ها بر طبق ( وازخ ی پارسی ) دستور عربی ساختن از بس دیگه خودشونو گم کرده بودن.
لخا
کفش ( Shoe ) :[اصطلاح کازینو]جعبه ای در کازینو که از آن کارت ها پخش می شوند.
کفش پارسی هستش
لکا هم هست ولی جدا از اینها از گالش و گیوه هم میشود بکارگیری کرد
پاپوش
کفش : تحریف کف پوش به معنای کفی پای افزار بوده است .
کفش به ترکی، " باشماق " ، " توست " ، " چوست "
چون دو حرف ساکن در یک بخش از کلمات ترکی ، تلفظ نمی شود، بنابر این قاعده، دو کلمه توست و چوست، به ترتیب، " توس " و " چوس " تلفظ می شوند و هنگامی کامل خوانده می شوند که که یکی از حروف ساکن از حالت سکون خارج شود. مثال: توستون جوتو ایکی یوز مین تومن.
شیک کفش سانی
واژه کفش عربی نیست! اعراب واژه ی �حذاء� را به کار می گیرند. فارسی زبانان به روش عربی واژگان کفاش و کفاشی ساخته اند. پس باید بگوییم: کفشگر ( مانند رفتگر ) و کفشگری! دیگر همتای پارسی پاپوش است، پس از آن نیز می توانیم واژگان پاپوشکار و پاپوشکاری را بسازیم.
... [مشاهده متن کامل]
بن مایه ( منبع ) : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه، ابوالقاسم پرتو
لکا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)