- کشیش الافعی ؛ آواز پوست افعی نه آواز دهن آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
کشیش. [ ک َ ] ( ع مص ) بانگ کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). بانگ نخستین کردن شتر که کمتر از کتیت است. || بانگ برآوردن آتش زنه وقت بیرون جستن آتش از آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آواز برآوردن جوشش می. ( منتهی الارب ). || بانگ برآوردن گاو. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
کشیش. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) پیشوا و راهنمای ترسایان و عالم آنان. قسیس. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). قس. ( یادداشت مؤلف ) :
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
کشیشان را کشش بینی و کوشش بتعلیم چو من قسیس دانا.
خاقانی.
وین طرفه که موبدی گرفته ست با یک دو کشیش رنگ کشخان.
خاقانی.
ز خارا بود دیری سال کرده کشیشانی بدو در سالخورده.
نظامی.
قسیسی مست که کشیش می خوانند از نزدیک... ( جهانگشای جوینی ).حلقه گرد او چو زر گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.
مولوی.
کشیشان هرگز نیازرده ز آب بغلها چو مردار در آفتاب.
سعدی.