[ویکی اهل البیت] بدرفتاری فرمانداران منصوب از سوی عثمان، به ویژه ولید بن عقبه (برادر مادری عثمان) و عبدالله بن ابی سرح (برادر رضاعی او)، مردم عراق و مصر را بر ضد عثمان برانگیخت.
مروان بن حکم (داماد عثمان) نیز در نارضایتی مردم مدینه نقش اول را داشت. از این رو، همیشه در سال های آخر عمر عثمان گروهی شکایت کننده از استان های مختلف در مدینه حضور داشتند. مردم مصر که از ستم عبدالله بن ابی سرح به تنگ آمده بودند به مدینه آمدند و از عثمان عزل وی را خواستار شدند.
عثمان حاضر نبود برادر رضاعی خویش را عزل کند ولی سرانجام با وساطت علی علیه السلام پیشنهاد عزل را پذیرفت و محمد بن ابوبکر را به فرمانداری مصر انتخاب نمود. محمد به هنگام اعزام به مصر متوجه شد که عثمان غلام خویش را با نامه امضا شده دیگری به سوی مصر فرستاده و در آن نامه - که مخاطب آن عبدالله بن ابی سرح بود - آمده بود که هرگاه اینان به مصر رسیدند، دست ها و پاهایشان را قطع کن!
مصریان از بین راه نگران به مدینه بازگشتند و موضوع را با عثمان مطرح کردند. عثمان اظهار داشت که از چنین نامه ای خبر ندارد. مردم گفتند: از دو حال خارج نیست: یا نامه را تو نوشته ای که در آن صورت شرط عدالت را برای خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله دارا نیستی! یا مروان به نام تو و با مهر مخصوص تو چنین کاری کرده که باز هم به معنای آن است که تو توانایی اداره خلافت را نداری. از این رو خواستار مجازات مروان شدند. عثمان نپذیرفت و مصریان سر به شورش گذاشتند و خانه عثمان را محاصره کردند. مردم عراق و مدینه نیز با آنان همکاری کردند. بسیاری از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با آنان همراه بودند.
یعقوبی می نویسد: میان عثمان و عایشه رنجشی پدید آمده بود. زیرا عثمان حقوق عایشه را که در زمان عمر بیشتر از دیگر زنانِ پیامبر بود، برابر قرار داده بود. عثمان روزی خطبه می خواند در این حال عایشه پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله را برافراشت و فریاد زد: ای گروه مسلمانان، این جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله است که هنوز کهنه نشده ولی عثمان سنت او را کهنه کرده است! عثمان در پاسخ عایشه گفت: اللهم اصرف عنی کیدهن، انّ کیدهن عظیم.
سرانجام مردم، عثمان را در خانه اش محاصره نمودند و بیش از همه، طلحه، زبیر و عایشه مردم را بر ضد او تحریک می کردند. عثمان به معاویه نامه فرستاد و از او خواست تا هرچه زودتر به مدینه آید. او با دوازده هزار سپاه روانه مدینه شد ولی سربازهای خود را در مرز شام گذاشت و به آنان گفت: همین جا بمانید تا من نزد امیرالمؤمنین روم و از کار او نیک آگاه گردم. سپس نزد عثمان رفت.
عثمان گفت: به خدا قسم، تو خواستی که من کشته شوم پس بگویی منم صاحب خون! برگرد و مردم را به کمک من برسان. پس معاویه بازگشت و به سوی او نیامد تا کشته شد.
مروان بن حکم (داماد عثمان) نیز در نارضایتی مردم مدینه نقش اول را داشت. از این رو، همیشه در سال های آخر عمر عثمان گروهی شکایت کننده از استان های مختلف در مدینه حضور داشتند. مردم مصر که از ستم عبدالله بن ابی سرح به تنگ آمده بودند به مدینه آمدند و از عثمان عزل وی را خواستار شدند.
عثمان حاضر نبود برادر رضاعی خویش را عزل کند ولی سرانجام با وساطت علی علیه السلام پیشنهاد عزل را پذیرفت و محمد بن ابوبکر را به فرمانداری مصر انتخاب نمود. محمد به هنگام اعزام به مصر متوجه شد که عثمان غلام خویش را با نامه امضا شده دیگری به سوی مصر فرستاده و در آن نامه - که مخاطب آن عبدالله بن ابی سرح بود - آمده بود که هرگاه اینان به مصر رسیدند، دست ها و پاهایشان را قطع کن!
مصریان از بین راه نگران به مدینه بازگشتند و موضوع را با عثمان مطرح کردند. عثمان اظهار داشت که از چنین نامه ای خبر ندارد. مردم گفتند: از دو حال خارج نیست: یا نامه را تو نوشته ای که در آن صورت شرط عدالت را برای خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله دارا نیستی! یا مروان به نام تو و با مهر مخصوص تو چنین کاری کرده که باز هم به معنای آن است که تو توانایی اداره خلافت را نداری. از این رو خواستار مجازات مروان شدند. عثمان نپذیرفت و مصریان سر به شورش گذاشتند و خانه عثمان را محاصره کردند. مردم عراق و مدینه نیز با آنان همکاری کردند. بسیاری از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با آنان همراه بودند.
یعقوبی می نویسد: میان عثمان و عایشه رنجشی پدید آمده بود. زیرا عثمان حقوق عایشه را که در زمان عمر بیشتر از دیگر زنانِ پیامبر بود، برابر قرار داده بود. عثمان روزی خطبه می خواند در این حال عایشه پیراهن رسول خدا صلی الله علیه و آله را برافراشت و فریاد زد: ای گروه مسلمانان، این جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله است که هنوز کهنه نشده ولی عثمان سنت او را کهنه کرده است! عثمان در پاسخ عایشه گفت: اللهم اصرف عنی کیدهن، انّ کیدهن عظیم.
سرانجام مردم، عثمان را در خانه اش محاصره نمودند و بیش از همه، طلحه، زبیر و عایشه مردم را بر ضد او تحریک می کردند. عثمان به معاویه نامه فرستاد و از او خواست تا هرچه زودتر به مدینه آید. او با دوازده هزار سپاه روانه مدینه شد ولی سربازهای خود را در مرز شام گذاشت و به آنان گفت: همین جا بمانید تا من نزد امیرالمؤمنین روم و از کار او نیک آگاه گردم. سپس نزد عثمان رفت.
عثمان گفت: به خدا قسم، تو خواستی که من کشته شوم پس بگویی منم صاحب خون! برگرد و مردم را به کمک من برسان. پس معاویه بازگشت و به سوی او نیامد تا کشته شد.
wikiahlb: کشته_شدن_عثمان