چو افزون کنی کاهش افزون بود
ز سستی دل مرد پرخون بود.
فردوسی.
بدو گفت رستم کزین گفتگوی چه آید مگر کاهش آبروی.
فردوسی.
کوه اگر گوید من راه خلافش سپرم لرزش باد بدو درفتدو کاهش کاه.
فرخی سیستانی.
از کاهش و نیستی بیندیش امروز که هستی و فزایی.
ناصرخسرو.
هیچ افتدت امشب که برافتاد گی من رحم آری و بر کاهش جانم نفزایی ؟
خاقانی.
مسکین طبیب را که سیه دید روی حال کاهش به عقل نورفزای اندر آمده.
خاقانی.
ای طعنه زده به دیگرانم ای کاهش جان من فزوده.
خاقانی.
ای چون مه چهارده در کاهش و کمی مه را ز کاستن نبود هیچ ننگ و عار.
مسعودسعد.
به همت چون دریا که در دهش از کاهش نیندیشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || مجازاً، کم شدن و کاستن و پائین آمدن ارزش و شخصیت : مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است.
فردوسی.
|| مجازاً، کاستن جسم. نزار شدن. لاغر شدن. لاغری : از آن پس به کاهش گرایید شاه
نداشت اندر آن هیچ تن راه نگاه.
فردوسی.
چنان بد که روزی بیامدپزشک ز کاهش نشان یافت اندر سرشک.
فردوسی.
شب را ز گوسفند نهد دنبه آفتاب تا کاهش دقش بمکافا برافکند.
خاقانی.
گر نور مه و روشنی شمع تراست این کاهش و سوزش من از بهر چراست ؟
امیر معزی.
- داروی کاهش ؛ دارو که تن را نزار کند و نیرو ببرد : چو شب تیره گشت از نبشته بجست
بیامیخت داروی کاهش درست.
فردوسی.